هفتبرکه : کتاب حال و هوای همیشگی نوشته مریم مالدار سال گذشته منتشر شد. (خبر و مصاحبه با مریم مالدار در گریشنا) مجتبی بنیاسدی از فعالین فرهنگی گراش به مناسبت نقد این کتاب در جلسات هفتگی دوشنبههای انجمن ادبی چشمه، یادداشتی درباره این کتاب و نگاه شاعر جوان نوشته است.
«به سمفونی برگها، زیر پای رهگذرانِ بیاحساس، در خیابانِ ممتدِ برزخ…»
مجتبی بنیاسدی: در این دنیای شلوغ که مخاطب بیحوصله و تنبل، نمیخواهد وقتِ خود را پای کلمات بگذارد، جملهی ابتدایی یک کتاب، در پرت نکردن کتاب توسط خواننده بسیار مؤثر است. خانم مالدار در اولین بخش از کتاب که «تقدیم» نامگذاری کرده، قدم اول را در جذب خواننده محکم برداشته است.
نویسنده در مصاحبهاش دلنوشتههای خود را «غمگین» معرفی کرده است. حال و هوای غم را در طرح جلد عالی کتاب توسط فرزاد رجائیان به خوبی میشود دریافت کرد. تصویر روی جلد همان کلیدواژههای مخصوص نویسنده در اثر است: زمان، پاییزِ سرد و برگریزان، پرندهای تنها در فضای غمآلود غروب.
دلنوشتههای نویسنده بیشتر یک قطعهی ادبیست. پر از استعاره و جانبخشی به قلم. قلم برای نویسنده چیزی شبیه اکسیر است. او با قلم و نوشتههایش زنده است و نفس میکشد. اما پراکنده قلم زده است. اثر انسجام ندارد. محکم نیست.
گاهی نویسنده آن قدر از تنهاییهای خودش نوشته است که اثری از خانواده را اطرافت حس نمیکنی. خانم مالدار از «تو»هایی حرف میزند که او را قال گذاشتهاند و رفتهاند. اما در چند دلنوشته چنان از تنهایی صحبت میکند که گویی تا به حال هیچ «تو»یی در زندگی نداشته است.
نویسنده در لابهلای این تنهاییها نقدهایی را به جامعهی شهرش مینویسد که به نظر من مؤثرترین قسمتهای این اثر هستند. از جمله «تلنگر» و «نامه». مخصوصا بخشی از دلنوشتهی «نامه» که نویسنده ایرانیها را مسمانانی میداند که اهل اسراف نیستند و این تفکر را نقد میکند: «اینجا(گراش) تکه کوچکی از ایران است ولی تفکر عربی موج میزند، تا دلت بخواهد بریز و بپاش و اسراف است…اینجا مقام و منزلت یک انسان خارج رفته را بیشتر از یک انسان تحصیلکرده میدانند!»
خالق «حال و هوای همیشگی» در چند جای اثر تقدیر را میکوبد و جبر را مقصر وضعیت تنهایی و غمزدهی خودش میداند. از جمله در «اختیار اجباری» و «مهمترین رخداد». در «مهمترین رخداد» مینویسد: «خیلیهای دیگر مثل من برای نرسیدن و نخواستن آفریده شدهاند.» یا در ادامه میگوید: «چاشنی زندگی ما طعم تلخِ طوفان تقدیر است.» اما در همین دلنوشته چند جا از قدرت اختیار و انتخاب خود مینویسد: «همه دلشان مهربان است و من دلم نمیآید بیمعرفتی کنم. دلم نمیآید حتی یک ذرهای از همین غم را با شادی و یا هر چیز خوب عوض کنم!» پس اینجا نویسنده «دلش نمیخواهد» غمِ انتخابی را با شادی تغییر دهد. این تضاد در نوشتهها کمی از استحکام اثر کم کرده است. شهید مطهری در کتاب «انسان و سرنوشت» تضادهای ظاهریِ جبر و اختیار را مطرح و پاسخ دادهاند.
