هفتبرکه – مریم مالدار: گاهی دیدن یک جمله از یک شخصیت بزرگ، ما را وسوسه میکند سراغ کتابی برویم که سالها فقط اسمش را شنیدهایم اما بازش نکردهایم. من این روزها بارها چنین تجربهای داشتهام؛ جملههای کوتاه و تاثیرگذاری که جرقه شد برای خواندن کتابهایی که در فارسی و دوران مدرسه اغلب فقط به اسم و نویسندهشان بسنده کردیم تا در امتحان جای خالی را درست پر کرده باشیم.
یکی از این کتابها «تذکره الاولیا» اثر عطار نیشابوری است. کتابی که شاید فکر کنیم نثر بسیار دشواری دارد، اما برعکس بسیار روان و دلنشین است. در این کتاب، عطار به شرح حال و داستان زندگی ۷۲ عارف بزرگ پرداخته است که هر شرح حال، آدم را عمیقاً به فکر فرو میبرد و با دنیایی از حکمت، سادگی و بزرگی روبهرو میکند.
وقتی شروع به خواندن کتاب میکنید، دوست دارید یک شرح حال را دوباره و حتی سهباره بخوانید. گاهی یک جمله ساده شما را میخکوب میکند تا بیشتر فکر کنید. حین مطالعه شاید به چند کلمه نامأنوس هم برخورد کنید که به راحتی میشود در گوگل و فرهنگ لغت جستجو کرد و معنا را یاد گرفت. همین کندوکاو، لذت خواندن را چند برابر میکند. هر بار معنای واژهای را کشف میکنیم، شیرینی و گیرایی متن دو چندان میشود.
اما چرا این کتابها را بخوانیم؟
به عنوان یک جوان ایرانی، به نظرم خوب است اگر ابتدا به سراغ مطالعه کتابهای بزرگان ادبیات و عرفان خودمان برویم. آشنایی با سعدی، حافظ، عطار، مولانا، فردوسی و دیگران، فقط یک کار روشنفکرانه نیست بلکه احترام گذاشتن به فرهنگ، زبان، و هویت خودمان است.
بعد که این گنجینه را شناختیم، سراغ کتابهای مدرن و پرفروشی برویم که در شبکههای اجتماعی تبلیغ میشوند. این کار باعث میشود بهتر بفهمیم که ریشههایمان چیست و چه چیزهایی ارزش ماندگاری و خواندن دارند.
مطالعه متون کلاسیک فقط خواندن داستان و شعر نیست، بلکه توجه به بخشی از هویت، فرهنگ، و تمدن ماست. میتوان از همین جملات کوتاه و عارفانه، رسم زندگی و شیوه اندیشیدن را آموخت. این کتابها یادمان میدهند که افتخار کنیم به آنچه هستیم.
پیشنهاد میکنم علاوه بر خواندن، تکههای تاثیرگذار از دیدگاه خودتان را برای دوستانتان بفرستید و یا در جمعهای خانوادگی بخوانید تا دیگران هم ترغیب شوند به خواندن.
در ادامه، ۱۲ قطعهی کوتاه و گزیده از دل این کتاب را با شما به اشتراک میگذارم. امیدوارم این تکهها برای شما هم همان چراغی باشد که برای من شد.
۱. ذکر حسن بصری
و پرسیدند: یا شیخ! دلهاى ما خفته است که سخن تو در دلهاى ما اثر نمىکند. چه کنیم؟ گفت: کاشکى خفته بودى که خفته را بجنبانى بیدار گردد. دلهاى شما مرده است که هر چند مىجنبانى بیدار نمىگردد.
۲. ذکر یحیی معاذ رازی
گفتند: محبت را نشان چیست؟
گفت: آنکه به نکویی زیادت نشود و به جفا نقصان نگیرد.
