نماد سایت هفت‌برکه – گریشنا

آیین چراغ ۳۲ – مهدی آینه‌افروز، چراغدار فرهنگ، هنر و کتابخوانی

هفت‌برکه: وقتی می‌خواست از اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی گراش بازنشسته شود، اداره بیمه قبول نمی‌کرد و می‌گفت تعداد سال‌های خدمتش عجیب است چون او از ۱۹سالگی وارد اداره فرهنگ و ارشاد شده و مسئولیت کتابخانه عمومی گراش را به عهده گرفته بود. بالاخره پس از تجربه‌ی مدیریت در کتابخانه، واحد سمعی بصری اداره ارشاد لار، و ریاست اداره فرهنگ و ارشاد گراش، در خرداد ۱۴۰۱ مراحل بازنشستگی رسمی‌اش انجام شد، اما سریع یک موسسه فرهنگی هنری تاسیس کرده و اداره سینما فرهنگ را هم به دست گرفته است.

اگر فکر می‌کنید این واضح‌ترین تصویر از گستره‌ی فعالیت‌های مهدی آینه‌افروز است، اشتباه می‌کنید. باید اینها را هم اضافه کنید که او در این سال‌ها، در تشکیل خانه فرهنگ گراش و جشنواره فیلم کوتاه کل گراش نقش اساسی داشت، و یکی از سه عضو گروه گردآورندگان فرهنگ گراشی (در کنار یاران همیشگی‌اش، عبدالعلی صلاحی و مهدی جباری) و همچنین بنیاد کهن‌پارسیان جنوب بود و است. همزمان او مدرک کارشناسی تاریخ و کارشناسی ارشد تاریخ ایران را نیز گرفت، و چند پروژه‌ی تحقیقاتی هم در دست دارد (علاوه بر پروژه‌های بنیاد کهن‌پارسیان) اما به گفته‌ی خودش، «اگر غم نان بگذارد!»

او حتی زندگی خانوادگی‌اش هم با فرهنگ و کتاب پیوند خورده است. همسرش، صغری جعفرزاده، از مدیران کتابخانه عمومی گراش و نخستین رییس اداره در شهرستان گراش بود که تا تیرماه ۱۳۹۲ در این سمت حضور داشت. دخترش شبنم هم اکنون ۲۰ساله است و علاوه بر تحصیل در رشته مهندس شهرسازی در دانشگاه شیراز، دستی در نویسندگی دارد.

با تمام اینها، او از مسئولیت‌ها و مراسم رسمی فراری بود و تا مدتی بعد از رییس شدنش در اداره فرهنگ و ارشاد، کت و شلوار رسمی نمی‌پوشید و سخنرانی نمی‌کرد، چه برسد به این که کسی بخواهد برایش مراسم تجلیل بگذارد. اگر سجاد فتحی، رییس اداره فرهنگ و ارشاد گراش، او را فریب نمی‌داد و به بهانه‌ی جلسه‌ی جشنواره فیلم کوتاه کل به موسسه هفت‌برکه نمی‌کشاند، آیین چراغ سی و دوم نیز برگزار نمی‌شد، مثل این سه سال که هر وقت صحبت از مراسم تقدیر و تجلیلش بوده، به بهانه‌های مختلف قبول نکرده است.

آیین چراغ ۳۲ به افتخار مهدی آینه‌افروز

روز یکشنبه ۳۰ آذرماه ۱۴۰۴، یعنی شب یلدا، دوستان و خانواده‌ی مهدی آینه‌افروز او را در موسسه هفت‌برکه غافلگیر کردند تا سی و دومین مراسم آیین چراغ به پاسداشت و مرور فعالیت‌های فرهنگی، هنری، اجتماعی و علمی او برگزار شود.

محمد خواجه‌پور، از مدیران موسسه هفت‌برکه، در ابتدای این نشست بعد از مروری بر برنامه‌های آیین چراغ و اهدافش، گفت: «ما از خیلی وقت پیش دنبال یک مراسم بزرگداشت برای آقای آینه‌افروز بودیم، اما خود ایشان قبول نمی‌کرد. او یکی از ستون‌های فرهنگ، چه قبل و چه در زمان و چه بعد از ریاست اداره فرهنگ و ارشاد بوده و است. روحیه‌ی سازماندهی او بسیار قوی است. از همان ابتدا که در کتابخانه بود، انجمن ادبی، گروه گردآورندگان فرهنگ گراشی، کلاس‌های هنری، نشریه همساده و بسیاری فعالیت‌های دیگر در آنجا راه افتاد. این روحیه‌ی مدیریتی او بود که افراد مختلف را جمع می‌کرد تا به صورت گروه و سمن فعالیت کنند. آن زمان خانه فرهنگ نبود و کتابخانه مامنی برای انجمن‌ها بود. حتی کانون دانش‌آموختگان گراش (کاداگ) هم از کتابخانه شروع شد.»

