گریشنا: شماره ۷۴۵ «الف»، نشریه داخلی انجمن شاعران و نویسندگان گراش، همزمان با جلسه ۸۴۵ انجمن ادبی، روز پنجشنبه هشتم مرداد ۱۳۹۴ منتشر شد. مطالب برگزیده این شماره را میتوانید در ادامه بخوانید، و کل نشریه را نیز میتوانید به فرمت pdf از گریشنا دریافت کنید (کلیک کنید).
قل أعوذ به خدای صبح روشن…
نسرین خندان
چند شاخه گل توی آب بودند
به پاهایم کف حوض نگاه میکردم
خنکی خوبی آرام آرام رخنه میکرد
به بند بند تنم
شاخه گلها میخندیدند
گنجشک پر، هواپیما پر
چند وقت است باغچه را آب ندادهام
به کفشهایم نگاه میکردم
یادم نیست تا کی یک بند دویدم
– دو تا خاتون رو دیدم
یکیش به من آب داد
یکیش به من نان داد
چند وقت است باغچه را آب ندادهام؟
نان را خودم خوردم.
خواب پر
خواب دیدم دارم پرواز می کنم
دم سحر
من که تا دیشب یک بند از خودم گفته بودم
اَه اَه بس است دیگر
مسافرین محترم تا چند لحظه ی دیگر…
کلاغ پر
گنجشک پر
به شاخه گلها نگاه میکردم
خنکی خوبی آرام آرام
تنم را زلال میکرد
خدا فردا را به خیر کند.
تقویم الف ۳۶
ابوالحسن محمودی
شازده کوچولو و خلباناش
تقویم این هفته ضمن گرامیداشت روز جهانی شیر مادر(۱ جولای) به شازده کوچولویی اختصاص دارد که در سال ۱۹۰۰ در لیون فرانسه به دنیا آمد: آنتوان دو سنت اگزوپری.
در برخی منابع آمدهاست که آنتوان در کودکی و در بازار بردهفروشان به قیمت دو سنت توسط مدیر بزرگترین کمپانی اگزوزسازی فرانسه از شخص نامعلومی خریداری شده است؛ اما خود آنتوان معتقد است که حالا شاید ناخواسته و بر حسب اتفاق ولی قطعاً از پدر و مادر واقعیاش به دنیا آمده است؛ یعنی از آقای کنت ژان دو سنت اگزوپری و خانم ماری دو فونسکلومب که اولین کسانی بودند که اعتقاد داشتند عدد دو زوج است.
دوران کودکی آنتوان داشت با یک برادر به همراه دو خواهر سپری میشد که پدرش در چهار سالگیِ او از دنیا رفت. از آنجایی که مرحوم مغفور به شکل سنتی در کار پرورش پرندگان زینتی در پشتبام خانه خود بود، آنتوان در مراسم ترحیم مدام این شعر را زیر لب تکرار میکرد که: « بیوجودات ای پدر، مهر و وفا از خانه رفت/ قمری شیدای ما، از بام این کاشانه رفت». اما این امید را در دل داشت که هنوز دستان نوازشگر مادری را دارد که بالای سر او و باقی بچهها است. و آرزو میکرد که هیچ مردی عاشق ننهاش نشود تا ارث پدر بیش از چیزی که هست تقسیم شود. خوشبختانه با مرگ برادر در سال ۱۹۱۷ بر اثر بیماری رماتیسم قلبی و عدم تجدید فراش مادر این رویا بیش از پیش محقق شد و تمام سهمالارث خانواده اگزوپری به آنتوان واگذارشد و او که از این مساله به واقع خرکیف شدهبود، ناراحتی خودش را با زدن آگهی ترحیمی در روزنامه ابراز کرد که: «برادر رسم دنیامون همینه/ خدا از بین ما گل رو میچینه».
از آنجایی که مجلس قانونگذاری فرانسه هنوز به تکنولوژی معافیت کفالت دست پیدا نکرده بود، آنتوان با فرارسیدن دوران مقدس سربازی در نیرو هوایی ارتش فرانسه مشغول خوردن آش شد. از طرفی پولدار شدناش از راه بسیار دشوار ارث بابا، این فرصت را برایش پدید آورد که به کلاسهای خلبانی برود و کار تا جایی پیش رفت که او در سال ۱۹۲۳ نه تنها گواهینامه خلبانیاش را گرفت بلکه در این سال به استخدام نیرو هوایی ارتش فرانسه نیز درآمد.
