نماد سایت هفت‌برکه – گریشنا

خبرهای ادبی هفته را در الف بخوانید

هفت‌برکه: الف ۷۷۴ دو صفحه‌ی تازه دارد: «روایت» (که فرم آزادتری نسبت به داستان است، و شما هم می‌توانید روایت‌های خودتان را برای الف بفرستید) و «خبر ادبی هفته» که متاسفانه این هفته به خبر مرگ دو تن از بزرگان دنیای ادبیات و نقد ادبی اختصاص دارد. ترجمه شعر سعید یعقوبی‌زاده را هم از دست ندهید، و همچنین تجربه‌ی داستان‌نویسی عباس امانی، خواننده و گیتاریست گروه پارسینا و آسوریک را. الف ۷۷۴ را که پنج‌شنبه شش‌ام اسفند در جلسه ۸۷۴ انجمن منتشر شده به طور کامل و به فرمت پی‌دی‌اف هم می‌توانید دریافت کنید (اینجا کلیک کنید).

 

خبر ادبی هفته

نویسنده مرغ مقلد پر کشید

این هفته نل هارپرلی مرد و مرگش بهانه‌ای شد تا کمی در مورد زندگی و مهمترین و تا همین اواخر تنها اثرش گپی بزنیم. رمان کشتن مرغ مقلد که در سال ۱۹۶۰ چاپ شد و جایزه‌ی ادبی پولیتزر را از آن خود کرد و فیلم اقتباسی آن دوسال بعد از این جایزه اسکار برد. مرغ‌های مقلد هیچ کاری جز آفریدن موسیقی لذت بخش نمی‌دانند.نه به مزارع کشاورزان حمله می‌کنند و نه در مزارع ذرت لانه می‌سازند. آنها به جز خواندن مکنونات قلبی‌شان کاری نمی‌کنند. از همین روست که کشتن مرغ مقلد گناه است. To kill a mocking bird اولین اثر ادبی و رمان لی محسوب می‌شود و داستان وکیلی را روایت می‌کند که دفاع از سیاه‌پوستی که به تعرض به دختر کم سن و سال سفیدپوستی متهم می‌شود را برعهده دارد. «در جامعه پرتناقض آمریکا، تنها مکانی که قرار است همگان را یکسان و برابر بشمارد دادگاه قضاوت است… من تفاوتی بین دادگاهی کوچک و محلی و دادگاهی عالی رتبه نمی‌بینم. نفس قضاوت، مساوات و عدالت را طلب می‌کند.» بخشی از دفاعیات.

هارپرلی از مرغ مقلد به عنوان نماد معصومیت استفاده کرده. این رمان از زبان دختری روایت می شود که دختر وکیل سفیدپوستی به نام اتیکاس فینچ است که دفاع از جوان سیاه پوستی به نام تام رابینسون را به عهده دارد. داستان در شهری کوچک به نام میکوم اتفاق می‌افتد و مردم این شهر مردمی خودپسند و نژادپرست معرفی شده‌اند. اتیکاس فینچ وکیلی انسان دوست، جسور و شجاع و پدری مهربان است که در مقابل تعصب، نفرت و خشونت نژادی و ریاکاری مردم می‌ایستد. تم اصلی رمان معصومیت و قربانی شدن آن در برابر بی‌عدالتی و تعصب نژادی است و عنوان آن برگرفته از صحنه‌ای است که در آن اتیکاس تفنگ بادی‌ای را به عنوان هدیه کریسمس برای فرزندانش می‌خرد و از آن‌ها می‌خواهد که به خاطر داشته‌باشند که هیچ گاه به مرغ مقلد شلیک نکنند، چون کشتن مرغ مقلد گناه است.

 

اومبرتو اکو درگذشت

اُمبرتو_اِکو (به ایتالیایی: Umberto Eco) (زاده ۵ ژانویه ۱۹۳۲-درگذشته ۱۹ فوریه ۲۰۱۶) نشانه‌شناس، فیلسوف، متخصص قرون وسطی، منتقد ادبی و رمان‌نویس ایتالیایی بود. اکو پس از گرفتن مدرک دکترا در دانشگاه تورینو، در دانشگاه‌های میلان، فلورانس، بولونیا و کولژ دو فرانس تدریس کرده‌است.

اومبرتو اکو بیشتر به رمان‌نویس معروف است. درحالی‌که او در وهلهٔ اول یک نشانه‌شناس و فلسفه‌دان است و در برابر بیش از ۴۰ کتاب علمی و صدها مقاله، تنها ۵ رمان نوشته‌است. وی یکی از مهمترین و پرکارترین اندیشمندان و روشنفکران دنیای معاصر به شمار می‌رفت و از جمله مهمترین   زبان‌شناسان و نشانه‌شناسان ساختارگرا بود. اکو از طرفداران گفتگوی میان شرق و غرب است، از هواداران افزایش ارتباطات و فهم متقابل در محیط بین‌المللی است و علاقهٔ زیادی به زبان بین‌المللی اسپرانتو دارد

اکو مدتی رئیس دانشکدهٔ انسان‌شناسی دانشگاه بولونیا بود. او همچنین متن‌های آکادمیک فراوانی درزمینهٔ فلسفه، نشانه‌شناسی و نقد ادبی و کتاب‌هایی برای کودکان نوشت. سیارک ۱۳۰۶۹ به نام اوست.معروفترین اثر اکو رمان《نام گل سرخ》 است که در سال ۱۹۸۰ آن را به چاپ رساند ودر ساسر دنیا بیش از ده میلیون نسخه فروش داشته است.فعالیتهای اکو بسیار گسترده و متنوع است او در این باره گفته:

