هفت برکه – گریشنا: این گزارش یک سال پیش گرفته شد اما انتشار آن به تاخیر افتاد. به مناسبت ۲۳ فروردین، مصاحبه با دکتر عبدالحسین ایزدی یکی از نخستین دندانپزشکان گراش را بخوانید. دندانپزشکی که با راهاندازی درمانگاه سلامت، یکی از نخستین درمانگاههای خصوصی گراش را نیز راهاندازی کرده است.
فاطمه ابراهیمی: میخندد و میگوید: «حال دندانهایش را که پرسیدم گفت خیالم راحت است وقتی ترمیم دندانهایم را به دست پدر دندانپزشکی گراش سپردهام.»
میگویم: «پس این عنوان را یکی از بیمارهایتان به شما لقب داده است.» میگوید: «اگر لایقش باشم.» لحنش آرام است و با طمانینه حرف میزند. مرا میبرد سروقت زندگی دانشجوییاش با این تفاوت که در کنار خانوادهاش بود.
دندانپزشکی قبل از دندانپزشک شدن
«من چون درس میخواندم و دکترای دندانپزشکیام را نگرفته بودم نمیتوانستم همزمان کار دندان پزشکی هم بکنم. اما سال هفتاد و شش با تاسیس درمانگاه شبانهروزی پارس در شیراز، چند نفر از همکارانم را مشغول به کار کردم و خودم بعد از کلاسهای درسیام میرفتم سروقتشان. آنقدر علاقهام به یادگیری زیاد بود که من فکر میکنم راه ده ساله را یک ساله رفتم. درکنار کار دندان هر مریض، نکات آموزنده زیادی یاد گرفتم. یک کلام ختم کلام، من مدیون همان همکارانی هستم که تمام فوت و فنهای کارشان را به من میگفتند.»
میپرسم چرا بعد از فارغ التحصیلیتان، شیراز و در همان درمانگاه نماندید؟ جواب سوالم را با لبخند میدهد و میگوید:«من بچه همین شهرم. و البته اصرار پدرم به خدمت به مردم شهرم هم من را مصممتر به ماندن در گراش کرد. آن زمان یعنی سال هشتاد، گراش جز مناطق محروم به حساب میآمد. و متاسفانه از نظر بهداشت دهان و دندان به شدت ضعیف بود. اصلا فرهنگ مواظبت از دندان رایج نبود و اکثرا از این مورد غافل بودند. من یک دکتر بومیام و دلسوز مردم شهرم بودم. باید در شهرم نخل میکاشتم نه هندوانه. و خدا را شکر موفق بودم.»
دکتر ایزدی، خودش فرمان مصاحبه را میگیرد و بدون هیچ سوالی به جلو میراند.
«سال هشتاد که به گراش آمدم اولین اقدامی که انجام دادم رواج فرهنگ بهداشت دهان و دندان در مدارس بود. آن اوایل به تنهایی این کار را میکردم اما بعدها از همکارانم خواستم که آنها هم در این کار دخیل باشند. من معتقدم هر کاری اگر بخواهی به مقصد برسد باید از پایه درست باشد.
یادم هست اوایل کارم از هر ده مراجعهکننده، شش نفر دندانهایشان را میکشیدند. و شاید فقط چهار نفر، آن را ترمیم میکردند. پوسیدگی هم که تا دلت بخواهد زیاد بود. یکی از دغدغههای اصلی من همان فرهنگسازی بود و خدا را شکر بعد از گذشت نزدیک به بیست سال جواب زحمتها و دغدغههایم را گرفتم.»
چرا خدمات دندانپزشکی گران است؟
میپرسم چرا نرخها اینقدر متفاوت است؟ جوابم را با عنوان کردن دو فاکتور اصلی میدهد و میگوید: «برمیگردد به دو عامل. وزارت خانه بهداشت به دندان پزشکهای با سابقه بیش از پانزده سال این اجازه را میدهد که نرخ ویزیت را نسبت به دندان پزشکهای مبتدی طبق تعرفه بیشتری دریافت کنند. و دوم اینکه انتخاب مواد با کیفیت بالاتر هم میتواند تاثیرگذار باشد. من خدا را شکر میکنم که همیشه از مواد امتحان پس داده استفاده کرده و میکنم. این برای اعتبار خودم است. چون با ایجاد هر مشکلی برای دندان بیمارم از اعتبار خودم کم میشود.»
میگوید:«من مسوول هیات بدوی انتظامی سازمان نظام پزشکی شهرستان گراش هم هستم. یعنی شکایت مراجعه کنندههای صنفهای مختلف پزشکی با نظارت من پیگیری میشود.» دکتر ایزدی میگوید:«اکثر این شکایتها مبنی برعدم احترام تیم درمانی به مراجعهکننده است.»
