نماد سایت هفت‌برکه – گریشنا

یَک رِز که بَرو اُنت در الف ۷۷۲ + اجرای گروه آسوریک

هفت‌برکه: با یک هفته تاخیر، الف ۷۷۲ منتشر شده در جلسه ۸۷۲ انجمن ادبی با آثاری از سحر حدیقه، نسرین خندان، یعقوب فیروزی، و صفحات ثابت داستان ترجمه و یادداشت‌ها و اینستاگردی خدمت‌تان تقدیم می‌شود. کل نشریه را نیز می‌توانید به فرمت پی‌دی‌اف دریافت کنید. (اینجا کلیک کنید.)

سحر حدیقه

۱۱/۱۰/۹۴

خاری شده بر دل دریا

قایقت

تف می‌شود بر ساحل

با هر موج.

رقصی چنین سرد

از تو مرگی ساخت

که بیرون نمی‌رود

تنها

جابه‌جا می‌شود.

 

یک رز که برو انت

یعقوب فیروزی

یک رز که برو اونت چشوم مئز  ته تَــل بی

خَرس چشــیه ما وکد برکه کل بی

 

از بس که گرخ اومکه دلوم اوشگرت و چو

از غصه و دردوت تن و جونوم خرت و چو

 

آخــر موچوریک آبزم از غصــه دیریت

چن ترکه بریک آبزم ازغصــه دیریت

 

ای چش مه دره داولو وابلکس ته و جا بئش

مئز دل إشــکسه ما،مئض خـــــدا بئش

 

ای گاش مکشی بلکه ته جاروم … نزتائش

شـــعر «گل بادوم گل بادوم»… نخدائش

 

ای گاش مکشـی لدو صـدا بـاد و بـرو وا

خرس چــش وآشنگ دلا بــاد و بــرو وا

 

صـد غصـه که مز دل و برا اونت و فنا بی

گاشــکه ما اموردم -بخـــدا- إنه منابی

 

یک رز که برو اونت ما از دس ته موردم

با سـاز برو اومزت و اومخد تا شوبوردم

 

بشنوید: این ترانه را خواننده گروه آسوریک، عباس امانی، در کنسرت دی‌ماه ۹۴ در گراش خواند. اجرای این گروه را بشنوید:

 

 

هتل مدینه سلام لطفا

نسرین خندان

آن طرف اتاقک شیشه‌ای مشتری‌ها پشت سر هم می‌‌آمدند و مدیر آرایشگاه برایشان فاکتور می‌نوشت. آرایشگر گفته‌بود دور لبش را تیره کار می‌کند و وسط را گُلیِ روشن تا آن را برجسته‌تر نشان دهد. به گوشی‌اش نگاه کرد. پیام شوهرش را دید: عزیزم! کار دارم، دیر می‌آم خونه. هر چند وقت یک بار این دست پیام‌های شوهرش ترس و تنهایی به جانش می‌ریخت. یکی از آرایشگرها یک دسته مو گرفته‌بود توی دستش و داشت با مشتری بر سر طبیعی بودن آن و قیمتش کل کل می‌کرد. چند صندلی آن طرف تَر یکی داشت موهای شرابی زنی را سشوار می‌کرد. پشت شیشه‌ی اتاقک کناری، آرایشگری مشغول آرایش زنی دیگر بود. زن عبایش را که به زمین کشیده شده‌بود، جمع کرد. وقتی سوزن پوستش را می‌خراشید سوزش و درد با سوز درونش به هم آمیخت و اشک از چشم‌هایش جاری شد.

