نماد سایت هفت‌برکه – گریشنا

ماشین‌بازها و عاشقان سرعت

محمد خواجه‌پور: برخلاف آنچه نشان می‌دهند بچه‌های آرامی هستند اما پشت فرمان قضیه کمی فرق می‌کند. وقتی پای ماشین‌های‌شان در میان باشد غیرتی می‌شوند فرقی نمی‌کند که ماشین پیکان باشد یا BMW بهترین چیزها را برای خودرو خود می‌خواهند. ماشینی مثل یک عروس.


سردسته گروه یک مهندس محترم و استاد دانشگاه است. مهندس جواد اسدی کارشناس ارشد معماری است و به جز تدریس در هنرستان بیشتر وقت او به تدریس در دانشگاه پیام‌نور می‌گذرد. همین باعث شده ارتباطی صمیمی با جوان‌ها داشته باشد البته خود مهندس هم هنوز مجرد و جوان است اما سن بیشتر او باعث شده که دیگران او را به چشم رییس ببینند. مهندس درباره شروع آشنایی اعضا می‌گوید: «با بیشتر بچه‌ها در اینترنت و شبکه‌های اجتماعی آشنا شدیم و بعد تصمیم گرفتیم این آشنایی حضوری باشد. گردهمایی‌ها از حدود چهار ماه پیش شروع شد و معمولا عصر جمعه‌ها بچه‌ها ماشین‌های‌شان را می‌آورند.»

غروب یک روز جمعه است. کم‌کم ماشین‌ها و ماشین‌بازها در بوستان یاران جمع می‌شوند. همان‌طور که یک نفر می‌تواند ورزش‌دوست باشد ولی ورزشکار نباشد بعضی از جوان‌ها هم ماشین‌باز هستند هر چند خودشان ماشین نداشته باشند. رضا از جمله ماشین‌بازها است او هنوز به سن قانونی نرسیده است به خاطر همین منتظر است ۱۸ ساله شود تا بتواند ماشین سفیدرنگ پدرش را صاحب شود و با خیال راحت پشت فرمان بنشیند. رضا سایت گروه gerash-takeoff.ir را راه‌اندازی کرده است و نشان می‌دهد که دست‌کمی از دیگر عشق ماشین‌ها ندارد.

جمع ماشین‌ها که زیاد می‌شود ماشین گشت کلانتری نیز پیدا می‌شود. صدای شوخی جوان‌ها پایین می‌آید. یک نفر برای توضیح دادن به کنار ماشین کلانتری می‌رود. قرار می‌شود بچه‌ها متفرق شوند. جواد می‌گوید: «ما سعی کرده‌ایم که تا حد امکان کارها قانونی باشد. برای گردهمایی چند بار از فرمانداری درخواست دادیم و مجوز هم دادند. اما مجوز هفتگی خیلی سخت است.» کپی پذیرش درخواست‌های‌شان با امضا فرماندار و شهردار را برایم واتساپ می‌کند.

در جمع همه از گیر دادن پلیس گله دارند هر چند می‌دانند پلیس هم دارد به وظیفه‌اش عمل می‌کند: «برای محل همیشه مشکل داریم. یک بار رفتیم طرف مسکن مهر پنج دقیقه نشده ماشین کلانتری آمد. اگر یک محل تعیین کنند کلی از مشکلات‌‌مان حل شود.» گروه معمولا با نیروی انتظامی در حال بازی دزد و پلیس است. امروز به پیش‌نهاد من به شهرک ایمان می‌رویم.

غلامرضا در شبکه‌های اجتماعی با عکس و نام «لامبورگینی» شناخته می‌شود. ماشین خودش یک تویوتای دو کابین است. او و دوست‌اش هر دو در هنرستان مکانیک درس خوانده‌اند و در حال حاضر در جهرم در رشته مکانیک خودرو دانشجو هستند. غلامرضا این گروه را در راستای رشته و کارش می‌داند هر چند بیشتر قضیه ماشین‌باز بودن است: «من خودم عاشق آوانتادور هستم. اما گراشی‌ها عشق تویوتا هستند چون فکر می‌کنند یک ماشین کاری است.»

به شهرک می‌رسیم. صدای موتور تقویت شده ماشین‌ها در کوه دز می‌پیچد. صدایی که شاید گوشخراش باشد اما برای خود این جوان‌ها مثل یک موسیقی جان‌افزا است. کم‌کم تک و توک ساکنین شهرک ایمان سر از در خانه‌های‌شان بیرون می‌آورند که منبع صدا را بشناسند و شاهد کورس سرعت ماشین‌ها باشند. حتی بعضی بساط قلیان را می‌آورند دم در که یعنی سرگرمی عصر جمعه جور شده است. با علامت دست‌ها دو ماشین از جاکنده می‌شوند و در میان غبار جاده و تیرهای برق گم می‌شوند. علی با ۲۰۷ سفیداش برنده یکی از این کورس‌هاست.

علی ۲۰ میلیون خرج سیستم صوتی ماشین کرده است و با خرج‌های دیگر برای تقویت موتور، ۲۰۷ او دو برابر یک ماشین معمولی قیمت دارد. صندلی عقب را برداشته که جا برای باند سیاه‌رنگ و باتری‌ها باشد. صدای سیستم آن قدر قوی است که می‌تواند یک کاغذ معمولی را در کمتر از یک دقیقه پاره کند. وقتی از ماشین علی پیاده می‌شوی مثل این که با چکش پلاستیکی به سرت بکوبند، منگی.

ماشین‌بازی، فرهنگ و اصطلاحات خاص خودش را دارد. دستی کشیدن و دریفت، حال این جوان‌ها است. با دستی کشیدن ماشین یک دور کامل می‌زند. ماشین‌بازها برای شناخت یکدیگر «کات آف» می‌کنند. یعنی گاز را می‌برند روی حداکثر و موتور یک لحظه خاموش می‌شود. ماشین می‌لرزد و صدای دن دن دن می‌دهد این یعنی طرف آشنا است و ماشین‌باز.

همه آن‌ها هم بچه پولدار نیستند. بعضی حتی ماشین ندارند اما صدای موتور ماشین لالایی آن‌ها است. بیشترشان جوان و مجرد هستند اما بین‌شان کارگر مکانیکی هم می‌توانی ببینی حتی آقای محتاجی که با زن و دخترش از لار آمده‌اند هم در جمع جوان‌هاترها دیده می‌شود. از غلامرضا می‌پرسم که خانواده با آمدن بچه‌ها موافقند: «همیشه توصیه می‌کنند که مواظب باشید ولی خوب خود آن‌ها هم می‌دانند که تفریحی نداریم و در نهایت راضی می‌شوند.»

خورشید در حال غروب کردن که مهندس اسدی من را کنار موتور ۱۲۵ خودم در بوستان یاران بر می‌گرداند. برای شماره بعد باید به سراغ آن‌هایی بروم که ماشین‌های لوکس‌شان خیابان‌های گراش را خوشرنگ کرده است. مهندس می‌گوید: «این جوان‌ها چیز زیادی نمی‌خواهند این که جایی باشد هفته‌ای یک بار دور هم جمع شوند و انرژی‌شان تخلیه شود. همین و بس» خورشید غروب کرده است و جاده مرا به خود می‌خواند.

عکس‌های عبدالله‌سراجی از این گروه

منتشر شده در شماره ۲۷ افسانه گراش

خروج از نسخه موبایل