هفتبرکه ــ مبینا پزشک: «وقتی دیدم پسرم از من میترسد، به شدت حالم بد شد. متوجه شدم که این روش نه تنها فایدهای ندارد بلکه او را داغان میکند.» این جمله را غلامرضا، حالا که در سن ۵۹سالگی یک فرد باتجربه است، میزند.
به مناسبت روز اخلاق و مهرورزی در ۱۹ شهریورماه، شیوهی تربیتیِ کتک زدن، موضوع گفتوگوی من با غلامرضا، جلال، محمد و قاسم بود؛ لازم به ذکر است که از میان این چهار پدر؛ یکی از آنها گراشی و سه نفر دیگر غیر گراشی هستند و متاسفانه پدر گراشی فوت شده است. پدرانی که این شیوه را آزمودهاند و از نتایجش خبر دارند. فرزندان آنها، سعید، مسعود، علی و ثنا، نیز از تاثیری که کتک خوردن از پدرانشان روی آنها داشته است صحبت کردند.
غلامرضا: سعی کردم به جای تنبیه بدنی، با پسرم رفیق شوم
غلامرضا ۵۹ساله است. او در مورد حس پشیمانیاش از کتک زدن پسرش میگوید: «سعید ۲۵ سال دارد. راستش وقتی به آن زمان فکر میکنم، عذاب وجدان میگیرم. من در آن زمان نمیدانستم که کتک زدن فرزندم با کمربند چه بلایی سر سعید میآورد. وقتی دیدم که سعید از من میترسد، خیلی شوکه شدم. فهمیدم که این روش نه تنها فایدهای ندارد بلکه او را به هم میریزد. البته زمانی که از برخی دوستان و خانوادهام در این مورد نظر خواستم، سعی کردم بیشتر در مورد این موضوع فکر کنم.»
غلامرضا نتیجهی فکرهایش را اینطور تعریف میکند: «به همین دلیل تصمیم گرفتم رفتارم را عوض کنم. اینطور شد که سعی کردم به جای تنبیه بدنی، با سعید حرف بزنم و احساسش را بفهمم. من با او صحبت کردم. اما هنگامی که ۱۵ساله بود، گفت که از من متنفر است چون شبیه پدر رویاهایش نیستم و شنیدن این حرف دلم را سوزاند. ولی از آن روز به بعد تصمیم من بر این شد؛ به او نشان دهم که تغییر کردهام. و میخواهم که رابطه پدر و پسریمان بهتر شود.»
سعید، فرزند غلامرضا که حالا در سنین جوانی است، در مورد احساسش پس از کتک خوردن توضیح داد: «وقتی پدرم من را کتک میزد، میترسیدم و ناراحت میشدم. آن زمان فکر میکردم تنها هستم. دلم میخواست با حاجی (پدرم) حرف بزنم، اما زمانی که عصبانی بود، نمیتوانست خودش را کنترل کند. به حرفهایم هم گوش نمیداد. معمولاً اگر کار اشتباهی انجام میدادم یا به حرفش گوش نمیکردم، من را کتک میزد. اما خب، یک روز که پدرم من را کتک زده بود، به او گفتم که پدری نیست که من میخواستم. آن لحظه حرفی نزد و از آن روز به بعد رفتارش عوض شد.»
جلال: فکر میکنم تنبیه بدنی لازم بود
جلال ۶۲ساله است و نظری متفاوت از غلامرضا دارد. او در مورد شیوه تربیتیاش توضیح میدهد: «من خیلی هم از رفتارم پشیمان نیستم. فکر میکنم بعضی وقتها تنبیه بدنی لازم بود تا پسرم بفهمد که چه کارهایی درست و چه کارهایی نادرست هستند. دلیلی که باعث شد به این نتیجه برسم، این بود که من معتقد بودم کتک یک روش درست برای تربیت است. وقتی فرزندم کار اشتباهی میکند، باید منتظر عواقبش هم باشد. این کارم باعث میشد پسرم مسعود مرد بار بیاید. فکر نمیکنم این رفتار من اثرات منفی بر روی مسعود گذاشته باشد؛ چون بعد از تنبیه سریع متوجه خطایش میشد.»
البته او هم گفتوگو را در این شیوهی تربیتی جای داده است: «همیشه سعی میکردم بعد از اینکه آرام شدم، با او صحبت کنم و توضیح دهم که چرا این کار لازم بود، اما خیلی وقتها مسعود فقط سکوت میکرد.»
مسعود ۲۸ساله، بعد از سالها سکوت و اعتراض نکردن به شیوه تربیتش، میگوید: «من خیلی غرور داشتم. جلوی هیچ آدمی گریه نمیکردم، مخصوصاً پدرم. نوجوان که بودم فکر میکردم جلالخان من را کتک میزند تا اشکم را ببیند، اما کمکم متوجه اشتباهاتم شدم. من پدرم را خیلی دوست داشتم، هنوز هم دارم و فکر میکنم اگر به من سخت نگرفته بود، خیلی وقتها نمیتوانستم، خیلی از مسئلهها را تحمل کنم.»