بی‌ریاترین و خاکی‌ترین مدیر است

عزیز نوبهار، مدیر بنیاد فرهنگی نوبهار، رشته‌ی سخن را به دست گرفت و از آشنایی‌اش با مهدی آینه‌افروز گفت: «من آقا مهدی را از سالیان دور، آن هنگامی که مسئول کتابخانه بود و شاید قبل‌تر می‌شناسم. در یک کلمه، ایشان از تبار خاک است، یعنی مدیری خاکی، خدوم، بی شیله و پیله، خستگی‌ناپذیر، و دوستدار فرهنگ است. در دوران مدیریتش خیلی دغدغه فرهنگ و هنر داشت و هنوز هم دارد. در آن دوران، خون دل فراوانی خورد اما عقب ننشست. همین که هنوز هنر و فرهنگ و موسیقی در گراش نفس می‌کشد، نتیجه تلاش و خون دل خوردن ایشان است. روزی ایشان با شکسته نفسی گفتند ما هنوز برای شهر کاری نکردیم، اما عاقلی گفت: شما خیلی کار کردید، همین که ۳۰۰ یا ۴۰۰ نفر در بخش موسیقی فعال هستند نشانه‌ی کافی است.

«در مورد ویژگی‌های شخصی ایشان هم باید بگویم فردی مهربان، بسیار بذله‌گو و شوخ‌طبع و پرتلاش هستند. معمولا وقتی رییس اداره‌ای بازنشسته می‌شود، از طرف نهاد بالاتر جلسه‌ی قدردانی برایش می‌گیرند؛ ولی برای ایشان نگرفتند. هرچند جامعه هنر و فرهنگ قدردان تلاش ۳۵ساله‌ی ایشان بوده و است و خواهد بود. خلاصه بگویم، یکی از نعمت‌هایی که نصیب من شد، رفاقت و دوستی با ایشان است.»

او یک خاطره‌ی طنز هم از این دوستی دیرینه تعریف کرد: «در فرم کنکور، جلوی اسم و فامیل همسر، نوشت «عزیز نوبهار»! گفتم به من چکار داری؟ گفت تهرانی‌ها که نمی‌فهمند!»

گراش تا سال‌های سال از میراث او استفاده می‌کند

سجاد فتحی، رییس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی گراش، که نقشی اساسی در تشکیل این برنامه داشت، صحبتش را با خصوصیات مدیریتی آینه‌افروز شروع کرد: «کار کردن در حوزه اداره فرهنگ در گراش، نیازمند صبر و حوصله زیاد و جان‌سختی است. ایشان همیشه سعی کرده‌اند قانونمند کار کنند، چه در تعطیل کردن خانه فرهنگ، علیرغم این که خودشان از موسسان آن بودند، و چه در برگزاری کنسرت‌ها، که از طرف برخی مسئولین برایشان حواشی زیادی درست شد، ولی ایشان به صورت قانونی کارشان را پیش می‌بردند.

«من چیزی که از ایشان دیدم این بود که همیشه جهت‌گیری‌شان به نفع هنر و هنرمندان باشد.

«از زمانی که خانه فرهنگ تاسیس شد، ایشان یکی از معماران هنر و فرهنگ بودند. رد پای ایشان در زیرساخت‌های دیگر هم دیده می‌شود، از جمله سینما و زمین پلاتو و کتابخانه عظیمی و خود اداره که بانی‌اش ایشان بودند و نگارخانه اُ و نگارخانه پردیس. گراش تا سال‌های سال از میراث ایشان استفاده خواهد کرد.

«ویژگی دیگر ایشان، پیگیر بودن است. من کسی در سطح ایشان ندیدم که برای برنامه‌ها تلاش و پیگیری کند. تا روز آخری که می‌خواست از اداره برود، ما که کارمندش بودیم، می‌گفتیم «آقا، بس است! شما دیگر وقت رفتنت است! چرا الآن به یک کاما توی نامه‌ها گیر می‌دهید!» من از ایشان چیزهای زیادی یاد گرفته‌ام و هنوز هم همیشه از مشورت و کمک ایشان استفاده می‌کنم.