***

آرایش غلیظی داشت و موهایش یکدست شرابی بود. بلندی گوشواره‌هایش تقریبا تا شانه‌اش می‌رسید. لباس پرزرق و برقی پوشیده‌بود و عبایی توری انداخته‌بود روی شانه‌اش. بوی عطر بلکسز تاکسی را گرفته‌بود. از رادیو آهنگی انگلیسی شنیده‌می‌شد. ترافیک مسیر را قفل کرده بود. تهوع و سرگیجه حالش را به هم ریخته‌بود. کفش‌های پاشنه بلندش را در آورده و گذاشته بود کف تاکسی. آدامسی انداخت توی دهانش تا شاید حالش بهتر شود. به سکسکه افتاد. تلفنش را جواب داد و گفت که الان می‌رسند. هر از گاهی سنگینی نگاه راننده را از آینه‌ی جلو حس می‌کرد. سرش را چرخاند. به ساختمان‌های ایستاده‌ی اطراف و مسیر مترو با ستون‌های قطورش نگاهی کرد. تهوع و سکسکه کلافه‌اش کرده‌بود. به نظرش رسید که ستون‌ها از پایین ذره ذره و به سرعت ترک برمی‌دارند و ترک‌ها پشت سر هم زیاد و زیادتر می‌شوند و فشار قسمت‌های بالایی روی ترک‌های پایینی می‌افتد و ستون‌ها بی‌صدا از زیر متلاشی می‌شوند. سرش را برگرداند و به تاکسی متر نگاهی کرد. به دوستش پیام داد: اسماً تمدن مال ما بوده، اینا رو ببین به کجا رسیدن. سرش به موبایل گرم شده‌بود که با صدای راننده به خود آمد. رسیده‌بودند. راننده پیاده شد و در را برایش باز کرد. مردی آن بیرون منتظر ایستاده‌بود. کرایه‌ی تاکسی را پرداخت و زن پیاده شد.

***

روبندش را کنار زد. صورت زیبا و موقری داشت؛ چشم‌هایی مشکی و لب‌هایی برجسته و گلی. عصبی به نظر می‌رسید. عطر ادویه‌ها و صدای قرآن رادیوی پیرمرد عطار مثل موجی خنک به عمق جانش خورد. با یک نگاه شلف‌های مغازه را از نظر گذراند. فضای غریب ولی مطبوعی بود. کمی تردید کرد، اما بعد از مکث کوتاهی پرسید: چیزی هست مرد رو اخته کنه؟

 

داستان ترجمه ۴۹

انتخاب و ترجمه از راحله بهادر

Profile

Andrew O. Dugas

She slid the iPad across the counter so fast he had to catch it.

“What’s the matter?” An all-too-familiar Facebook profile glowed up.

“Who is she?”

Before he could speak, she repeated “WHO IS SHE?” That manic edge that, he knew, no meds could dull.

“Honey, please. Please.”

Her eyes flared, teeth gnashed. Once upon a time, he’d loved her wildness. Her craziness.

“Why are you SMILING? ARE YOU LAUGHING!” She slid backwards down the wall. “Why? Why? Why?”

He took the iPad and slid down next to her.

“Honey, look.” His fingers enlarged the image. “It you. It’s you.”

پروفایل

اندرو او. دوگاس

زن آی‌پَد را آن‌قدر سریع روی پیشخوان سُر داد که مرد مجبور شد آن را بگیرد.

«موضوع چیه؟» یک پروفایل فیسبوکِ کاملا آشنا خودش را نشان داد.

«اون زن کیه؟»

قبل از این که مرد بتواند صحبت کند، زن تکرار کرد: «اون زن کیه؟» آن دیوانگی برنده‌ای که مرد می‌دانست هیچ دوایی ندارد.

«عزیزم، آروم باش. خواهش می‌کنم.»

چشم‌های زن از شدت خشم شعله می‌کشید و دندان‌هایش به هم ‌فشرده می‌شد. روزی روزگاری، وحشی‌گری‌اش را دوست داشت. دیوانگی‌اش را.

«چرا لبخند می‌زنی؟ داری می‌خندی؟» زن پشت دیوار وا رفت. « چرا؟ چرا؟ چرا؟»

مرد آی‌پد را گرفت و کنار زن لغزید.

با انگشت‌هایش عکس را بزرگ کرد. «عزیزم نگاه کن. تویی. این تویی.»

 

درباره نویسنده: دوگاس آثارش را در بسیاری از مجلات از جمله  Instant City  و Literary Review منتشر کرده است. رمان‌اش با عنوان «خواب‌گردی در بهشت» توسط نشر نامینا در ژوئن ۲۰۱۴ منتشر شد.

 

 

یادداشت‌های ۳:۲۱ نیمه‌شب

 

اینستاگردی

 

کل نشریه را از اینجا دریافت کنید.

خروج از نسخه موبایل