هفتبرکه – گزارش آگهی: زهرا امانی یک دهه هفتادی تمامعیار است. این سوال شاید برایتان پیش بیاید که چرا؟ همزمانی شروع جوانی دهه هفتادیها با کوک شدن ساز استقلال و مستقل شدن بود؛ زمانهای که فضای مجازی خیلی از زندگیها را تغییر داد و همه به این فکر کردند که چگونه میتوانند جهان اطراف خود را تغییر دهند؟
او جهان اطراف خود را شیرین میکند و لحظات شیرینی را به مردم هدیه میهد، چون او یک قناد است. جرقهی تغییر او از یک گشتوگذار ساده از سوپریهای شهر و دیدن ویترینهای آن بوده است. میگوید: «معمولا وقتی برای خرید به سوپرمارکتها میرفتم، توی ویترین مغازهها دسرهای مختلفی را برای فروش میدیدم و این کار من را تشویق کرد که به سمت این کار بروم. چون همیشه دلم میخواست که دستم در جیب خودم باشد و مستقل باشم.»
زهرا قبل از اینکه وارد حرفهی قنادی و شیرینیپزی شود، دورهای هم هنر بافتنی را دنبال میکرده است و محصولات تریکو را میبافته است ولی این کار به عصبهای دستش آسیب میرساند و تصمیم میگیرد این کار را رها کند. تا اینکه راه شیرینیپزی او را میخواند و وارد این کار میشود.
او علاوه بر گرداندن یک زندگی متاهلی، یک سال است که یک کارگاه شیرینیپزی را میگرداند و صاحب آن است، هرچند که به تازگی صاحب یک کافه بیرونبر نقلی نیز شده است. او قبل از اینکه صاحب شیرینترین شغل دنیا باشد، صاحب یک دختر شیرینزبان به نام محیا نیز است. محیا دانشآموز کلاس اول است و ۷ سال سن دارد. او همسر حسن دیباچی و نوه قهرمانخان گراشی است.
کیکپزی از نوجوانی
پیشینهی کیکپزی او برمیگردد به زمانی نوجوانی و مجردیاش، زمانی که با پودرهای آمادهی کیک، برای خودش و خانواده کیک میپخته و همه نوع دسرهای مختلف را امتحان و درست میکرده است.
چهار سال قبل، توپک پنیری شعریه، چیزی بوده که او را به دنیای شیرینِ قنادی میکشاند و در این شغل ماندگار میکند. حسن دیباچی، همسر او، رئیس هیات تنیس شهرستان گراش است. چهار سال پیش، با شروع ماه مبارک رمضان و آغاز جام رمضان تنیس، زهرا نیز کارش را با یک میز در کنار زمینهای تنیس گراش شروع میکند. او توپکهای پنیری شعریهای را که خودش پخته بوده، روی یک میز در کنار زمین تنیس گراش به فروش میرساند و همین کار نقطه عطف زندگی او میشود. بعد از استقبال از سمت مردم و ادامهی توپکسازیاش، به او پیشنهاد میدهند که سری هم به فروشگاهها بزند. میگوید: «آن سال شبها تا صبح با یک بسته شعریه و یک بسته پنیر توپک درست میکردم و همه خیلی از کارم تعریف میکردند و میگفتند برو سوپریها و آنجا هم بفروش.»
توپکها روبهروز بزرگ و بزرگتر میشود و از یک بسته شعریه و یک بسته پنیر میرسد به یک کارتن شعریه و یک کارتن پنیر. با اسم پیج شخصی اینستاگرامیاش لیبل چاپ میکند و یک سال همین روند توپکسازیاش را ادامه میدهد و تصمیم میگیرد مسیر شیریناش را کمی گسترش دهد. کلاسهای مجازی کیکهای کافیشاپی را شرکت میکند و تصمیم میگیرد راهش را جدی پیگیر کند.
نداشتن تجهیزات صنعتی مانع یادگیری او نمیشود و با تجهیزات خانگیاش مثل یک فر و همزن شروع به کیکسازی میکند و باز هم مسیر یک کیلویی را شروع میکند؛ یک کیلو آرد و همینطور ادامه میدهد.
شروع کار با کافههای شهر
بعد از مدتی تصمیم میگیرد که با کافههای سطح شهر هم همکاری کند. کیکهایش را برای تست به آنها میدهد. بعضیها استقبال میکنند و بعضیها نه، اما او به کارش مطمئن بوده و میدانسته که کیکهایش هیچ نقصی ندارند و همه چیز عالی است. «اعتماد به نفس این را داشتم که به آنها بگویم که کار من نقصی ندارد و عالی است و ممکن است باب میل شما نباشد. مثل کیک سه شیر که بافت خیسی دارد و ممکن است باب میل همه نباشد. اگر کافهداری از کیکم تعریف میکرد، گوش میدادم و آنهایی که میگفتند خوب نیست، من به آنها میگفتم که این آیتم را شاید دوست نداشته باشید؛ یک آیتم دیگری را برای تست میآورم.»