جلوی هیچ کاری را نگرفت و با همه کنار آمد

صادق رحمانی به صورت مجازی در نشست حضور یافت. به گفته‌ی فتحی، «سه سال پیش قرار بود یک برنامه‌ی تحلیل بگذاریم برای آقای آینه‌افروز، و این کلیپ را به همان مناسبت از آقای رحمانی گرفتیم.»

صادق رحمانی در پیام ویدیویی‌اش، چند خاطره از مهدی آینه‌افروز تعریف کرد: «خاطره اول مروبط به دوران نوجوانی است. مهدی یک مقداری شیطان هم بود. با دوستان دیگر در کوچه آتش درست کرده بودند و قوطی پیف‌پاف رویش گذاشته بودند. بعد که گرم شده بود، قوطی ترکیده بود و خورده بود به چشم ایشان. از آن موقع به یاد دارم که مهدی همچنان شلوغ و شیطان مانده است.

«دومین برخورد من با مهدی، که از لحاظ سنی کوچک‌تر از من است، به دوران دبیرستانش برمی‌گردد. علاقه‌اش به کتاب را از دبیرستان دریافت کردم، زمانی که در کلاس احمد نوروزی یک انشای طنز در مورد کتاب و کتابخوانی خوانده بود که معروف شد.

«اوایل دهه هفتاد، شخصی به نام فرجام برای مدیریت کتابخانه گراش از لار می‌آمد و خیلی هم فعال بود. بعد که منتقل شد به لار، مهدی مدیر کتابخانه گراش شد. ما هم که همیشه سر می‌زدیم، دوستی‌مان بیشتر شد و یک نشریه دست‌نویس و محلی به نام همساده چاپ می‌کردیم که تا ۱۳ شماره منتشر شد. مجوز هم که نداشت و زیر پر و بال مهدی شکل گرفت. بعدها این را به شکل کتاب درآوردم و به نام «الله بده بارون» در نشر همسایه منتشر کردم.

«مهدی فعالیت‌های زیادی داشت و تلاش و پیگیری‌اش خوب بود. جلوی هیچ کاری را نگرفت و با همه هنرها و انجمن‌ها کنار آمد و زیر پر و بال همه را با سعه صدر گرفت و همه را حمایت کرد. ما مدیون این تلاش‌ها هستیم. الان این‌قدر که فضاهای فرهنگی در گراش است، آن موقع نبود و ما در تنگنای فضای فکری و کتابخانه‌ای بودیم. الان خوشبختانه نسبتا خوب است و باید اداره تلاش کند و این فضاها را گسترش بدهد.»

همیشه یک مدیر شجاع بود و عقب‌نشینی نکرد

محمود کوثری، از دوستان قدیمی مهدی، صحبتش را کوتاه کرد: «صحبت‌های دوستان کامل بود. مضاف بر این که مهدی همیشه یک مدیر شجاع و نترس بوده و اهل سنگ‌اندازی نبود، هرچند جلوی پایش زیاد سنگ انداختند، منتها عقب‌نشینی نکرد. خوشبختانه آقای فتحی هم دیدگاهش با او یکی است. همه از دست او راضی‌اند.

«من نزدیک ۵۰ سال است با او رفیقم و از او شیطنت ندیده‌ام! به شوخی می‌گویم من همین که چشم باز کردم مهدی بالای سرم بود! ما هم‌محله‌ای بودیم. محله کلات بودیم که الآن می‌گویند تپه تلویزیون، طرف مسجد کول حسن، پیر ابوالوفا. اکیپ ما شامل کسانی همچون حاج خلیل فرسوده، عباس عباسی، عبدالحمید عالی‌زاده، صادق رحمانی و دیگران بود.

«زمانی که می‌خواستند کتابخانه را جمع کنند و به لار ببرند، محکم ایستاد. هم خودش و هم همسرش، خانم جعفرزاده، نقش زیادی داشتند که این کتابخانه بماند. چه خود ساختمان و چه نهاد کتابخانه. غیر مستقیم با هم کتابخانه را مدیریت می‌کردند که حفظ هم بشوند. در واقع خانوادگی دو اداره را می‌گرداندند.»