نویسنده در چند بخش از جمله «سادگی» و «شکوفههای بهارنارنج» نگاه ما را از فضای مجازی به سمت فضای حقیقی سوق میدهد. از جمله: «از بیتحرکی و خاموشی اسکناسهای امروزی بگذریم و برویم به سمت سکههای بازیگوش و پر سر و صدای قدیمی!» یا «روی جدولهای خیابان راه برویم و کلی کیف کنیم.» یا نویسنده گمان میکند خوشبختی شکل و شمایل انارهای دانهیاقوتی است یا بوی شکوفههای معطر بهارنارنج را میدهد. این سبک از نوشتهها من را یاد نوشتههای مرحوم نادر ابراهیمی در رمانهای «یک عاشقانهی آرام» و «بار دیگر شهری که دوست میداشتیم»میاندازد. کتابهای نادر ابراهیمی پر است از حس زلال و پاک.
از دیگر مضامین دلنوشتههای خانم مالدار، حس ناامیدی است. بعضی دلنوشتهها چنان احساس ناامیدی را به خواننده عرضه میکند که فراموش میکند در چند دلنوشتهی قبل مانند «عیار گرانبها» حس امیدواری و محبت را لمس کرده است. به طور مثال نویسنده در یکی دو دلنوشته زندگی را «تراژدی نفرتبار» توصیف میکند. و اوج این ناامیدی را میتوان در دلنوشتهی «مهمترین رخداد» و جملهی: «و حالا هم این موضوع مثل خوره به جانم افتاده! مهمترین اتفاق زندگی من؟» دید که نویسنده خواسته و ناخواسته عبارت «مثل خوره به جانم افتاده» را استفاده کرده که در رمان سراسر ناامیدکننده «بوف کور» صادق هدایت استفاده شده است. در «دروغ محض» نویسنده نوشته است: «آدمی که بهر هیچ و پوچ ساختهاند!!» اینکه استفاده از دو علامت تعجب در نوشتهها و کتابها مرسوم نیست به کنار، این جمله خلاف صریح آیهی قرآن است که: «ما شما را عبث و بیهوده نیافریدیم.» همین یک جملهای که ما بهر هیچ و پوچ آفریده شدهایم، انسان را از معنی حقیقی خود تنزل میدهد.
به نظر نگارنده این یادداشت، «دروغ محض» و «مهمترین رخداد» بدترین دلنوشته در بین دلنوشتهها به حساب میآیند.
در پایان اینکه نوشتن زمانی انجام میشود که نیازی را برآورده کند. نویسنده در مصاحبهی خود گفته است که برای آرامش خودش نوشته است. بسیار عالی. انشاءالله که موفق شدهاند. ولی وقتی متنی را منتشر میکنیم یعنی ما باید مخاطب را در نظر بگیریم. مخاطب غم و اندوهی که به ناامیدی تمایل پیدا کند را دوست ندارد. به فرض هم دوست بدارد، وظیفهی نویسنده تزریق امید است و بیان غمها و دردهای جامعه. مثل نقدهای خوبی که در بعضی دلنوشتهها بود.
بنده به عنوان یک خوانندهی کتاب «حال و هوای همیشگی»، نویسنده را به خاطر دلنوشتههای امیدبخش و نقدهای اجتماعی تحسین میکنم. امیدوارم نویسنده در آثار بعدی خود حال و هوای دلنشین و امیدوار همیشگی را برای ادبیاتدوستان فراهم آورد.
گرچه خود نویسنده از دبیرشان تشکر کردهاند، من هم به عنوان خوانندهی کتاب، از مشوق، استاد و دوست همیشگی دانشآموزان خانم محمدنژاد که جرأت نوشتن را به خانم مالدار هدیه دادهاند، قدردانی میکنم. دلنوشتهی آخر که من آن را «داستان تحول» میدانم از بهترین بخشهای کتاب بود.
در ضمن، خانم مالدار در مصاحبه گفته بودند صد نسخه از کتابشان چاپ شده است. ولی در شناسنامهی کتاب نوشته بود ۷۰۰ نسخه! خیلی توی ذوق میزد.