نماد سایت هفت‌برکه – گریشنا

قلب، قمری، حلزون و بادبان در الف ۷۴۱

گریشنا: شماره ۷۴۱ «الف»، نشریه داخلی انجمن شاعران و نویسندگان گراش، هم‌زمان با جلسه ۸۴۱ انجمن ادبی، روز پنج‌شنبه یازدهم تیر ۱۳۹۴ منتشر شد. مطالب برگزیده این شماره را می‌توانید در ادامه بخوانید، و کل نشریه را نیز می‌توانید به فرمت pdf از گریشنا دریافت کنید (کلیک کنید).

 

 

شعر

مهدی فتاحی

 

تا تو را می‌بینمت این قلب ریزش می‌کند

چون بتن وقتی همش حمل فشارش می‌کند

 

گفتمت با من بمان؛ گفتی چرا؟ حالا ببین

چون ستون لاغری، قدّم کمانش می‌کند

 

این دغل‌بازی که تو در پی گرفتی، عشق نیست

مکتب عشق و جنون کِی امر پیچش می‌کند؟!

 

در فیزیک این چیزها را خوانده‌ام، اما هنوز

مانده‌ام بر جان من، از تو چه تابش می‌کند!

 

این تنش‌هایی که از دوری تو بر من رسید

صد یکِ آن را به من تانسورِ کرنش می‌کند!

 

لحظه‌ای که فکر تو از ذهن من رد می‌شود

حال خوش از تو به من گویی که شارش می‌کند

 

این تن بی‌دست و پا و قس‌علی‌هذا شده

گر تو دستورش دهی، از صفر رویش می‌کند

 

در دیاگرام دلم خطی بدیدم، معنی‌اش

بیت آخر آمده؛ آنجا سفارش می‌کند:

 

با نگاهت روی من خط شناسایی بکش

ورنه خوش این کار را ماشین خط‌کش می‌کند!

 

بشنوید:

https://www.gerishna.com/wp-content/uploads/2015/07/Aleph741-Fathai-Sefaresh.mp3?_=1

 

 

ترجمه شعر ۳

انتخاب و ترجمه از مسعود غفوری

Song

Cynthia Zarin

My heart, my dove, my snail, my sail, my

milktooth, shadow, sparrow, fingernail,

flower-cat and blossom-hedge, mandrake

root now put to bed, moonshell, sea-swell,

manatee, emerald shining back at me,

nutmeg, quince, tea leaf and bone, zither,

cymbal, xylophone; paper, scissors, then

there’s stone—Who doesn’t come through the door

to get home?

 

ترانه

سینتیا زرین (شاعر معاصر آمریکایی)

 

قلب من، قمری من، حلزون‌ام، بادبان‌ام،

دندان شیری‌ام، سایه، گنجشک، ناخن،

گربه‌-گلی، چتر شکوفه، ریشه مهرگیاه

که زیر تخت گذاشته، صدف، ریزموج،

گاو دریایی، زمردی که به من می‌تابه،

جوز، به، برگ و ساقه چای، سنتور،

سنج، زیلوفون؛ کاغذ، قیچی، و بعد هم

سنگ – کی از در رد نمی‌شه

تا برسه خونه؟

 

 

تقویم الف ۳۲

ابوالحسن محمودی

ماجراهای دکتر ارنست: این قسمت ماهی‌گیری

تقویم این هفته اختصاص دارد به زندگی یک نویسنده آمریکایی ‌که در سال ۱۸۹۹ به دنیا آمد و با نوشتن کتاب «پیرمرد و دریا» در سال ۱۹۵۴جایزه نوبل ادبی را دریافت کرد: ارنست همینگوی. کسی‌که بیشتر از این‌که یک نویسنده باشد، یک ماجراجو و ماهی‌گیر بود. خانواده دکتر ارنست به جهت زندگی در شمال میشیگان آمریکا اولین جرقه‌های علاقه‌مندی به ماهی‌گیری و دریا را در او بوجود آوردند. در جوانی به خدمت ارتش درآمد و در آنجا با شرکت در دو جنگ جهانی اول و جنگ داخلی اسپانیا در ۸ ژویئه ۱۹۱۸ به درجه جانبازی نائل آمد. در میان‌سالی نیز با سفر به قاره‌های مختلف به شکار و ماهی‌گیری ‌پرداخت.