صراحت و رک‌گویی خصوصیت اوست

محمدعلی شامحمدی، مدیر عامل موسسه هفت‌برکه و رییس انجمن نمایش، که دوستی و همکاری دیرینه‌ای با آینه‌افروز دارد، گفت: «من در سال ۷۵ یا ۷۶ در کتابخانه با او آشنا شده‌ام. عروسی‌اش هم رفته‌ام! صراحت و رک‌گویی خصوصیت اوست. زمانی که رییس انجمنی بودم، هر وقت با چیزی مخالف بود یا با قانون انطباق نداشت، مستقیم می‌گفت مجوز نمی‌دهم. تعارف نداشت.»

با آمدن او بین هنرمندان اتحاد شکل گرفت

اسدالله آهنی، رییس انجمن هنرهای تجسمی، هم درباره آینه‌افروز چنین گفت: «آشنایی ما در سال ۷۳-۷۴ اتفاق افتاد. آقای محسن‌زاده که دبیر ما در مدرسه حاجی‌پور بود، ما را تشویق به کتابخوانی کرد و فرستاد سراغ ایشان در کتابخانه. بعد از آن، قرار بود آقای آرمان‌مهر یک کلاس نقاشی در کتابخانه بگذارد که هیچوقت هم تشکیل نشد، ولی من هر هفته می‌رفتم و سراغ می‌گرفتم.

«بعد از آن هم که همکاری ما در زمان ریاست ایشان در اداره ارشاد شکل گرفت. ما از مدیران قبلی برنامه‌ی منسجمی ندیدیم، ولی با آمدن ایشان، یک اتحادی شکل گرفت و انتخابات برگزار شد و انجمن‌ها شکل گرفت و حمایت کردند. واقعا برای نگارخانه پردیس و تحویل گرفتنش از شورای شهر پیگیر بودند و در برنامه‌ها حمایت می‌کردند.»

آهنی یک هدیه‌ی غافلگیرکننده هم برای آینه‌افروز داشت: یک تابلوی کاریکاتور از او، در حالی که میز و صندلی ریاست را سرخوشانه ترک می‌کند!

به شدت سختگیر است، و البته حامی

راضیه غلامی که در مدیریت موسسه مهرگان با مهدی آینه‌افروز همکار است، گفت: «من به مدت ده سال مربی پیش‌دبستان بودم و با هنرمندان همکاری‌هایی داشتم. وقتی که خانه فرهنگ بدون مدیر ماند، چون آن موقع کیوان محسنی به تهران رفته بود، خودم رفتم اداره و داوطلب شدم که آنجا کار کنم. ایشان به من میدان دادند. اگر کسی دیگری بود شاید این میدان را به جوانی مثل من نمی‌داد. همین باعث شد بیشتر در این زمینه وارد شوم و ادامه بدهم. البته به شدت سختگیر هم هستند!

«وقتی ایشان بازنشسته شد، من دلم می‌خواست موسسه‌ای داشته باشم که برای مجوز کارها مشکل نداشته باشم. پیشنهاد تاسیسی موسسه مهرگان را با ایشان مطرح کردم و ایشان هم استقبال کرد. الان تقریبا مراحل ثبت موسسه تمام است. در این موسسه، ما سینما کودک و چند برنامه دیگر را راه‌اندازی کرده‌ایم.»

مدیر همراه است

عبدالرضا افشار با همان لحن دوستانه و صمیمی‌اش در مورد مهدی آینه‌افروز گفت: «مهدی بعد از بازنشستگی هم دست از سر فرهنگ و هنر برنداشته است! من او را به آقا باقر در بانک ملی تشبیه می‌کنم که هنوز هم بعد از بازنشستگی در حال خدمت به مردم است. در یک کلام، او یک مدیر همراه است.»

شوخی افشار فضای مناسبی فراهم کرد تا مهدی آینه‌افروز کیک جشن تولدش را فوت کند و هدیه‌هایش را از دوستان و خانواده‌اش دریافت کند.

آینه‌افروز از زبان خانواده

مهدی متولد اول دی ۱۳۵۱، فرزند چهارم از میان ۸ فرزند صغرا نادرپور و مرحوم علی‌اکبر آینه‌افروز است. پدرش که در کشورهای حاشیه خلیج فارس مشغول کار بود، در جوانی در سن ۴۵سالگی فوت کرد. در این جلسه، همسر و مادر و یکی از خواهران مهدی حضور داشتند و جای دخترش شبنم خالی بود، هرچند خانم جعفرزاده تمام جلسه را به صورت لایو برایش فیلم‌برداری کرد.