اما اگر فکر میکنید که به خلبانجماعتِ پولدار بیبروبرگرد دختر میدهند اشتباه فکر میکنید. او در آن سالهایی که مدام برای ارتش میپرید و اعتماد به نفساش در حد یک مهندس شیمی شده بود، به خواستگاری دختر زیبارویی رفت و به خیال اینکه خانواده دختر خیلی راحت «بله» را میزند، دو پایش را رویهم انداخت. اما خانواده دختر به بهانهی اینکه پروازهای او پر از حادثه است و اینکه ای کاش همان مهندس شیمی بود تا دخترمان را به او میدادیم، به این خواستگار جواب منفی داد. بعدها در سال ۱۹۲۹ آنتوان در اولین کتاباش به نام «پیک جنوب» نشانههایی از این عشق را با ترفند «مکانیزم انکار» به رشته تحریر درآورد.
در سال ۱۹۴۰ در یک عملیات، هواپیمای آنتوان در صحرایی در آفریقا دچار نقص فنی شد و سقوط کرد. اما تقدیر این بود که آنتوان از این ساحنه هوایی جان سالم بهدر ببرد و به تاسی از این اتفاق رمانی را بنویسد که از آن به عنوان سومین کتاب پرخواننده قرن بیستم با فروش بیش از ۲۰۰ میلیون نسخه و ترجمه شده به بیش از ۲۵۰ زبان و گویش دنیا یاد میشود: شازده کوچولو یا شازده کوچولو و سیارهاش و یا شهریار کوچولو و حتی مسافر کوچولو و همینطور شاهزادهی کوچولو و یا از همه مهمتر شازادهی بچووک . (شما را به خدا مترجمهای آبشنمند ما را میبینید؟)
آنتوان دو سنت اگزوپری که گمان میکرد برای خلق هر اثر بینظیری حتماً باید با هواپیما سقوط ناموفقی داشت، در ۳۱ ژوئیه ۱۹۴۴ در ارتفاعات فرانسه مجدداً این کار را تکرار کرد؛ اما اینجا بود که دست تقدیر اینبار اینطور جواباش را داد: «زر نزن بابا».
کتابخواری ۱
دربارهی ستون کتابخواری: اینکه دل به کاری مداوم بدهم سخت است. نمیدانم چند بار قول دادهام ستون ثابت معرفی کتاب را برای افسانه بنویسم و بعد زدهام زیرش. این را همین حالا گفتم که اگر دو هفتهی بعد معرفی کتابی در الف ندیدید شک نکنید جا زدهام! فیالحال فرض بگیریم این صفحه ثابت است و تداوم خواهد داشت. پِلَنِ آ این است که بروم سراغ چند کتاب از نشر کمتر شناختهشدهی «حرفه هنرمند» یا «حرفه نویسنده». این اولین کتاب منتخبم از این نشر بود. حالا شاید هم این وسط یکهو پلن بی را اجرا کردم. از این هم تعجب نکنید.
عارفه رسولینژاد
نویسنده محمود سعیدنیا
ناشر: حرفه هنرمند
موضوع: داستانهای فارسی – قرن ۱۴
تعداد صفحه:۱۶۰
قطع:رقعی
نوع جلد:شومیز
تاریخ نشر:۹۱/۰۴/۲۴
نوبت چاپ:۱
محل نشر:تهران
شمارگان:۲۰۰۰
رده دیویی: 8fa3.62
قیمت: ۴۸۰۰ تومان
وقتی زندگی آنقدر به درازا کشیده شده که هیچ چیز مگر مرگ قریبالوقوع علاجش نمیکند، مجبورید برای تاب آوردن انتظار و احتضار هم که شده، هذیان بگویید و هذیان بنویسید. و این همان کاریست که راوی غیر قابل اعتماد «یک رمانس دانشگاهی مرگبار» انجامش میدهد. مرد بسیار پیری که انتظار و اشتیاقش به مرگ وادارش میکند شمارش معکوسی شروع کند: شبها خودش را در اتاق محبوس میکند تا بنویسد. از هر چه که شد. از دانشگاه و دوستان معدودش که نمادی از اقشار جامعهاند، از عشقش، و از مرگ میگوید. سوالهایی کلیشهای پیش میکشد که قاعدتا همهمان با آن دست و پنجه نرم کردهایم و به پاسخ رسیده یا نرسیدهایم. از مرگ، خودکشی، پوچی زندگی و بلاهت. اما این بار در بینابین یک روایت غیرخطی خوب و با ایدهای تازه در نگارش رمان.
هزار و یک شب را به یاد بیاورید. شهرزاد هر شب قصهای سر هم میکرد تا مرگ را از خود دور سازد و اینجا راوی بینام ما هر شب هذیانی مینویسد تا مگر مرگ او را در آغوش بگیرد. و اینطور شصت و شش شبنوشته پیش رویتان است.
گرافیک ۲
محمد خواجهپور
کل نشریه را از اینجا دریافت کنید.