گریشنا- فاطمه ابراهیمی: گاهی دلت میخواهد بروی یک جای دنج. یک جای دور. شاید هم خیلی دور و خلوت. جایی که بشود دو کلمه حرف را با طعم ناب معنویت بزنی و پشت بندش اشک بریزی و بغضت را قورت ندهی. گاهی چقدر دلت میخواد «من» وجودیت را از خودت جدا کنی و بشوی آدم. این گاهی یک وقتهایی مثل همین امروز است. مثل همین روز عشق. مثل همین بوی انسانیتی که از هر رهگذر عاشقی که مسیرش با تو یکی است برای ابری کردن چشمانش و خلوت با معبودش به مشامت میخورد.
جای دنج امروز من میشود دلم باشد. یک دل به وسعت بخشایش خدا. میشود قلبم باشد. به وسعت بزرگی خدا. یا شاید هم میشود همین قاب نگاهم باشد که دخیل میبندد به ضریح چشمان آدمهای خوب خدا.
امروز سطر سطر مناجاتهایم چه طعم عاشقانهای دارند. چه بیپروا اشکهایم هوس سرسره بازی روی گونههایم دارند. یک جایی همین نزدیکی، جایی نزدیک خدا، با «من» خلوت میکنم. شاید «من» با عرفه معروف شدم. شدم یک آدم خوب که خدا او را بنده صدا کند و من یک بار دیگر بشوم اشرف مخلوقات. من با عرفه از خودم به خدا پرواز میکنم.
این «من» حالا میشود سلام دهد. یک سلام ناب ناب ناب. یک سلامی که سلامتیاش حاجت روا باشد. سلامی که دلت جای دستانات برسد به ضریح شش گوشه حسین. میشود با پای دل برود صحرای عرفات و قدم به قدم همراه یاد تو مناجات عرفه را زمزمه کند و بارانی از اشک بریزد. چه طعم عاشقانهای دارد حالا این نجواهای منِ آدم.
من در میان همهمه و فریاد دستان ملتمس آدمهای خوب خدا میخواهم به انسانیت برسم.
آدم های خوب، امروز مرا هم دعا کنید.