میپرسم شکایتی از خودتان هم به دست خودتان رسیده است؟ میخندد و میگوید:«باید بگویم خوشبختانه نه. من در کارم خیلی جدیام. تک تک بیمارانم برایم اولویت دارند. حتی اگر ساعت از وقت تعطیلی مطب هم گذشته باشد اما بیماری هنوز نوبت دندانش نشده تا کارش را تمام نکنم راضی به بستن مطب و استراحتم نمیشوم. از این بابت خانوادهام کمی اذیت میشوند اما وقتی پشتبند کارت عشق باشد همه اینها را به جان میخری.»
میگویم پس کارتان خیلی پرکار است. میگوید هم پرکار هم آغشته به خون. کمی قیافهام در هم میشود از این قسمت کثیف کار. اما دکتر میخندد و میگوید:«کارت را که دوست داشته باشی حاضری در خون غلت هم بزنی.» اسم خون که میآید از من میخواهد از دفترش خارج بشویم و سری به قسمت استریل بزنیم.
میگوید:«خط قرمز من استریل وسایلها است.» چندین دستگاه کنار هم گذاشته شده است که کار استریل وسایل استفاده شده را انجام میدهد. میگوید:«مجهزترین و مدرنترین وسایل استریلکننده را خریداری کردهام تا اول به خودم دوم کارکنانم و سوم بیمارانم بگویم که خیالشان راحت باشد از بروز هر نوع بیماری به بدن. نقطه پایان این وسایلها بعد از استریل بدون دخالت دست به صورت پک است که برای بیمار مورد استفاده قرار میگیرد.»
قسمتهای مختلف مطبش را نشانم میدهد. آنقدر همه جا تمیز است که بدون هیچ مقدمهای روی یکی از صندلیها دراز میکشم و با خیال راحت از آقای دکتر میخواهم دندانهایم را معاینه کند. عکس دندانهایم با بلوتوث وارد گالری گوشی همراهم میشود و دکتر از من میخواهد عکسها را ورق بزنم و ببینم کدام دندانم در اولویت ترمیم است.
این کار آنقدر برایم جذابیت دارد که برای دندانم وقت ترمیم میگیرم.
کیفیت برای من مهم است
دوازده یونیت بدون در به صورت جداگانه و مختص یک بیمار با ترتیب خاص و چشم نوازی کنار هم چیدمان شده است. اما این چینش یونیتهای بدون در به طوری است که بیمار دیگر یونیت را نمیبینی. آقای دکتر میگوید:«من قسمت به قسمت این مطب را برگرفته از یک جای خاص دکور کردهام. مثلا این پنجرههای رو به خیابان را از دانشگاه کلن آلمان ایده گرفتهام. که اگر فقط سه تا از آن را باز کنی شبیه دالان هوا میشود و به خوبی هوا رد و بدل میشود و تمام میکروبها بدون هیچ وسیله و زحمتی از مطب خارج میشود.»
تمام یونیتها را نگاهی میکنم و فقط یکی از آنها در دارد که میگود چون برای اطفال است برایش در گذاشتهایم که صداهای احتمالیشان دیگران را اذیت نکند. چند یونیت به صورت همزمان مشغول به کار است. خودم را معرفی میکنم و از بیماری که زیر دست خانم دکتر برای عصبکشی خوابیده است میپرسم چرا انتخابتان آقای دکتر ایزدی بود؟ میگوید:«من اهل ارد هستم. از دوستان گراشی سراغ بهترین دندان پزشک گرفتم که آقای دکتر را به من پیشنهاد دادند.» یونیت بغلی مثل این که صدای مرا میشنود و میگوید:«ولی من بیمار بیست ساله آقای دکترم.» فامیلی بیمار را از روی پرونده سبز رنگی که با مشخصات کاملش در کنارش قرار دارد را میخوانم و میگویم: آقای آرمان مهر راضی هستین از کار آقای دکتر؟ میگوید:«وقتی بیست سال است که بیمار ثابتم یعنی راضیام.»
سری میزنیم به اتاق استراحت پزشکان. میگویم:«آدم دلش میخواهد توی این مطب حتی منشی باشد.» میگوید:«با کمال میل میپذیرم اما باید یک سری آموزشها را ببینی.» میخندم و میگویم:«شوخی کردم. من مادر دو فسقلیام که دست و پایم را یک جا بند کردهاند.» جریان آموزش برایم جالب میشود و میخواهم که بیشتر برایم توضیح بدهد.
میگوید:«من اولویت اولم بیمارانم است. و هر از چند گاهی یک سری آموزشهایی به کانترهای مطب در خصوص حرکات بدن یا بلند شدن از سرجایشان به محض ورود بیمار و زدن لبخند به آنها توسط اساتید متخصص در همین مکان آموزش داده میشود.» میگویم:«پس حسابی کارتان درست است.»
