مهدی وفاییفرد
گویا یتیمزادهای هستیم که مارا جزو این استان نمیبینند. میگویند باید به یتیم بیش از بقیه رسیدگی شود، اما دنیای وارونه است، هرکه ساکتتر، مظلومتر…
آن یتیمزاده من نیستم ـ که انشاءالله سایهی پدر بر سرم مستدام باشدـ این بچه یتیمِ مظلوم، شهر و شهرستان نونهال گراش است؛ شهرستانی که تازه دارد پای راه رفتن پیدا میکند. البته قصهی مهجوریت این شهر، پیشینهی دور و درازی دارد. زمانی که زیر دست ناپدری رشد میکرد و سرکوفت میشنید، تلاش میکرد و گوشمالی میشد، حرف میزد و … بگذریم کهاین قصه سر دراز دارد.
اما حالا که چند صبایی است با صبر و تلاش، بزرگ شده است، بازهم صدایش را کسی نمیشنود انگار. این شهر در نقشهی جغرافیای این استان دیده نمیشود. نقشهای که باید پشت سر امرا و والیان شهر گل و بلبل به دیوار کوبیده شده باشد. کدام نقطه نام گراش بر آن نقش بسته است؟!
آخرین والی که به این شهر سر زد، احمدزادهی کرمانی بود. هرچند با بدهبستانهایش ما را به بازی گرفت، ولی خدایش بیامرزاد، حداقل برای اینکه سری به گراش زد و از حال این شهر جویا شد. لیکن بعد از آن دیگر سفیران والی بودند که چون دنبالهدار هالی، بعد از مدتها، دقایقی رویت میشوند و باز از شر این خورشید سوزان به گل و بلبل پناه میبرند.
خداوند آبا و اجداد حسنی را هم بیامرزاد که پس از سالیان سال، قدوم مبارک یک وزیر را نیز به گراش باز کرد. وزیر محترم سرکار وحیددستجردی، هرچند با هلیکوپتر بر گراش فرود آمد، اما ساعتها با ماشین در گراش چرخید و بیمارستان و دانشگاه را دید و چند روبان را هم به رسم یادبود قیچی نمود. اما بعد از آن جناب حسینی ـوزیر وزارت فخیمهی فرهنگـ چنان از کمربندی گراش گذشت، گویی لحظهای توقف و احوالپرسی با این شهر قدیمی حرمت دارد.
سالها به سر و صورت خود زدیم و فریاد «واکتابا» سر دادیم که کتابخانهمان را تخریب کردند و بیکتاب شدیم و بیسواد ماندیم و الخ. الآن اما کتابخانهای عظیم را با وسایل ضروری و غیر ضروری دودستی هدیه دادهاند به دامان شهر؛ باز منتظریم مقامی، مسوولی، کارهای قدوم مبارکش را بر تخم چشممان گذارد و با دو انگشت عزیزشان، قیچی را در دست گرفته و روبان را قیچی کنند. شهرداری طی یک عملیات ضربتی، میدان ترهبار را کلنگ زد و ساخت. منتظر ماندند گذر صاحبمنصبی به گراش بیفتد، روبانش را قیچی کنند، کسی نیامد، خودشان افتتاح کردند.
حتی پروژهی ملی دولت کریمهی دهم، برای سکنیگزیدن جوانان عیالوار در مسکن مهر هم داستانی دارد. حالا خانوار زیادی زیر سقف این مسکن زندگی را میگذرانند، غافل از اینکه هنوز کسی نبوده روبانش را قیچی نماید. بارها و بارها آیین افتتاح این شهرک، که حالا پردیس نام گرفته، به آینده موکول شد تا شاید جناب مقام مسوول بلندپایه قدم رنجه نمودند و افتتاح کردند این پروجکت را!
ترسم این است ماهها و سالها بگذرد و دولتها بروند و بیایند و این یتیمزاده همچنان منتظر یک مقام مسوول باشد؛ یک والی برای افتتاح پروژههایی که مدتهاست چشمبهراهند.