فاطمه ابراهیمی – گریشنا: مخیلهام را هل میدهم تا واژهها را فریاد بزند اما دریغ از یک صدا. خودم را لابلای هجوم کلمات دست و پا شکسته که مدام به دور هم تاب میخورند به قرار میرسانم. قرار بی قراری. همین دیشب، همان جای پارسالی، باز پلاک ۱۷۰ ایهای مسکن مهر صلواتهای بیصداشان را مدام تکرار میکردند و مهر تقسیم. هیچ دلم نمیخواست زبانم صدایی کند تا مبادا در پیچ و خم سکوت عاشقانه و عارفانهشان کمرنگ شوم.
حالا فهمیدم چرا مخیله ام بیصدا واژه ها را فقط بر سطر دفترم فریاد میزند. حیاط کوچک خانهشان این بار بوی گودال قتلگاه میداد. بوی تیر سه شعبه حنجره شش ماهه، بوی فرات و مشک خالی عباس. صدای تشنگی آنقدر زیاد بود که ناخود آگاه چشمانت میبارید.
نوای «یا حسین یا حسینشان» را میشد پشت دستان لرزانی که بر سینه میخورد در هجم سکوتشان شنید و دید.
اینجا قرارگاه عاشقان بیصدا است. جایی که دیگر ایما و اشاره را همه یاد میگیرند. جایی که من با زبان بیزبانیشان انگاری سالهاست با آنها همکلام بودهام. اینجا پر از صدایی است که دو سال است از صدای طبل و سنج هم بلندتر به گوش عزاداران حسینی میرسد. تل زینبیه، تیر سه شعبه، صحرای کربلا و فرات … ، تمامی اندازهی ماکت ساخته شده را اگر میخواستی با محاسبات ریاضی دو دو تا چهارتا کنی میشد ۱.۵ در ۲ اما وقتی دل دریاییات پای حساب و کتاب حاضر میشد نمیتوانست جمع بزند.
چند سالی میشود که کلاس مدرسهام تمام شده است اما راست میگفت، دبیر ادبیاتمان که میشود به اشیا جان بخشید. این آرایه ادبی با دلت بازی میکرد و غوغایی برپا کرده بود. ماکتهای شبه ائمه، انگاری با دلت حرف میزد. سکینه گهواره خالی شش ماهه را تکان میداد و لالایی میخواند. زینب بر تل زینبیه آرام و قرار نداشت . رقیه سه ساله مدام بیتابی میکرد و تشنه مشک عمو عباس بود. آن طرفتر ناله شش ماهه که با تیر سه شعبه هم نوا شده بود به گوش میرسید. اینجا کربلاست ، نوای بوی یاس و حرم عباس و خدای احساس و کرببلا است راحت به گوش میرسد. خیابان یاس مسکن مهر، پلاک ۱۷۰ که بروی خاک پای عزاداران حسینیاش دامنگیرت میکند. ایستگاه صلواتی ناشنوایان همچون سال قبل منتظر عزاداران حسینی است.
بیایید این چند شبی که از دههی اول ماه مانده برویم و شور حسینی را با شعور حسینی برای همدیگر بخواهیم و همدیگر را دعا کنیم.