محمد: تحت تاثیر رفتار پدرم، فرزندم را کتک میزدم
محمد ۶۷ساله، یک پسر ۳۲ساله به نام علی دارد. او با پشیمانی از کتک زدن فرزندش در کودکی حرف میزند: «هرچه بگویم نمیتوانم کارم را توجیه کنم. من هم که بچه بودم، پدرم من را کتک میزد. نمیدانم حسرت بود یا عقده؛ اما هرچه که بود من را تحریک میکرد که در مقابل رفتار اشتباه علی، واکنش نشان دهم. البته علی هم بچهی شیطان و پر شر و شوری بود و زمانی که میگفتم این کار را انجام نده، دقیقاً برعکس آن کار را انجام میداد. من هم عصبانی میشدم و با کمربند به جانش میافتادم.»
محمد صحبتش را اینطور تمام میکند: «امیدوارم که من را حلال کند. من برایش کم گذاشتم و در حقش پدری نکردم.»
پسرش علی در جواب حلالیتطلبی پدرش میگوید: «من پدرم را حلال کردهام، او بزرگ من است. یک عمر برایم زحمت کشیده و من را به این سن رسانده است.»
اما او از کتک خوردن در زمان کودکیاش تجربهی دردناکی دارد: «اگر بخواهم از حال و هوای آن روزها بگویم، باید اشاره کنم که رفتار پدرم بر روی من خیلی تأثیر داشت. مثلاً من مدت کوتاهی نمیتوانستم به پدر اعتماد کنم. به همین دلیل با یکی از دوستان صمیمیام در این باره صحبت کردم و او گفت که اگر این کار ادامه پیدا کرد، به مشاور مدرسه مراجعه میکنیم. درست است که این کار ادامه پیدا کرد. اما من مخالف حرف زدن با مشاور بودم. میخواستم با پدر دوستم حرف بزنم، چون خیلی آدم خوبی بود و او پیام من را به خانوادهام رساند که کتک زدن، من را ناراحت میکند و من دوست دارم که اگر موضوعی آنها را عصبانی میکند، بدون کتک آن را به من بگویند.»
قاسم: کتکهایم را کمتر کردم اما بیخیال نشدم
قاسم ۴۳ساله از اختلافاتش با دخترش ثنا میگوید: «ثنا الان ۲۱ سال دارد، اما خیلی از من کتک خورده است که فکر میکنم برای تربیتش لازم بود. به قول گراشیها که میگویند «کار بِکنِش، جوهر دارِش»، به نظرم کتک هم اینطوری بود و باعث میشد دخترم مقاومتر باشد. خیلی وقتها گریه میکرد، حتی التماس میکرد که او را کتک نزنم، اما گریههایش من را عصبانیتر میکرد. بعد از تنبیه، معمولاً تا چند روز با من حرف نمیزد مگر اینکه مجبور باشد.»
او در توجیه این شیوهی تربیتیاش میگوید: «خانوادهام، مخصوصاً مادرم، نگران این وضعیت بودند و به من میگفتند که این روش درست نیست، اما من به نظراتشان گوش نمیکردم. به روش خودم ادامه میدادم؛ چون من هم در کودکی کتک خورده بودم و تأثیر آن در زندگیام وجود داشت. یک روز از طریق همسرم متوجه شدم که اگر یک خلأ عاطفی از سمت ما وجود داشته باشد، ممکن است دخترم به سمت روابط نامشروع برود. به همین دلیل کتکهایم را کمتر کردم اما بیخیال نشدم.»
ثنای ۲۱ساله از دغدغههای پس از کتک خوردنش در کودکی و حتی نوجوانی چنین میگوید: «گاهی وقتها شرمم میآمد که به بقیه بگویم فلانی پدرم است چون بعضی از اقوام میدانستند که من کتک میخورم، آن هم دختر ۱۷ساله که کمکم وقت ازدواجش است! یکی از دغدغههایم این بود که اگر خواستگارهایم میدانستند که من کتک میخورم، ممکن بود من را مسخره کنند یا دیگران را از این کار پدرم آگاه کنند. آن زمان خجالت میکشیدم که به مراسمهای خانوادگی بروم چون فکر میکردم در آن جمع، راجع به من صحبت میکنند. حتی فکر میکردم که چون پدرم نسبت به من عصبانی میشود، بقیه آدمها هم از من خوششان نمیآید تا اینکه گذر زمان به من نشان داد بیشتر دغدغههایم درست نبودهاند.»
این احساسات چنان دردناک میشود که ثنا را به سمت تصمیم خطرناکی هم میکشاند: «دروغ چرا، یک روز که خیلی گریه کرده بودم و بدنم از کتک پدرم درد میکرد، تصمیم گرفتم دیگر در آن خانه نمانم، اما چون در رمانها و خیلی از سریالها دیده بودم چه اتفاقاتی ممکن است برای دختران بیافتد، از این کار پشیمان شدم و سعی کردم کمی بهتر رفتار کنم تا دیگر کتک نخورم. معمولا پدرم هرچه که کنار دستش بود را به طرف من پرت میکرد.»
در نهایت در دل حسرتها، کمبود محبت و کتکهایی که خواسته یا ناخواسته شکل گرفته است، میتواند بذر امید، ترمیم و جبران گذشته نیز کاشته شود. اعتراف به اشتباهات و تلاش برای تغییر، میتواند راهی به سوی آرامش درونی و شاید، حتی بازسازی پلهای شکسته با فرزندان باشد. به قول معروف فرزند ما آنطوری نمیشود که ما میخواهیم؛ بلکه آنگونه میشود که ما هستیم.