هفت بچه یک طرف، مهدی یک طرف!

خانم نادرپور، مادر مهدی، که با حضورش در موسسه هفت‌برکه برنامه‌ی آیین چراغ را روشنی بخشید و از طرف دیگر لو داد، خیلی کوتاه در مورد پسرش صحبت کرد و نشان داد لحن صمیمی و شوخ‌طبعانه‌ی مهدی از کجا نشات گرفته است: «پسر بدی نیست! خیلی شلوغ است. دردسر مهدی از همه بچه‌ها بیشتر بوده است. هفت بچه یک طرف، مهدی یک طرف! شکر خدا دخترش را دانشگاه فرستاده است. جای شبنم و بقیه خانواده خالی است اینجا.

«وقتی از کتابخانه رفت ارشاد و الآن هم سینما، همیشه سرش شلوغ است. به غیر از اداره ارشاد و کتابخانه جایی نبود. خودش تنها بود و من همیشه به فکرش بودم. ناراحت بودم که کسی به کمکش نمی‌آمد.»

او صبورترین فرد خانواده ماست

سکینه، خواهر مهدی آینه‌افروز هم از برادرش چنین گفت: «تشکر می‌کنم از برگزاری این برنامه. من خودم هم کارمندم ولی این برنامه‌ها را نداشته‌ایم. بر خلاف ظاهر شوخ‌طبع و شیطنت‌آمیز مهدی که آبادی خانه است، در زمان کودکی ما، خیلی تحکم و قاطعیت داشت و یکی از عوامل موفقیت ما خواهران و برادران است.

«او یکی از صبورترین فرد خانواده ماست. از آنهاست که راحت می‌توان با او حرف زد، بدون این که عصبانی شود. همیشه حامی بوده و همیشه قدردان. بعد از فوت پدر، برادران حکم پدر ما را داشته‌اند.»

آینه‌افروز از زبان خودش

وقتی نوبت به خود مهدی آینه‌افروز رسید، او با تشکر از خانواده‌اش شروع کرد: «موهبتی بود که من در کتابخانه بودم و اتفاقات خوبی برای من افتاد. بهترینش آشنایی با خانمم بود، و شما دوستان و اهل فرهنگ، و دوستان هم‌محله‌ای‌ام. مادرم که فراتر از همه این حرف‌هاست و اگر کاری کرده‌ام دعای مادرم پشتم بوده است. هرجایی گیر می‌کنم و مادرم زنگ می‌زند، آرامش می‌گیرم و قفل کار باز می‌شود. بهترین ثمره زندگی‌ام، دخترم شبنم، در کتابخانه بزرگ شده است و الان یکی از نویسندگان خوب است.»

آینه‌افروز به نکته‌ی جالبی در مورد روز تولدش اشاره می‌کند: «در شناسنامه متولد ۱ دی ۱۳۵۱ هستم که شب یلداست. ولی بعدها از مادرم سراغ گرفتم، گفت تو دو روز بعد از تاجگذاری فرح و زدن طاق نصرت در گراش به دنیا آمدی. دیدم ۷ آبان بوده؛ که باز هم خوب بود چون روز تولد کوروش است.

«در کودکی که در محله فوتبال بازی می‌کردیم، به نوک پا زدن معروف بودم. منطقه‌هایی که الآن شهرک شده، آن زمان بیابان بود و ما با تیر و کمان برای شکار می‌رفتیم، و خوشبختانه یا بدبختانه من هیچ وقت نتوانستم گنجشک بزنم!»

از کتاب‌های مقدس تا کتاب‌دزدی

«اولین دفعه‌ای که کتاب خواندم را یادم است. یک بالاخانه داشتیم که یک صندوق تخته‌ای در آن بود و چند کتاب انجیل، عهد عتیق و عهد جدید و تورات و یک کتاب قصص قرآن در آن بود. اولین کتاب‌هایی که خواندم همین انجیل و تورات بود. بعدها که سراغ گرفتم، متوجه شدم پدرم این کتاب‌ها را از آن طرف هدیه گرفته بود و آورده بود آنجا گذاشته بود. اینها تا مدتی قبل هم نگه داشته بودیم.

