گریشنا: مصطفی کارگر از شاعران شناختهشده و بومی شهر به عنوان بهترین طنزسرا در جشنوارهی ادبی لسان الغیب انتخاب شد. این جشنواره به صورت کشوری برگزار میشود.
به گزارش خبرنگار گریشنا؛ بعد از انتشار خبر حضور مصطفی کارگر در «همایش بزرگ هزار شاعر پارسیگو»؛ دیروز، بیستم مهر ماه با انتخاب او به عنوان طنزسرای برتر در جشنوارهی سراسری لسانالغیب و در دانشگاه علامه طباطبایی تهران، افتخاری دیگر در پروندهی این شاعر گراشی ثبت شد. علیرضا بدیع، امید مهدینژاد، دکتر اسماعیل امینی از شاعران برجستهی کشوری به عنوان داور در این جشنواره حضور داشتند.
مصطفی کارگر در رشتهی طنز، فاطمه اشعری در رشتهی شعر سپید و سید محمدعلی رضایی، حسن دهلوی، مرضیه فرمانی در رشتهی شعر کلاسیک از برگزیدگان بخشهای مختلف این جشنواره بودند.
نقیضههای مصطفی کارگر بر اشعار حافظ را با هم میخوانیم:
1
«برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر»
ما فقط آب و دلستر به خدا می نوشیم
۲
«ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست»
با بیمه باز قیمت درمان زیاد بود
۳
«هر سر موی مرا با تو هزاران کار است»
شانه جان! ضد عفونی شده باشی اول!
۴
«آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست»
مردهشورش ببرد زشتی و غم هم با اوست
۵
«بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت»
شرابی را که دور از چشم خلق الله مینوشند
۶
«فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب»
مرا برعکس آقازادهها بیکار میخواهند
۷
«در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم»
بلکه با این کارها ما هم کمی خوشگل شویم
۸
«ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست»
مثل برخی واقعا شیطون بلایی ناقلا!
۹
«حافظ نه غلامیست که از خواجه گریزد»
ماندیم «غلامی» وسط این دو چه میکرد
۱۰
«شراب خورده و خوی کرده میروی به چمن»
اگر به خانه رسیدی بدو برو حمام
۱۱
«سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت»
بعد از آن دست و سر و پاچه و ران و همه چیز
۱۲
«تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت»
آن پدرسوخته انگار ندارد تلفن
۱۳
«ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی»
گر که افسانه نشد مهری و بهنوش که هست
۱۴
«ساقیا آمدن عید مبارک بادت»
این چه ربطی به من و وام بگیران دارد؟
۱۵
«شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست»
جان من ول کن و حافظ سر خود حرفی زد!
۱۶
«هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد»
جز خر خان و تک و طایفه و فامیلش
۱۷
«آن کس است اهل بشارت که اشارت داند»
جان من ول کن و دست از سر مردم بردار
۱۸
«ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی»
گشت ارشاد مهیا دم در منتظر است
۱۹
«عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند»
روز محشر سر پل سخت به او گیر دهند
۲۰
«زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست»
بیحیا! مانده فقط تلویزیون هم بروی