تفحص نور : از حدود یک هفته قبل از رفتنمان به خانه ی شهید با سهیلا خواهر شهید به هم sms میدادیم که بالاخره یک شب جور شد که ما برای اولین بار یا دومین بار بدون سخنگویمان وارد خانه ی شهید بشویم.آخر تنها زهرا گراشی می توانست حرف بزند.
در راه که بودیم به شراره گفتم چیکار کنیم هیچ کدوممون گراشی بلد نیستیم؟ شراره گفت بی خیال سهیلا هست…
وارد خانه شدیم و بعد سلام و احوال پرسی از سهیلا پرسیدم که ایا مادرشان فارسی میدانند یانه؟ و سهیلای عزیز خیالمان را راحت کرد.
انصافا مادر شهید خیلی بهتر از ما فارسی صحبت می کرد. فکر کنم که او اولین مادر شهیدی بود که خیلی خیلی خوب فارسی صحبت می کرد. این را به سهیلا هم گفتم…
مادر شهید میان حرف هایش اشک های مروارید گونه اش را چه زیبا از ما قایم می کرد…
آخر وقت بود که حرفهایمان با خواهر شهید رسید به درس خواندن و ادامه تحصیل و …
سهیلا لیسانس روانشناسی داشت و شراره وقت گیر آورده بود که سوالهای عجیب و غریب از او بپرسد…
مثلا می پرسید: بازوخیسم چه نوع بیماریه؟جالب اینجا بود که اصلا گوش نمی داد و می رفت سوال بعدی را می پرسید: اسکیزوفرنی حادّ چیه؟…
جالب اینجا بود که من سهیلا را به شراره معرفی کرده بودم و احساس میکردم شراره خجالت می کشد و حتی کلمه ای با سهیلا حرف نمی زند.
اما فکر کنم آن قدر سوال پرسید که سهیلا فکر می کرد مصاحبه ی دکترایش را پس می دهد.
بعد هم شماره او را گرفت و گفت که برای مشاوره به او زنگ خواهد زد….(خدا به دادش برسد)
من که دیدم سوالهای شراره تمامی ندارد و بلند شدم و گفتم:خب زحمت را کم کنیم.