«یک خاطره تیره هم دارم که نقطه سیاه زندگی‌ام است. با پسر خاله‌ام رفتیم کتابخانه‌ی یک مدرسه و من کلی کتاب کودک دزدیدم. مدرسه امام محمد باقر بود. بعدها رفتم و کلی کتاب بردم تا جبران شود، و امتیازهایی هم برای مدرسه از طرف کتابخانه دادم. تنها دزدی‌ای که انجام داده‌ام همان بوده. البته از خانه هم چیزهایی کش می‌رفتم ولی حساب نیست!»

با سماجت مدیر کتابخانه شدم

«دوم دبیرستان بودم که صادق رحمانی به مدرسه آمد و شعر گراشی خواند و خیلی علاقه‌مند شدم. سال سوم دبیرستان رفتم و به خاطر چشمم معافی گرفتم.

«بعد هم رفتم که کتابخانه کار کنم و آن را تحویل بگیرم. دو سال بود که آقای فرجام رفته بود و کتابخانه تعطیل بود. آن موقع اواخر دبیرستان، با جواد خندان به اداره ارشاد می‌رفتیم. رحیم آرین رییس بود. او مرد خردمندی بود و پندهای خوبی هم به من داد. جدا از رییس بودنش، حرف‌های پدرانه‌ای می‌زد. اما برای تحویل کتابخانه، قبول نمی‌کردند و می‌گفتند باید خانواده شهید یا رزمنده باشی. سماجت کردم و قبول کردند به صورت غیر رسمی کار کنم. شوخی‌شوخی تحویل دادند ولی من ماندم.

«ماهی پنج هزار تومن به من می‌دادند. یک بار اعتراض کردم که ۵ سال است برجی ۵ تومن می‌دهید. آن موقع پیشنهاد داشتم که ماهی ۲۵ هزار تومن در ترمینال کار کنم. آقای آرین گفت: «یا منشین به ده یا هر چی گفتن بده.» دیدم اینها دلشان نمی‌سوزد و خلاصه کس نخارد پشت من.»

او در همین سال‌ها، با عبدالعلی صلاحی در دانشگاه آزاد برای تحصیل در فوق دیپلم کامپیوتر همکلاسی می‌شود.

جمع‌آوری فرهنگ عامه را از کتابخانه شروع کردیم

«ماه اول در کتابخانه پرونده‌ها را در آوردم و نامه‌های زیاد و جالبی دیدم. تا سال ۶۷ یک مسابقه اداره کل فرهنگ و ارشاد فارس گذاشته بودند و فراخوان فرهنگ عامه بود. من هم علاقه‌مند شدم و در سال ۷۰ جمع آوری فرهنگ مردم را شروع کردم. این کار منجر به این شد که یک فراخوان در شهر پخش کنیم برای جمع‌آوری، ولی استقبال چندانی هم نشد.

«ولی این کار، جرقه‌ای زد که نشریه‌ای راه بیفتد. عبدالکریم خواجه، یکی از بزرگان و فرهیختگان شهر، که چون دور افتاده کسی از او خبر ندارد، آن زمان عضو کتابخانه بود. او شماره ۱ بود و عزیز نوبهار شماره ۳. خیلی کمک کرد و از سال ۷۱ کلید نشریه را زدیم. صادق رحمانی و احمدخان اقتداری هم هر وقت می‌آمدند گراش، جایشان در کتابخانه بود.

دوستان اضافه شدند و نشریه گسترده‌تر شد. چندین بار اداره ارشاد تذکر تعطیلی داد، ولی ما جسارت به خرج دادیم و زیرسبیلی تا ۱۳ شماره رفتیم. تاثیر خوبی داشت روی جمع کردن دوستان. حاج حمزه مهرابی هم چندین مقاله نوشت از جمله مقاله در مورد ز و د که سر و صدا کرد. عبدالله صلاحی هم وارد شد و جواب داد. بعد هم پایه ثابت شد.

سال ۷۵ گردآوری کلمات گراشی را شروع کردیم و ۱۲هزار کلمه هم ثبت کردیم. همیشه هم می‌خواهیم سر فرصت ادامه دهیم. اما فقط عبدالله جدی دنبال می‌کند.»

حرکت‌هایی در یک راستا: نمایشگاه میراث فرهنگی، جشنواره فیلم کوتاه کل، خانه فرهنگ

«در سال ۷۹ آثار تاریخی و میراث فرهنگی را از خانه‌ها جمع‌آوری کردیم و در استادیوم نمایشگاه برگزار کردیم. از جمله دست‌اندرکاران، علاوه بر عبدالله که نقش محوری داشت، غلامرضا عباسی، محمدعلی آذرمینا، مهدی جباری و مهندس مهدی حسینی بودند. اگر مهدس حسینی هنوز زنده بود، فکر می‌کنم با جدیت و پشتکاری که داشت، قضیه فرهنگی و تاریخی شهر گونه دیگری معرفی می‌شد.