اما وجه دیگر ماجراجویی و ماهی‌گیری ارنست در تعدد زوجینی بود که او بر‌گزید. در سال ۱۹۲۱ اولین تور خودش را به دریای عاشقی انداخت و با هدلی ریچاردسن که به تازگی پدر پول‌دارش را از دست داده بود ازدواج کرد. آن‌ها آنقدر عاشق هم‌دیگر بودند که پاریس را برای زندگی انتخاب کردند؛ اما زندگی در پاریس خرج داشت و ارنست که شش سال از سهم ارث پدری هدلی برای گذران زندگی استفاده کرده بود و حالا تور ماهی‌گیری‌اش رسماً پاره شده بود، یک‌شب به همسرش گفت: «امشب تب پول را جدی بگیریم / بی‌پولی یک‌ریز را جدی بگیریم» و در ادامه اشاره داشت به روح مرحوم پدر زن‌اش که سخت از این وضعیت آزرده‌خاطر است: «پدر، از این بودن از تکرار خسته‌است / خمیازه مادر را جدی بگیریم» که قسمت دوم اشاره به نگاه سرد مادرزن‌اش سر میز شام دیشب داشت؛ چراکه ایشان بعد از مراسم خواستگاری دخترش، کلی پز آن را به در و همسایه داده بود که: «دامادم اگرچه بیکار است ولی نه معتاد و نه حتی کچل است» ولی حالا مایه آبروریزی بود.

این شد که آن‌ها از هم جدا شدند و ارنست مقدمات ازدواج دوم را فراهم کرد. او در سال ۱۹۲۷ با دختر ثروتمندی به نام پائولین فایفر آشنا شد و با درک کامل از وضعیت موجود، «فایتر» خود را به تور انداخت. اما درنهایت با ریخته شدن پولکی‌های ماهی‌گلیِ ارنست، این ازدواج نیز بعد از سیزده‌سال خاتمه پیدا کرد.

صید سوم ارنست زمانی اتفاق افتاد که موج انتقادات از او به خاطر علاقه‌ زشت‌اش به پول دختر مردم بالا گرفته بود. اما ارنست برای این‌که ثابت کند چشم طمع به پول همسران خود نداشته، ازدواج سوم‌اش را با یک دختر روزنامه‌نگار بدبخت‌تر از خودش به نام مارتا گلهورن ترتیب داد. اما این فقط یک شانتاژ رسانه‌ای بود و آن‌ها تنها پنج‌سال در کنار هم زندگی کردند؛ چراکه با این وضعیت گرانی و اجاره، پول حق‌التحریر –که تازه اگر هم بدهند- مگر چقدر می‌شود که بشود یک زندگی را چرخاند؟

واقعیت‌اش این بود که ارنست دیگر از سنگ گاز می‌گرفت؛ دختر خوب گیر نمی‌آمد و پولی هم در بساط نداشت. اما باز هم در این وضعیت دست از نهضت خود برنداشت و برای چهارمین بار در سال ۱۹۴۶ با دختری به نام مری ولش ازدواج آسان کرد و به بی‌پولی‌اش گفت: «وللش».

اما در این مدت نیز یک همدم و مونس دیگر داشت. «عمو ویلی» که البته عموی ارنست نبود بلکه نام گربه‌اش بود، یازده سال عاشقانه در کنار ارنست مورد نوازش قرار گرفت تا این‌که روزی تصادف کرد و بعد از این‌که هردو پای او دچار شکستگی شد و ارنست تاب زجر کشیدن او را نداشت با تفنگ دولول ساچمه‌زن خود او را از پا درآورد.

ارنست که بعد از این اتفاق به «دولول ساچمه‌زن» معروف شده بود، دچار عذاب وجدان شدیدی شد. مدتی بعد او با همین تفنگ خودکشی کرد و روح پیرمرد دریا در ۲ ژویئه ۱۹۶۱ در کنار عمو ویلی آرام گرفت. همان‌جا بود که شاعر گفت: «ارنست که زن می‌گرفتی همه عمر / دیدی که چگونه ساچمه‌زن ارنست گرفت؟»

 

 

شعروگرافی ۴۰

محمد خواجه‌پور

 

 

کل نشریه را از اینجا دریافت کنید.

 

 

خروج از نسخه موبایل