حالا که نگاه میکنم فرقی میان ما وجود نداشت. آدمی را در ذهن خودمان داشتیم که میخواستیم به او نزدیک باشیم و او بشویم؛ همه ما را بشناسند و به آنچه هستیم افتخار کنیم. گاهی وقتها در آن شور نوجوانی من هم دلم میخواست «شیخ احمد» باشم. یعنی آنقدر پول داشته باشم که بتوانم شهرم را بسازم. سالهای حدود ۱۳۷۰ که «زینالعابدین محبی» با چرخبال شخصیاش گشتی بر فراز گراش زد و در زمین فوتبال هلالاحمر فرود آمد نیمی از کلاس ما دلشان میخواست «رهبر محبی» باشند.
رویاهای نوجوانانه
اگر جوانان شهرهای دیگر با رویای نیکبخت واحدی شدن، ساسی مانکن شدن، رونالدو شدن روز را شب میکنند. پسران شهر من «شیخ احمد انصاری» شدن، «رهبر محبی» شدن، «محمدحسن حسنی» شدن را در آیندهی خود میبینند. سلیبریتی یعنی همین، کسی که نوجوانان رویای او بودن را در سر دارد. سلیبریتی ترکیبی از شور، الگوپذیری و حسادت نوجوانی است.
سلبریتیها خواسته یا ناخواسته در ذهن طرفداران تاثیر میگذارند. نوجوانان سعی میکنند هر چه بیشتر به تصوری که از سلبریتی دارند نزدیک و نزدیکتر شوند. مسیر زندگی او را عیناً طی کنند و رفتار او را کپی کنند. اما تفاوت ظریفی بین سلبریتیها و نامداران گراش وجود دارد. نوجوانان از سلبریتیها تصویر کامل و مداومی دارند. اخبار او را پیگیرند و در رفتارهای خود مانند لباس پوشیدن از او الگوبرداری میکنند. سلبریتیها با حضور مداوم در رسانهها بر رفتار علاقهمندان خود تاثیر میگذراند. ارتباط بین سلبریتی و هواداران یک رابطه دو جانبه است که هر دو سود میبرند.
اما نوجوانان گراش هیچ تصویر و تصوری از نامداران شهر خود ندارند. تمام آنچه آنان از کسی که میخواهند او بشوند دارند، حاصل شنیدههای پراکنده و نامعتبر است. آنان باید با کمترین واقعیت، خیال خود را بسازند. نوجوانی که با دیدن «آبشار اندیشه» دلش میخواهد «وخشوری» شود نمیداند او چه راهی را رفته است، چه انتخابهایی کرده است. چطور فکر میکند. چه لباسی میپوشد. مثلا او نمیداند وخشوری و دوستاناش از جمله طیفهای موثر دوران انقلاب اسلامی در گراش بودند.
نقش اجتماعی نامداران
کسانی که نام بردم به دلیل تربیت مذهبی و محیط اجتماعی شهر ترجیح میدهند کمتر نامی از آنان برده شود تا در اصطلاح «اجرشان ضایع نشود» و متهم به خودنمایی نیز نشوند. آنان از نظر مالی از هیچ کمکی به شهر گراش دریغ نکردهاند و در واقع بخش عمدهای از گراشی که میشناسیم را ساختهاند ولی در کنار این تلاش اقتصادی، کمتر از جنبه اجتماعی نقشآفرینی داشتهاند.
وقتی این نیاز اجتماعی در شهر وجود دارد باید پاسخ داده شود وگرنه تصورات اشتباهی به وجود میآید که میتواند در آینده فرد و شهر اثر نامطلوب داشته باشد. وقتی نوجوانی نداند که رهبر محبی چرا مدرک دکترای خود را گرفته است، دچار این تصور اشتباه میشود که «همه چیز پول است» و در همین راه درس را رها میکند و برای رسیدن به پول معیارهای اخلاقی خود را زیر پا میگذارد.