«سال ۸۱ جشنواره فیلم کوتاه کل را با همین سه نفر (عبدالله صلاحی، مهدی جباری و خود او) کلید زدیم. بیشتر فیلم‌ها را خودمان گرفته بودیم و به نام بقیه پخش کردیم. ورود شماها (محمد خواجه‌پور و مسعود غفوری) هم خیلی مهم بود در این قضیه. وقتی به اداره فرهنگ و ارشاد آمدم، به شما زنگ می‌زدم و با وجود این که ده سال از من کوچک‌تر بودید، ولی دغدغه‌مند بودید.

«در سال ۷۲ یا ۷۳ در کتابخانه ۷ تا ۸ کلاس موسیقی برپا شده بود و انجمن موسیقی با ریاست دکتر فتحی راه افتاد. اما یواش‌یواش در کتابخانه دیگر راه نبود. مدرسه حاجی‌پور الان را اجاره کردیم و کلاس‌های طراحی و نقاشی و خوشنویسی را آنجا برگزار می‌کردیم با تدریس آقای گلستانی و اخضری. اینها زمینه‌ساز راه‌اندازی خانه فرهنگ بودند. عبدالله به جد پیگیر این قضایا بود با مهدی جباری.

«تاسیس خانه فرهنگ در سال ۸۳ شروع شد با همت دوستان. یک سفر هم در سال ۸۴ رفتیم دبی و آقایان کشتکاران و پورملا و سرخوش و عسکری خیلی کمک کردند. برای ساختمان خانه فرهنگ رفتیم پیش آقای شادمان. عبدالله از قبل با رهبر محبی و حاج احمد عسکری و شادمان رایزنی کرده بود و از قبل، از طریق منصور شادمان، ساختمان تحویل ما بود. حاج محمود شادمان هم با آغوش باز پذیرفت و گفت تا هر وقت لازم دارید دست شما باشد. در تعمیرات هم خودش کمک کرد از طریق منصور. عبدالله اولین مسئول خانه فرهنگ بود و محمدرضا وفایی‌فرد هم به هیات امنای آنجا اضافه شد.»

انتقال از کتابخانه گراش به اداره فرهنگ و ارشاد لار

«بعد از انتخابات ۱۳۸۸، احساس کردم به خاطر گرایش سیاسی، از کار کردن من در کتابخانه گراش راضی نیستند. از طرفی دیگر، نهاد کتابخانه هم از اداره ارشاد جدا شده بود. در نتیجه، من را فرستادند لار و ۸ سال آنجا کارشناس سمعی بصری و سینما بودم.

«با وجود اینکه لار بودم، توجهم بیشتر معطوف به گراش بود. روسای اداره در لار هم به من اعتماد داشتند و کارهای مربوط به گراش را به عهده خودم گذاشته بودند. مثلا نامه‌نگاری‌ها برای سینما هم از همین طریق انجام دادم. از جمله اینکه آن زمان ۱۰ میلیون تومان بودجه گرفتیم.»

انتقال دوباره به گراش، به عنوان رییس اداره فرهنگ و ارشاد

«چند بار خواستند من را بیاورند گراش، ولی نمی‌شد. هرچند من تنها نیروی رسمی اداره ارشاد لار بودم. ولی آن زمان دولت احمدی‌نژاد بود و جو غالب در فرمانداری و حتی امام جمعه هم مایل به حضور من نبود.

«اما بالاخره از سال ۹۳ آمدم گراش. دولت عوض شده بود و آقای مریدی، مدیر کل جدید ارشاد، با تحکم گفت من می‌خواهم حتما تو رییس اداره باشی. هرچند از آقای نعمت‌الهی که آن موقع رییس بود، راضی بودیم. خودم هم ریاست را دوست نداشتم. ولی در نهایت مسئولیت را به من سپردند.

بازنشستگی، تحصیل، تحقیق در مورد حاج اسدالله دهباشی

«تا در نهایت در خرداد ۱۴۰۱ بازنشسته شدم. البته مسائلی هم داشتم: بیمه قبول نمی‌کرد چون من از ۱۹ سالگی وارد اداره شده بودم و مجبور شدم چند ماه بیشتر بمانم که سنوات رسمی‌ام تکمیل شود.

