نماد سایت هفت‌برکه – گریشنا

به یاد دل‌ها ی مهربان‌تر و کودکانه‌تر

kodak

گریشنا: این هفته به نام هفته کودک و نوجوان نامگذاری شده است. امروز دو شنبه روز کودک و نوجوان است.صادق رحمانی، نوشته ای با این حال و هوا  تقدیم خوانندگان و کودکان دیروز کرده است:

خانه ما حیاط داشت، اتاق داشت، اتاقش تاقچه داشت، ولی تلویزیون نداشت. پدر فقط رادیو گوش می‌داد. تازه وقتی موسیقی پخش می‌شد، صدای آن را خیلی کم می‌کرد، من برای دیدن برنامه کودک، ‌به هر بهانه‌یی به خانه همسایه می‌رفتم. دیدن تلویزیون از نظر پدرم ـ در آن روزگاران ـ ناروا بود،برای همین ما تلویزیون نداشتیم. من همه‌اش فکر می‌کردم بچه‌های همسایه چقدر کار ناروایی می‌کنند که تلویزیون نگاه می‌کنند و من هم در کارشان شریکم.

زمستان‌ها که سرد بود و هوا زود تاریک می‌شد، وقتی خانم «ریاضی» قصه را به پایان می‌برد و چراغ استودیو خاموش می‌شد، من احساس می‌کردم که همه بچه‌های ایران الان خوابیده‌اند و از اینکه نمی‌توانستم همان موقع که می‌گفت: شب به‌خیر به خواب بروم، احساس خوبی نداشتم.

وقتی کودکانه دراز کشیده بودم و کارتون «سوپرمن» را تماشا می‌کردم، فکر می‌کردم، «سوپرمن» هستم! حتی یک بار که خیلی احساساتی‌شده بودم، چادر خواهرم را برداشتم و روی شانه‌ام انداختم، بعد یک چوب برگ نخل را به هوای شمشیر «زورو» در دست گرفتم و سوار دوچرخه‌ام، ترنا‌دو شدم و چند علامت Z را روی دیوار کوچه نقش زدم، وقتی زن همسایه مرا دید واقعا خجالت کشیدم، او زیر لب می‌گفت: بیا. این هم پسر آقای رحمانی!

ما در خیال کودکانه خود با سندباد به دریاها می‌رفتیم و با علی‌بابا در کوچه‌های بغداد از در و دیوار قلعه‌ها بالا می‌رفتیم. آنگاه بود که از سادگی بی‌حصر و اندازه «پینوکیو» لجم می‌گرفت.  بعدها که بزرگ شدم، در کتابی خواندم که کارتون پینوکیو، یک دوره درس سلوک کودکانه است. عروسکی که پس از طی مراحلی و گذشت از فریب‌کاری‌ها و زرق و برق‌ها، با حمایت‌ فرشته مهربان به اصل خود پدر ژپتو باز می‌گردد و به آدم تبدیل می‌شود.

تابستان‌ها در حیاط خانه همسایه، همه اهل کوچه گرد هم می‌آمدیم و «آتش بدون دود» را تماشا می‌کردیم. تلویزیون هنوز سیاه و سفید بود و دل‌ها مهربان‌تر و کودکانه‌تر. اکنون خانه ما حیاط ندارد، اتاقش تاقچه ندارد، خانه ما پدر ندارد، اتاق ما مادر ندارد، اما تلویزیون دارد!

خروج از نسخه موبایل