در میان شهرهای دیگر این تصور وجود دارد که «گراش شهر پولدارها» ست. پولدارهایی که تنها چند نام هستند، بدون آن که کسی بپرسد این موفقیت اقتصادی افراد معدود چگونه و با چه تلاشی به دست آمده است و چرا آنان علاقهمندند حاصل تلاش خود در خارج از کشور را در شهر خود صرف کنند؟ حضور اجتماعی «خیرین» و کارهایی که آنان در مناطق دیگر جنوب فارس و ایران انجام دادهاند میتواند این تصویر را اصلاح کند.
سلبریتیها روی جلد
فکر میکنم نامداران گراش باید نقش خود را به عنوان افرادی که نمایاننده گراش هستند بپذیرند و حضور اجتماعی فعالتری داشته باشند. این نقشآفرینی اجتماعی از طریق رسانهها انجام میشود. در کنار سلبریتیهای ورزشی و سینمایی در بسیاری کشورها ثروتمندان هراسی از دیده شدن ندارند. بیل گیتس، راکفلر، تد ترنر، برلوسکنی و آبراهامویچ نمونههای شناخته شدهای هستند که با وجود ثروت خود، حضور مداومی در رسانهها دارند. بسیاری از نوجوانان آرزوی بیل گیتس شدن را در سر دارند.
رسانهها در این میان نقش میانجی را برای نقشآفرینی سلبریتیها بر عهده دارند. وقتی گراش را با نام این افراد میشناسند، آنان باید در ساختن این تصویر از گراش نقش فعالتری داشته باشند. وقتی ذهن بسیاری از نوجوانان به دنبال تصویر یا گفتهای از این الگوها برای ساختن تصوری از آینده خودشان است نباید این را از گراشیها دریغ کرد.
اگر سلبریتیهای جهانی رسانههای جهانی را در اختیار دارند. نامداران گراش میتوانند از رسانههای سنتیتر برای ارتباط با همشهریان خود استفاده کنند. چه عیبی دارد وقتی خیری مرکزی را ساخته است، در یک سخنرانی بگوید چگونه نیاز به ساختن حوزه علمیه، مدرسه استثنایی یا اداره بهزیستی را احساس کرده است؟ بانی یک مدرسه میتواند سالی یک بار با بچههای مدرسهاش به اردو برود. مثل سنت گذشته ما در ساختن برکهها و مساجد، میشود بناهای ساخته شده را به نام بانی آن نامید و یا در لوحی سنگی نام بانی را ماندگار کرد.
سرنوشت کودکان ما
شاید به نظر برخی از دوستان من این نوشته بی تاثیر باشد، اما به یاد میآورم بیست سال پیش کسانی تکرار میکردند که کار خیر فقط مسجد ساختن نیست و حالا گراش دارای دانشکده علوم پزشکی و مجتمع فرهنگی ورزشی است و خیرین برای جوانان خانه میسازند. دور نمیبینم که در سالهای بعد نوجوانان در «بنیاد علمی گراشی» درس بخوانند و طبق الگوی فرهنگی آن رشد کنند، به کسی رای بدهند که انصاری از او حمایت کرده است،«محبی» در مدارس سخنرانی کند و از زندگی خودش بگوید و خواهرزاده من به دنبال لباسی باشند که «سرخوش» در عکس روی جلد نشریه گراش پوشیده بود.
برگردیم به سرنوشت آن سه همکلاسی من, یکی از آنان دبی کار میکند و دو نفرشان با ویزاهای سه ماهه چند وقتی را در دبی گذراندند و حالا در گراش کار میکنند. فکر نمیکنم هیچ کدامشان تا حالا «شیخ احمد» را دیده باشند. رویاهای نوجوانی فراموش شدهاند اما مسیر زندگی ما را تعیین کرده است. هنوز هم هر وقت از جلو حسینیه اعظم رد میشوم با افتخار به آن نگاه میکنم و دلم میخواهد یک کتابخانه به آن بزرگی بسازم.
من هم البته دکتر حسابی نشدم ولی گاهی به این فکر میکنم چرا میخواستم دکتر حسابی بشوم در حالی که اریک کانتونا را بیشتر دوست داشتم.