اولین بار که حاج احد دهبزرگی را دیدم، در سن نوجوانی بودم. سال ۱۳۷۵ برای جشن میلاد امام حسین(ع) به شهرمان گراش دعوت شده بودند. هنوز شاعری مطرح را از نزدیک ندیده بودم. به همین خاطر دیدنش برایم خیلی عجیب و غریب و دوست داشتنی بود. در نماز جمعه شعر خواندند. «میتراود از لب گل دم به دم بوی حسین/ کرده گل در نای بلبل نام نیکوی حسین». خیلی خوب به یاد دارم. شب نیز در مراسم جشن میلاد، در حسینیه اباالفضل(ع) شعر خواندند. من پا به پای مراسم پیش میرفتم تا مبادا شعرهای حاجی را از دست بدهم. همان شب یک شعر شیرازی هم خواندند. خیلی چسبید.
تا اینکه به مناسبتهای مختلف حاجی را به شهر دعوت میکردند و ما مستفیض میشدیم. وقتی بعد از سالها، استخوانهای سردار شهید ناصر عظیمی را به شهر برگرداندند، حاجی دعوت بود. بعد از برنامه در گوشهای از تکیه شهدا کنار ساختمان سپاه نشسته بود. رفتم خدمتشان و حدود نیم ساعت هم صحبتشان شدم و فیض بردم. یادم هست درباره شعر سوالی پرسیدم و خیلی ساده و از روی دل جواب داد: «برو همین حالا به ناصر بگو میخوام برات شعر بگم. بهت میده». دستورشان را اجرا کردم. همین اتفاق هم افتاد و شعری نوشتم که فردای همان روز توسط ذاکر اهل بیت(ع) حاج کاظم محمدی، دوست و همراه همیشگی حاجی، در مراسم تشییع جنازه، خوانده شد.
**شاعران جوان را تشویق میکند
از ویژگیهای بارز ایشان، رفتار تشویقی ایشان نسبت به شاعران جوان و نوجوان است. یادم هست در اواخر دوران تحصیلم در دبیرستان، به مناسبت میلاد حضرت علی(ع) حاجی به شهرمان دعوت شده بود. در آغاز برنامه ایشان پیشنهاد یک مسابقه شعر دادند به این صورت که فیالمجلس دو بیت برای این امام همام گفته شود. من هم در این مسابقه شرکت کردم و اتفاقا اول شدم و جایزه را از دست حاجی دریافت کردم. بالاتر از لذت دریافت جایزه، مهربانی و تشویقی بود که هنگام اهدای جایزه به بنده داشتند و تعریفهایی که از شعرم کردند. این روحیه ایشان ناشی از محبت و لطف همیشگیشان بود.
تا اینکه پایم به شب شعر عاشورای شیراز هم باز شد برای شعرخوانی. سالی که موضوع شب شعر، ارتباط پیامبر(ص) و امام حسین(ع) بود، مثل دیگر شاعران جوان، من هم مورد لطف و محبت پدرانهشان قرار گرفتم.
امروز بسیار خوشحالم از اینکه حاج احد از استان فارس است و افتخار آشنایی و دوستی با ایشان را دارم و خوشحالتر از اینکه نامی از ایشان مجددا در رسانهها شنیده میشود.