«در این بین، از سال ۸۵ تحصیل در رشته‌ی مورد علاقه‌ام یعنی تاریخ را در دانشگاه پیام نور اوز شروع کردم. از سال ۹۳ هم ارشد تاریخ ایران اسلامی را در پیام نور تهران خواندم.

«الآن هم دوست دارم همیشه در کارهای فرهنگی باشم. دوست داشتم بعد از اداره به نویسندگی و کارهای هنری بپردازم، ولی غم نان اگر بگذارد.

«یک سری نوت‌برداری از آرشیو کتابخانه‌های مجلس و اسناد ملی دارم و روی آن کتاب‌ها هم کار می‌کنم. یکی از این کتاب‌ها، تصحیح نوشته‌های حاج اسدالله دهباشی است: کتاب «عالم الخیام» که شامل ۴۰ و چند خیمه عاشورایی است. این کتاب به شعر منظوم و نثر نوشته شده و خیلی عمیق است. ترکیب‌بند و ترجیع‌بندش از شعر معروف محتشم کاشانی هم خیلی بالاتر است. دومین کتاب هم «فایده البیان» است که در بین سال‌های ۱۲۸۹ و ۱۲۹۲ ه.ق. نوشته شده است. این کتاب هم مذهبی است.

فعالیت‌های کنونی: سینما فرهنگ، موسسه مهرگان، بنیاد کهن‌پارسیان

«الان هم در دو حوزه‌ی فرهنگی مشغولم: سینما فرهنگ و موسسه مهرگان. در موسسه دورادور حضور دارم و رییس هیات مدیره‌ام. موسسه مهرگان تک‌منظوره است و قرار است در برگزاری جشنواره‌ها و برنامه‌های عمومی مثل رونمایی کتاب فعالیت داشته باشد.

«سینما هم از اسفند ۱۴۰۱ تعطیل بود. برای معرفی کردن بهره‌بردار، مسائل قانونی مثل سیستم آبپاش و کمیسیون ماده ۸ دست و پاگیر شد. البته الآن تقریبا تمام است با کمک شورای شهر و دوستان. در سینما فرهنگ فعلا برنامه سینما کودک و برنامه‌هایی مثل چشیاد را برگزار می‌کنیم. الان بهره‌بردار موسسه مهرگان است و همین که کارهای اداری کمیسیون تمام شد، می‌توانیم دوباره سینما را کامل راه‌اندازی کنیم و فیلم‌های روز را هم می‌توانیم پخش کنیم.»

«در بنیاد کهن‌پارسیان جنوب هم به صورت اسمی هستم! من و مهدی جباری و عبدالله صلاحی، که البته ۹۹ درصد کارها را عبدالله انجام می‌دهد. من همیشه می‌گویم او آرزوهای من را برآورده می‌کند.»

دورنمای فرهنگی: کار بیشتر در زمینه کتاب و کتابخوانی

«خیلی دوست دارم در بحث کتاب کار بشود. وقتی با آقای میرزاده در دبی دیدار کردیم، بزرگ‌ترین درخواست ما این بود که برای چاپ آثار نویسندگان کمک کنند. دو سه تا کتاب هم با حمایت ایشان چاپ شد و باز هم در دست چاپ است.

«با این همه، از همان زمان کتابخانه، کار تجاری هم می‌کردم. اولین دفتر کامپیوتری در منطقه را به نام گراش رایانه راه‌اندازی کردیم با کمک جواد خندان. محمد خواجه‌پور آن زمان دانشجوی عمران بود و پیش ما کار می‌کرد. دوربین مداربسته هم نصب می‌کردم. یعنی روزی سه شیفت کار می‌کردم. اما بعد از گرفتن مسئولیت اداره، گراش رایانه را تعطیل کردم و نتوانستم کار اقتصادی انجام بدهم.

«اما بعد از بازنشستگی، باید یک کار اقتصادی راه می‌انداختم. الآن نمایندگی چند شرکت دارم و اجناسشان را پخش می‌کنم. من بنایی و تعمیرکاری هم کرده‌ام.

«آرزوی من، ارتقای دانایی مردم شهر و کشورم است که باعث رضایت خودم هم می‌شود. خوشحالم که در این راه، پشتوانه‌های فرهنگی و هنری خوبی دارم و به ادامه راه امیدوارم.»

خروج از نسخه موبایل