هفتبرکه – گریشنا: انتشار گزارشی با عنوان «ازدواج خاکستری: رخت سفید تقلبی برای آرزوهای یک دختر» (در گریشنا)، واکنشهای زیادی به دنبال داشت. امالبنین حامل، کارشناس روانشناسی و از اعضای انجمن روانشناسی گراش، در یادداشتی که برای گریشنا فرستاده است، بر لزوم توجه به این موضوع تاکید کرده است و دو علت را برای این مساله برجسته کرده است: شکاف بین نسل جوان و خانواده، و نداشتن مهارت در انجام کارهای جراتورزانه.
چرا باید جو حمایتی خانوادهها در سطحی باشد که دختران برای اقناع خانواده، برای همرنگ شدن با جماعت، به هر دلیلی و با هر کیفیتی، تن به ازدواجهای خاکستری بدهند؟ چرا ما عادت داریم با انکار واقعیات موجود، شهر را تطهیر کنیم؟ چرا نباید به عنوان عضوی از جامعه، علل وجودی پدیده را دریابیم و با نشستهای هماندیشی باری از دوش اندیشناکی شهرمان برداریم؟ چرا هر چه هست از قامت ناساز بیاندام ماست؟ چرا و شاید هزاران چرای سربهمهرنهاده و خاموش که در هزاران اندیشه میگذرد و نای مکتوب شدن ندارد، تا مبادا عبور از تابوهای سنتی و بومی، معارض با آموزههای دینیمان باشد.
پدیده ازدواجهایی از جنس «پیوندهای خاکستری» که عاری از هرگونه احساس و بدون تعهد شکل میگیرد، واقعیتی است که قابل انکار نیست و چارهای جز پذیرش آن نیست. با تأسف باید گفت این مساله در صورت علتیابی نشدن، میتواند منجر به یک معضل اجتماعی شود.
اولین نکته در علتیابی و سببشناسی موضوع، میتواند شکافهای بینِ نسلیِ جوان و خانواده باشد. خانواده آگاهانه یا ناآگاهانه با عدم درک صحیح از اندیشهها، باورها و آرزوهای جوان و با ایجاد خلأ و فاصله، گامی در جهت تهدید جامعه بر میدارد و پایههای دینی و اعتقادی جوان با توجیه مدرن شدن، روزبهروز به سستی میگراید؛ تا جایی که ناچار باشد در خلاف جهت آب حرکت کند و یا در مسیری مجهول قدم بگذارد که هیچ تضمینی برای آیندهی فرد وجود ندارد.
در این میان، دختر است که بیشتر متضرر می شود. چرا که در فرهنگ ما، پسری که تجربهی جنسی غیرمتعارف داشته و موفق به ازدواج نشده، سراغ گزینههای بعدی میرود، ولی برای دختر، موضوع سنگین تمام میشود و بیشک متحمل آسیب روانشناختی خواهد شد.
علت دیگر را میتوان نداشتن مهارت برای انجام کارهای جرأتورزانه برای احقاق حقوق شخصی از جانب فرد دانست. اگر ما به اختیار و ارادهی انسانی باور داریم، باید بپذیریم که با فرض نقش خانواده در شکلگیری مشکل، به یقین فرد نیز با سکوت خود یا با انتخاب سبک مقابلهای ناکارآمد، به مشکلات دامن میزند و سبب تداوم آن شده است.
یکی از مصادیق عدم مهارتهای جرأتورزانه این است که فرد در تصمیمگیری برای انتخاب همسر مناسب ناتوان است. او قدرت نه گفتن به خانواده را ندارد؛ قدرت جنگیدن را ندارد؛ در شرایط حیاتی زندگیاش به دلیل سیستم فکری مهلکی که برای خود ساخته، باید و نبایدهای غلطی دارد: «نباید ابراز دیدگاه من مسبب رنجش خاطر خانوادهام شود! نباید حمایتشان را از دست بدهم! نباید سرکش باشم! مخالفتم به هر شکلی که باشد، نمود سرکش بودن است! باید برای کسب تأیید خانواده، عضو مطیعی باشم! و … و…»
پس اینجاست که فرد به آسانی تبدیل میشود به انسانی حرفگوشکن و به ناچار سبک رفتاری منفعلانه در پیش میگیرد و با سکوت یا منومن کردن، از اظهار نظر واقعی خود طفره میرود و به دلیل بریده نشدن ناف روانیاش از خانواده و باقی ماندن رگههایی از وابستگی و ضعف مهارت بین فردی، در مجموع اتخاذ تصمیم نهایی برای سرنوشت خود و انتخاب مسیر زندگیاش را به خانواده تفویض میکند.