خبری که دیروز از رسانههای شهرمان گراش منتشر شد، از آن دست اخباری بود که هزار سوال در ذهن ایجاد میکند. سوالاتی که در جامعه ما به ندرت برای آن پاسخی وجود دارد؛ «خودکشی یک دختر ۱۰ ساله» را میتوان فقط یک فاجعه خواند. اوج این تراژدی آنجاست که متوجه میشویم، از این اتفاق تلخ چهار روز گذشته و ما تازه پس از چهار روز از آن با خبر شدهایم و به آرامی از کنار آن عبور میکنیم.
خودکشی یک کودک موضوعی نیست که بتوان به سادگی از کنار آن عبور کرد. ۱۰ سالگی یعنی کودکی و کودکی آنزمانی است که انسان باید فارغ از هر هیاهویی بیاموزد، بازی کند و بالغ شود. اینکه بر آن دختر ۱۰ ساله چه گذشته است که نبودن را بر کودکی ترجیح داده، تنها نقطه عزیمت است. عزیمت به این سوال که در حیاط خلوت خانهای که ما ساختهایم چه خبر است؟ یا این که چه بر سر ما آمده است که از کنار چنین فاجعهای به آرامی عبور میکنیم؟
هر پدیدهای که پیرامون ما رخ میدهد علتی و پیامی دارد که علت آن را پژوهشها و پیامش را تحلیلها به ما میگویند. هرچند در جایی که پژوهشگری علوم اجتماعی، روانشناسی و … بیش از آنکه رسالتی داشته باشند، عناوینی برای افراد هستند، این انتظار وجود ندارد که پاسخی به چرایی چنین اتفاقی داده شود.
هر بار که ما با پدیدههای اینچنینی مواجه میشویم، میگوییم: «این یک زنگ خطر است»، اما این زنگ خطر برای چه کسی به صدا در آمده است؟
* دانشجوی علوم سیاسی دانشگاه شیراز