نماد سایت هفت‌برکه – گریشنا

الف ۷۳۵: رد می‌شوی از شعرهایم سرسری حتما

گریشنا: شماره ۷۳۵ «الف»، نشریه داخلی انجمن شاعران و نویسندگان گراش هم‌زمان با جلسه ۸۳۵ انجمن ادبی، روز پنج‌شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۴ منتشر شد. مطالب برگزیده این شماره را می‌توانید در ادامه بخوانید، و کل نشریه را نیز می‌توانید به فرمت pdf از گریشنا دریافت کنید (کلیک کنید).

 

صدای ادبیات ۲

نتایج مسابقه‌ی شاهنامه‌خوانی

آثار برگزیده را می‌توانید از این لینک (+) در دراپ‌باکس دریافت کنید.

 

سحرالسادات حدیقه

۱۱/۲/۹۴

 

بیابان

تمام مسیرش را

در زاویه چشم‌های من می پراکند

هیچ قصه‌ای تنهایی مهتاب را جدی نگرفت

تنها تو

مهتاب را به چشمان شب گره زدی

و هر شب

در ازدحام سکوت‌ها

شراب نوشاندی به ستاره‌هایش

و مست در میان قصه‌ها

خواب به ارمغان آوردی

 

تو مرا دار زدی

و از هر خانه آویزان کردی

و از هر خانه لذتی در عمق نفس‌هامان کشیدی

تو رنگ‌ها را با تن من آشنا کردی

و زیباترین پروانه‌ها را

در قاب تن من

سوزن زدی

هنوز هم صدای بال‌شان

طوفان اقیانوس‌هاست

در بیابانی

که تمام مسیرش

به چشم‌های تو ختم می‌شود

و هیچ قصه‌ای تنهایی چشم‌های تو را نمی‌شناسد.

 

 

غزل

مریم انصاری

 

رد می‌شوی از شعرهایم سرسری حتما

با آن که نامم را به لب می‌آوری حتما

 

عمری نپرسیدم غزل‌هایت چرا آنقدر…؟!

عمری نفهمیدم که تو شاعرتری حتما

 

در خواب‌هایت خوب دقت کن که هر دفعه

می‌بینی از من انعکاس دیگری حتما

 

گفتی:«به آتش می‌کشم دروازه‌هایت را»

من تخت جمشیدم…تو هم اسکندری حتما

 

کاری ندارم حال و روزت نقل هرجمعی ست

وقتی که گفتی بهترم…پس بهتری حتما…

 

 

داستان ترجمه ۲۱

انتخاب و ترجمه از راحله بهادر

 

Jeffrey Archer

“It’s a miracle he survived,” said the doctor. “It was God’s will,” said Mrs Schicklgruber. “What will you call him?” “Adolf,” she replied.

 

نوشته جفری آرچر

دکتر گفت: «زنده موندن‏اش یه معجزه‏ست!» . خانم چیکل‏گرابر گفت: «خواست خدا بوده.» دکتر پرسید: «اسمش رو چی می‏خواین بذارین؟» زن جواب داد: «آدولف».

 

 

تقویم الف ۲۵

ابوالحسن محمودی

 

مردی که برای علم بسی شاشید

تقویم این هفته را ضمن گرامی‌داشت روز استقلال کشور اریتره از اتیوپی (۲۴ مه ۱۹۹۳) و نیز استقلال کشور گویان از استعمار انگلیس(۲۶ مه ۱۹۶۶) و با اشاره به درگذشت و تولد دو ریاضی‌دان مشهور یعنی نیکلاس کوپرنیک لهستانی(درگذشت ۲۴ مه ۱۵۴۳) و عبدالحسین سپنتا(کارگردان اولین فیلم ناطق ایرانی، متولد ۴ خرداد ۱۲۸۶)، به یک پزشک آلمانی می‌پردازیم که جایزه نوبل پزشکی را در سال ۱۹۰۵ دریافت کرد: رابرت کخ.

جا دارد در همین ابتدا، یک خسته‌نباشید و خدا قوتی عرض کنیم خدمت پدر و مادر رابرت که با تولد سیزده فرزند ثابت کردند که بچه‌دار شدن دلیل نمی‌خواهد و کافی‌است که با خوردن روزانه یک عدد پیاز و عدم مصرف اسفناج و آب‌انار، می‌توان به صورت داوطلبانه مبلّغ اجرای سیاست‌های کلی افزایش جمعیت بود. از طرفی این اقدام‌های متوالی و نیز تحصیل فرزندشان رابرت در رشته میکروبیولوژی و رشد باکتری‌ها، این موضوع در ذهن متبادر می‌شود که: «کودکان رد پای والدین را تعقیب می‌کنند و نه نصیحت‌های آن‌ها را.»

در هر حال او در سال ۱۸۴۳ به عنوان سومین فرزند خانواده به دنیا آمد. در چهار سالگی با نگاه کردن به تکالیف برادران بزرگ‌تر خواندن و نوشتن آموخت. در سال ۱۸۶۲ دوره دبیرستان را تمام کرد و در همین سال در دانشگاه شهر گوتینگن پزشکی خواند.

رابرت در سال سوم پزشکی خود، برای یافتن میزان تشکیل اسید سوکسینیک در بدن، هر روز ادرار خودش را آزمایش می‌کرد. از او سوال شد که: «سخت‌ات نیست هر روز با ادرار خودت در پی کشف حقیقت می‌گردی؟» که در پاسخ گفت: «پس انتظار داری از جسد درس آناتومی ادرار بگیرم؟» و واقعاً که باید به این بچه‌های پزشکی آفرین گفت و گفت که این چندرغاز پول ویزیتی که بعدها از مریض می‌گیرند، حاصل زحمت یک روز آن‌ها برای رشد میکروارگانیسم‌های موجود در ادرارشان هم نمی‌شود.

القصه! درنهایت دست و پنجه نرم کردن با ادرار و مدفوع و میکروب و باکتری منجر به کشف بیماری سل توسط رابرت در سال ۱۸۸۲ شد. او یک سال بعد عامل اصلی بیماری وبا را نیز کشف کرد. اهمیت این کار آنجا بیشتر خودش را نشان می‌دهد که از نشانه‌های بیماری وبا می‌توان به کم شدن ادرار، ادرار با رنگ زرد، وجود خون در مدفوع، اسهال آبکی و استفراغ بدون حالت تهوع نام برد.

اما، همان‌طور که می‌دانید یکی از محل‌های تجمع پشه‌ها،  بر روی مواردی است که در بالا به عنوان علائم بیماری وبا به آن اشاره شد. درنهایت رابرت در آزمایشگاه پاتوبیولوژی، پایش را گذاشت آنجا که نباید و او در اثر بیماری مالاریا بر روی تختی در بیمارستانی در شهر بادن بادن آلمان در ۲۷ مه ۱۹۱۰ درگذشت. تقویم را نه با این جمله‌ی مسخره‌ی «مراقب سلامتی‌تون هستین؟»، بلکه با این جمله‌ از رابرت کخ به پایان می‌بریم که گفت: «زمانی‌که پزشکی در پشت تابوت بیمارش راه می‌رود به این می‌ماند که علت در پی نتیجه دوان است.»

 

 

شعروگرافی ۳۵

محمد خواجه‌پور

 

 کل نشریه را از اینجا دریافت کنید.

خروج از نسخه موبایل