خودم را در چهار دیواری ایستگاه صلواتی هل میدهم. ترافیک معنویت زیاد است. پشت چراغ قرمز توقف نمیکنم. آخر این شبها باید برای دلم نوحه بخوانم و برای چشمهایم لالایی بگویم تا خوابش ببرد.
اینجا در یک قدمی عشق ایستادهام. نسیم معنوی محرمی، حال و هوایم را نوازش میکند. سربندهای یا حسین برایم چه نوحههایی که زمزمه نمیکنند. من میبارم و چشم میدوزم. به رقص زنجیرهایی که در هوای کوی حسین به شانههای عشاق آقا میخورد.
اینجا همه چیزش متفاوت است. من در هیاهوی شلوغی گم شدهام. شلوغیهای اینجا پر از سکوت است. یک دنیا سکوت ولی…ولی چشمهاشان حرفها دارد. حرفهایی از جنس حسینی و شور و حال محرمی.
اینجا شش ماههشان احمدرضا است. صفای این ایستگاه صلواتی به صلوات های بیصداست. صفایش به سلامهایی که جوابش با اشاره است.
آری اینجا ایستگاه صلواتی کانون خیریه ناشنوایان شهرستان گراش بوی کربلا میدهد. میشود با پای پیاده این شبها خودت را به مسکن مهر پلاک ۱۷۰ برسانی تا از نزدیک شمیم عشق به آقا را درک کنی. حیاط خلوت خانهشان که طبقه همکف این بلوک است شده محل پخت و پز برای پذیرایی عزاداران. شبها در حیاط مسکن مهرشان مهر تقسیم میکنند و عزاداران آقا، همسفره مهرشان میشوند. با ایماء و اشاره مهماننوازی خودشان را ثابت میکنند. چند نفر از ناشنوایان همشهری خودمان با همین سربندهای یا حسین و با سکوتی که سالهاست با آن خو گرفتهاند برای ما از اول محرم تا عاشورا، رسم حسینی را به جا میآورند. آنها با زبان بی زبانی برای آقا حرفها میزنند.
آری چشمهاشان این شبها خیلی حرفها دارد.
راستی من و تو در این محرم با زبانمان برای دلمان کمی روضه خواندهایم؟ کمی سکوت کنیم و تفکر….
من و قاب دوربین مسلم پورشمسی این حال و هوای حسینی را ثبت کردهایم.
تقدیم به چشمان بارانی شما