«توضیحش سخت است. من علایق فلسفى دارم که آنها را از طریق فعالیت هاى دانشگاهى و رمان هایم دنبال مى کنم. حتى کتاب هایى که براى کودکان مى نویسم درباره نبرد خشونت و صلح است. مى بینید که همان علایق فلسفى و اخلاقى است. اما شگردى هم دارم. مى دانید اگر تمام فضاهاى خالى از کره زمین و تمامى اتم ها برداشته شود چه اتفاقى مى افتد؟ زمین به اندازه مشت دست من خواهد شد. همین طور هم ما فضاهاى خالى بسیارى در زندگى مان داریم که من اسمشان را شکاف مى گذارم. مثلاً شما دارید مى آیید به من سر بزنید، داخل آسانسور هستید، در حالى که دارید از آسانسور بالا مى آیید من انتظار شما را مى کشم. این یک شکاف است، یک فضاى خالى. من در این فضاهاى خالى کار مى کنم. وقتى که انتظار شما را مى کشم با آسانسور از طبقه اول به سوم بیایید یک مقاله مى نویسم.

وقتى از اولین پایان‌نامه دکترایم در ایتالیا دفاع مى‌کردم یکى از استادهایم گفت: «اندیشمندان مطالب زیادى را درباره یک موضوع یاد مى‌گیرند و بعد یک سرى فرضیه‌هاى غلط ارائه مى‌دهند، بعد این فرضیه‌ها را تصحیح مى‌کنند و سر آخر به نتیجه مى‌رسند. شما، بر خلاف همه، داستان تحقیقات خود را تعریف کردى، با تمامى خطاها و آزمون‌ها.» همان موقع استادم فهمید که من درست عمل کردم و پایان نامه ام را به عنوان یک کتاب چاپ کرد و این بدین معنا است که استادم من را تحسین کرد.در همان موقع در سن ۲۲ سالگى فهمیدم که کتاب هاى علمى به همان روشى که پایان نامه ام را نوشتم باید نوشته شوند- بازگویى داستان تحقیق. براى همین است که تمامى مقالاتم همیشه جنبه روایى دارند و به همین دلیل است که من خیلى دیر شروع به نوشتن قصه کردم در واقع در سن پنجاه سالگى یا بیشتر.یادم مى‌آید که دوست عزیزم رولان بارت همیشه از اینکه مقالات علمى مى‌نوشت ناراحت بود. او دلش مى‌خواست یک روزى نوشته‌اى خلاقانه بنویسد اما اجل به او مهلت نداد. البته من هرگز چنین احساسى نداشتم. به طور تصادفى شروع به رمان نوشتن کردم. روزى کارى نداشتم بنابراین شروع به داستان نوشتن کردم. رمان در واقع علاقه من به روایت نویسى را ارضا مى‌کند.»

 

روایت

آتش‌هایی که سوزانده‌ام

آذر

یک فتیله را با یک چوب کبریت آتش می‌زنی. آتش می‌خزد جلو آن‌قدر تا برسد به توپ سیاهی که اسمش بمب است و آن وقت بووووومب.

یک نخ بلند آویزان از ملافه‌ی سفید سرتاسری روی رختخواب‌ها به اندازه‌ی همان فتیله وسوسه‌انگیز است. این از کارهایی است که همه همه در شش سالگی‌شان نمی‌کنند. من و حمید ولی چرا. فقط با یک چوب کبریت به انجامش رساندیم. نخ بلند سوخت و شعله بالا رفت. برای ما اندازه کارتون میگ میگ (همان road runner) لذت داشت.حالا شعله کل سطح ملافه را می‌سوزاند و ما تماشا می‌کردیم. بوی سوختن پنبه ما را از ژرفای خیال به سطح واقعیت کشاند.

آتش به پنبه بیافتد دیگر کار پنبه تمام است. مسخره‌تر از خود اتفاق آن قسمتش بود که بخواهی با خیال کوچک‌ات به جنگ این واقعیت داغ و زنده بروی. آب را در سطل ماست از حوض کشیدیم و سمت زبانه‌های وحشی پرتاب کردیم و هر بار که افاقه نمی‌کرد دوباره می‌دویدیم سمت حوض بی آنکه از کسی کمک بخواهیم. اتاق ته‌ای پر دود شده‌بود ولی تا دود به حیاط برسد من و حمید از در خانه بیرون جهیدیم و تا شب برنگشتیم از ترس همه‌ی آن‌هایی که در حیاط بودند و نی قلیان‌هایی که روی حوض بود.

 

شعر ترجمه

The Hound

Robert Francis

Life the hound

Equivocal

Comes at the bound

Either to rend me

Or to befriend me.

I cannot tell

The bound’s intent

Till he has sprung

At my bare hand

With teeth or tongue.

Meanwhile I stand

And wait the event.

 

سگ

رابرت فرانسیس

ترجمه از سعید یعقوبی‌زاده

دانشجوی زبان و ادبیات انگلیسی، دانشگاه تهران

 

زندگی همچو سگ

آید به تک

متحیّرم

خواهد مرا دَرَد

یا به دوستی بَرَد

نتوانم

نیّتِ وی خوانم

تا برجهد به پیش

به دست عریانم

با زبان یا به نیش

و من می‌مانم

منتظر رویداد

 

یادداشت‌های ۳:۲۱ نیمه‌شب

 

اینستاگردی

 

کل نشریه را از اینجا دریافت کنید.

 

خروج از نسخه موبایل