گریشنا: شماره ۷۴۲ «الف»، نشریه داخلی انجمن شاعران و نویسندگان گراش، همزمان با جلسه ۸۴۲ انجمن ادبی، روز پنجشنبه هجدهم تیر ۱۳۹۴ منتشر شد. مطالب برگزیده این شماره را میتوانید در ادامه بخوانید، و کل نشریه را نیز میتوانید به فرمت pdf از گریشنا دریافت کنید (کلیک کنید).
شعر
سحرالسادات حدیقه – ۱۷/۴/۹۴
استخوانهایم را در گلدانی بکار
و هر روز جوانه زدن برجی را نظاره باش
که در تو رشد میکند
و این راز ماندگاری من است:
که قد میکشم
و فراموش میکنم
چگونه در تو شکل میگیرم
مثل ابرها.
چارپارهها
مهدی فتاحی
درد است این که در شهر
باشی، ولی نباشی
درد مضاعف آن که
از شهر هم جدا شی
سخت است این که جانم
از تن برون شود… آه
ای جانِ جانم! ای کاش
بودی ز حالم آگاه
چون شیخ با چراغی
گشتم به گرد کویت
آنجا نبودی، اما
پر شد فضا ز بویت
گاهی ز کوچهی تو
بر رسم آشنایان
رد میشوم که گردد
پاینده، عهد و پیمان
برگرد و مرهمی شو
بر جان زخمدیده
جانی که در نبودت
سختی بسی کشیده
با رفتنت از این شهر
خم گشته پشت یک مرد
شعرم خلاصه گردد
در واژهای چو «برگرد»
بشنوید:
تقویم الف ۳۳
ابوالحسن محمودی
یه دلم میگم برم یه دلم میگم نرم، آخه من یه سمندرم
تقویم این هفته اختصاص دارد به زندگی پدر تئاتر ایران: حمید سمندریان. کسیکه در سال ۱۳۱۰ به دنیا آمد و اگرچه یک هنرمند بود اما علاقهی زیادی به جانورشناسی داشت اما فارغالتحصیل یک رشته مهندسی بود. این سوال که چه اتفاقی افتاد که او اینچنین شخصیتهای چندگانهای را از خود بروز میداد و چرا نامخانوادگیِ سمندریان را برای خود انتخاب کرد را میشود با خزیدنی در زندگی او پاسخ داد:
در ابتدا این گمان برده میشد که علاقه زیاد سمندریان به شخصیت «سمندون» که بعدها نمایش «کرگدن» (نوشتهی اوژن یونسکو) را هم به روی صحنه برد، باعث خلق این فامیلی بینظیر شد؛ اما اینجا بود که علم جک و جانورشناسییک جا به درد خورد و با تحلیل رفتار «سمندر» به پشت پردهی انتخاب این نامخانوادگی پاسخ داد.
در علم جانورشناسی آمده است که «سمندر» یکی از انواع دوزیستان است که به مانند قورباغهها پوست نمناکی دارن و غذای آنها عمدتاً حشره و کرم است که حالا کاری نداریم. غرض اینکه اساس زندگی حمید خان سمندریان به تاسی از این دوزیست شکل گرفته است: او در نوجوانی هم به موسیقی علاقه داشت و هم به تئاتر. بعد از اتمام دوره دبیرستان ایران را ترک کرد و با سفر به اروپا، به گونههای متفاوت پستانداران علاقه نشان داد. اما تحصیل در یک رشتهی تاسیساتی دشوار به نام مهندسی شوفاژ سانترال –که ما امروزه به نام تعمیرکار و نصاب کولر یاد میکنیم- نشان داد که از سختتنان است و پشت پای محکمی به علاقه خود در نوجوانی زد. اما مجدداً بعد از اتمام دورههای فشرده روشهای تمیزکردن فیلتر سانترال، به موسیقی و تئاتر بازگشت تا آنجا که به کنسرواتور عالی موسیقی و هنرهای نمایشی هامبورگ وارد شد. از سمندریان به عنوان یکی از مارکسیستترین آدمهای هنری معاصر یاد میشود. او کلاسهای تئاتر را به طور جدی در آلمان زیر نظر مارکس راینهارت و ادوارد مارکس فراگرفت.
اما با بازگشت به ایران مجدداً در صنعت معظم تاسیسات مشغول به کار شد. در سال ۱۳۴۲ گروه تئاتر پازارگاد را تاسیس کرد. سپس به تاسیس هنرستان آزاد هنرهای دراماتیک که وابسته به هنرهای زیبای کل کشور بود دست زد و درنهایت دانشکده تئاتر دانشگاه تهران را بنیان گذاشت. اگر میخواست همینطور ادامه دهد آخر سر کشور آزاد تئاتر هم اعلام وجود میکرد. اما انقلاب فرهنگی دم او را چید.
او بعد از انقلاب و در پی وقوع رخداد انقلاب فرهنگی و پاکسازی دانشگاهها (خصوصاً محوطهی فضا سبز دانشگاه) بهخاطر سوءظن به گرایش کمونیستی بهخاطر ترجمهی نمایشنامهی «دایرهی گچی قفقازی» (نوشتهی برتولت برشت) از دانشگاهی که خودش آنرا تاسیس کرده بود اخراج شد. این وسط هرچقدر هم که او داد میزد: «بابا من مارکسیستام نه کمونیست» هیچ افاقهای نکرد. همهی اینها درحالی بود که اساس شهرت سمندریان به خاطر جا انداختن رئالیسم به جای ناتورالیسم در تئاتر ایران است.
البته این دلسوزی بابت اخراج از دانشگاه بیمورد است. چراکه سمندریان غربزدهتر از این حرفها بود و به تولید ملی هیچ اعتقادی نداشت. کسیکه خود را پدر تئاتر ایران مینامید، در طول دوران هنریاش هیچگاه نمایشنامه ایرانی کار نکرد و معتقد بود که ایران درامنویس ندارد.
تقویم را با یک جمله از حمید سمندریان که در ۲۲ تیر ۱۳۹۱ از دنیا رفت به پایان میبریم: «تئاتر تنها تصویر زندگی نیست، بلکه میتواند زندگی را زندگیتر کند.»
شعروگرافی ۴۱
فاطمه آبازیان
کل نشریه را از اینجا دریافت کنید.