برمیگردیم سرجای اولمان. دفتر مدیریت.دکتر برایم دمنوش آویشن میریزد و میگوید:«از خودتان پذیرایی کنید.» مثل این که چیزی یادش آمده باشد، میگوید:«ما حتی برای بیمارانمان هم پذیرایی داریم.» میگویم:«احساس میکنم سوار بر هواپیما هستم و کارکنانتان هم شبیه مهماندار.»
دیگر کمکم دارد دیر میشود و وقت کلاس آموزش کارکنان است. میگویم:«کادر درمانی این مطب چند نفر است؟» میگوید:«ده نفر و چندین پزشک جراحی لثه، فک و صورت و ایمپلنت هم به صورت پروازی از تهران و شیراز داریم.»
پویا و سینا در دو راه متفاوت
میگویم فرزندتان سینا که در حال گذراندن دوره دندان پزشکی در هندوستان است حتما ورود به این رشته به اصرار خودتان بوده؟ میگوید:«نه اتفاقا. علاقه خودش بود و خوشحالم که راه پدرش را ادامه میدهد. اما پویا فرزند دومم میگوید هر شغلی را انتخاب کنم دندانپزشکی را انتخاب نمیکنم.»
پروانه مطب دکتر را میبینم که روی دیوار زده است. دکتر نگاهم را میخواند و میگوید:« میدانستی پروانه پزشکی هم تاریخ انقضا دارد؟» برایم جالب میشود که بدانم برای تمدیدش چه کاری باید کرد؟ میگوید:«ما باید هر پنج سال صد و بیست و پنج امتیاز کسب کنیم. این کسب امتیاز با شرکت در کنگرههای مختلف که از طرف دانشگاههای مرتبط برگزار میشود در کارنامه پزشکی ما ثبت میشود. که من هم در خارج و هم در ایران شرکت کردهام و خدا را شکر نمیگذارم تاریخش به سر برسد. من هنوز نیاز دارم به دعای خیری که بیمارانم در حقم میکنند. وقتی کار دندان بیماری تمام میشود و بیمار با سلام و صلوات میآید و میرود من خستگی از تنم در میرود. وقتی به پدرم میگویند خدا خیرش بدهد عبدالحسین دندانهایم را برایم درست کرد و پدرم بابت من و کارم احساس رضایت میکند همین برای من کافیست.»
دکتر ایزدی آنقدر بشاش و شاد است که اصلا احساس خستگی نمیکنم. از دکتر میپرسم خودتان و خانوادهتان هم مسیرتان به دندان پزشکی خورده است؟ میخندد و میگوید:«مگر میشود نخورد؟ هم خودم هم اعضای خانوادهام. دندانهایم دخترم فلورا را خودم پر کردهام. دندانهای سینا را ارتودونسی کردهام.»
میگویم:«سوال همیشگی و آخر گزارشم پرسیدن آرزوی سوژههای گزارشم است.» میگوید:«یک شهر بدون پوسیدگی. آرزویی که خدا را شکر برایم ملموس و محسوس است که فرهنگ سازی کار خودش را کرد و من حالا جواب زحمتهایم را میبینم و همین برای من دندانپزشک بومی کافی است. دروازه بدن دهان است. وقتی بهداشت دهان و دندان مهم باشد من خوشحال میشوم.»
آقای دکتر میگوید:«ما دندانپزشکها هنرمندیم. باید علاوه بر قسمت فنی کارهای دندانی ظرافت و هنر هم داشته باشیم.»
آلارم گوشی آقای دکتر که به صدا میآید دفترم را میبندم تا بداند که دیگر وقتش را نمیگیرم و میگذارم به جلسه آموزشیاش برسد. میگوید:«من از شما ممنونم که برای تهیه گزارش مجموعه دندان پزشکی مرا انتخاب کردید. چون من اگر میخواستم تمام این حرفها را به هر بیماری بزنم خیلی طول میکشید و آنقدر سریع این اطلاعات در دسترس اقشار بیشتر جامعه قرار نمیگرفت. اما شما با انتشارش طیف بسیاری از مردم را در جریان قرار میدهید. حتما این را هم بنویسید که بهداشت دهان و دندانشان را جدی بگیرند.»
خداحافظی میکنم و با آسانسور برمیگردم پایین. در طول مسیر خانه به این فکر میکنم که چقدر خوب است بعضی گزارشها اطلاعات عمومی تو را بالا میبرند. باید یاد بگیرم اگر جایی در شهری که دکترهایش را نمیشناسم درد دندان امانم را بریده بود و نیاز به مراجعه داشتم اول تاریخ پروانه کار و عنوان پزشکی را در تابلواش ببینم و آن وقت با خیال راحت دندانهایم را به دست متخصصش بسپارم. عکسهای دندانم را ورق میزنم و میبینم هر چند دیر برای ترمیم دندانم اقدام کردهام اما ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است.