۳. ذکر شاه شجاع کرمانی
از او پرسیدند: به شب چونی؟
گفت: مرغی را که بابزن (سیخ کباب) زده باشند و به آتش میگردانند حاجت نبود از او پرسیدن که چونی؟!
۴. ذکر شفیق بلخی
حاتم اصم گفت: از وى وصیت خواستم به چیزی که نافع بود.
گفت: اگر وصیت عام خواهى زبان نگاه دار و هرگز سخن مگوی تا ثواب آن گفتار در ترازوى خود بینی، و اگر وصیت خاص خواهى، نگر تا سخن نگویی مگر خود را چنان بینی که اگر نگویی بسوزى، والله اعلم.
۵. ذکر احمد بن عاصم
گفتند علامت محبت چیست؟
گفت: آنکه عبادت او اندک بود و تفکر او دایم بود و خلوت او بسیار و خاموشی او پیوسته.
چون بدو درنگرند او نبیند و چون بخوانند نشود. چون مصیبتی رسد اندوهگین نشود و چون صوابی روی بدو نهد شاد نگردد و از هیچکس نترسد و به هیچکس امید ندارد.
۶. ذکر جنید بغدادی
گفتند: فرق میان دل مومن و منافق چیست؟
گفت: دل مومن در ساعتی هفتاد بار بگردد و دل منافق هفتاد سال بر یک حال بماند.
۷. ذکر ابوالحسن بوشنجی
نقل است که یکی از او دعا خواست.
گفت: حق تعالی تو را از فتنهی تو نگاه دارد.
و گفتند ایمان و توکل چیست؟
گفت: آنکه نان از پیش خود خوری و لقمه خرد خایی (جویدن) و به آرام دل و بدانی که آنچه تو را است از تو فوت نشود.
۸. ذکر منصور حلاج
نقل است که درویشی در آن میان از او پرسید که عشق چیست؟
گفت: امروز بینی و فردا بینی و پسفردا بینی.
آن روزش بکشتند و دیگر روزش بسوختند و سوم روزش به باد بردادند. یعنی عشق این است.
نقل است که شبلی گفت: منصور را به خواب دیدم. گفتم خدای تعالی با این قوم چه کرد؟
گفت بر هر دو گروه رحمت کرد. آنکه بر من شفقت کرد مرا بدانست، و آنکه عداوت کرد مرا ندانست. از بحر حق عداوت کرد به ایشان رحمت کرد که هر دو معذور بودند.
۹. ذکر شیخ ابوبکر شبلی
نقل است که وقتی جنازهای پیش شبلی نهادند پنج تکبیر بگفت.
گفتند: مذهبی دیگر گرفتی؟
گفت: نه، اما چهار تکبیر بر مرده بود، و یک بر عالم و عالمیان.
۱۰. ذکر شیخ ابوالعباس قصاب
نقل است که یکی به نزدیک او آمد و گفت: یا شیخ میخواهم که به حج روم.
گفت: مادر و پدر داری؟
گفت: دارم.
گفت: برو رضای ایشان نگاهدار.
برفت و بار دیگر بازآمد و گفت: اندیشه حج سخت شد.
گفت: دوست پدر قدم درین راه بصدق بنهادهٔ اگر بصدق نهاده بودیش نامه از کوفه باز رسیدی.
۱۱. ذکر یوسف اسباط
و گفت: شوق را پنج علامت است: دوست داشتن مرگ در وقت راحت در دنیا؛ و دشمن داشتن حیات در وقت صحت؛ و رغبت و انس گرفتن به ذکر حق؛ و بیقرار شدن در وقت نشرآلاء (نعمتها) حق و در طرب آمدن در وقت تفکر خاصه در ساعتی که نظر تو بر حق بوَد.
۱۲. ذکر بایزید بسطامی
نقل است که گبری بود در عهد شیخ. گفتند: مسلمان شو!
گفت: اگر مسلمانی این است که بایزید میکند من طاقت ندارم. و اگر این است که شما میکنید، آرزو نمیکنم.