مسیر کیکسازی همیشه هم برایش هموار نبوده و گاهی هم ضرر، مهمان کسب و کارش بوده است. او صحبتی هم سر قیمتگذاری کیک و توپک پنیری دارد: «چرا شمایی که با این وضعیت بازار کیکها را میسازید، روی یک اسلایس کیک مثلا ۱۰ هزار تومان سود کنید ولی مغازهدار شاید حدود ۳۰ تا ۴۰ هزار تومان سود کند؟ و منی که اصلا دلم نمیخواهد زیر بار این کار بروم. ولی مغازهدارها قبول ندارند و میگویند فلانی از شما ارزانتر کار میکند. زحمت شما بیشتر است. شمایی که هزینهی آب و برق و گاز و مواد اولیه میدهید. من هیچوقت با این موضوع کنار نیامدم، حاضر بودم کار نکنم ولی زیر بار زور هم نروم.»
با وجود اینکه ۱۴ مدل کیک کافیشاپی بلد بوده اما مسیر شیرینش از توپک پنیری شعریه و کیک سه شیر میگذشته است. باز هم ساز کلاس رفتن و آموزش بیشتر دیدن کوک میکند و اینبار دورههای بینهایت آکادمی مادام کیک تهران را انتخاب میکند و هزینهی کلاس را جور میکند. «خانواده از حمایتهای مالی دریغ نمیکردند اما من دوست داشتم خودم همه چیز را بدست بیاورم و کار کنم. من آدمی هستم که هیچ وقت در خودم نمیبینم که به کسی رو بزنم مخصوصا برای کارم.»
شبها به دیدن فیلمهای آموزشی کلاس کیکپزی و آزمون و خطا کیکها به صبح میرساند و میفهمد که خیلی سخت است که با یک همزن ساده و فر بخواهد کارش را ادامه دهد. تصمیم میگیرد یکی از النگوهایش را بفروشد تا یک همزن بزرگتر و مجهزتر بخرد. «وقتی همزن را خریدم همه مسخره میکردند. خب باید از یک جایی شروع کرد و به خودم گفتم که بذار وقتی کار کردم و سود کردم بعد باز هم النگو برای خودم میخرم.»
روند تجهیز شدن وسایلهای کیکپزیاش جلوتر میرود و یک قالب کیکاش میشود دو قالب و از دو قالب میشود سه قالب و همین روند افزایشی را ادامه میدهد. «جوری من به خودم ایمان و اعتماد داشتم که میگفتم الان که همه از کارم تعریف میکنند بذار کیک تولد هم بزنم.» و پای کیکهای تولد هم به فروشش باز میشود. شبانهروز وقت میگذارد و علاوه بر آموزشهایی که بابت آن هزینه کرده است از آموزشهای یوتیوب هم استفاده میکند تا جواب سوالها و نقصیهایی که در بعضی مواقع با آن مواجه است را بیابد.
تصمیم میگیرد کمی کارش را از بقیه همکارهایش متمایز کند و یک ایده را روی کارش پیاده کند. ایدهی مینی کیکهای دو و سه طبقهای را امتحان میکند و باز هم با استقبال مردم مواجه میشود و ایدهاش میگیرد و فروشش بالا میرود.
ایدهی راهاندازی یک کارگاه
حالا که کارش گرفته با خودش فکر میکند که چطور با قیافهی خسته کیکها را به مشتری تحویل بدهم و اصلا من میتوانم یک کارگاه داشته باشم که مشتریها مستقیم از کارگاه کیکها را تحویل بگیرند؟ و یا یک کاری را راهاندازی کند که زنهای زیادی بتوانند پیشش کار کنند و برای آنها کارآفرینی کنند. ابتدا به یکی از دوستانش پیشنهاد میکند که کنار دستش در آشپزخانه خانهاش به او کمک دهد. اما از شانس بد روزگار در موقعیتهایی بوده که فروش خوبی نداشته و چون در کار و حساب و کتاب با کسی تعارفی ندارد عذر او را میخواهد و این سوال را از خودش میپرسد که «اگر من بخواهم روزی کارگاه بزنم چطور میتوانم از پس هزینههای آن بر بیایم؟»
مدتی با همسرش پیگیر خریدن خانه میشوند و در نظر میگیرند که خانهای که میخرند دو طبقه باشد که طبقهی دوم را به کارگاه تبدیل کنند. این فکر تا مدتها در ذهنش بوده که متاسفانه به عمل نمیرسد. با همسرش مشورت میکند و قضیهی کارگاه زدن را پیش میکشد. «به حسن گفتم که اینجا در خانه جا برای فریزر، یخچال و فر صنعتی و مواد اولیه ندارم.»
زمانی که همسرش پیگیر جا برای کارگاه میشود زهرا درگیر اسم برای کافه و کارگاه میشود که چه اسمی را انتخاب کنند. از آنجایی که اسم آکادمی تنیس همسرش دیبا بوده او هم این اسم را برای کارگاهش انتخاب میکند و میگذارد «دیبا کیک». کارگاه پیدا میشود و بعد از ثبت قرارداد زهرا امانی رسما کارگاهدار میشود، البته در این مسیر خیلیها هم نظرش هم نبودهاند و با حرفهایشان قصد داشتند مانع کار او باشند «اینقدر که به من میگفتند که چرا کارگاه زدی و چرا این کار را انجام دادی و اینها که احساس میکردم که از پسش برنمیآیم اما روزی به خودم آمدم و گفتم که چرا من اینقدر به حرف مردم گوش میدهم؟ من که تصمیم خودم را گرفتم که کارگاه بزنم و کارگاه داشتن هم مدیریت قوی و چند تا نیرو میخواهد و آدم باید بداند که چقدر مسیر طولانی است و مسئولیت سنگینی دارد.»
کارگاه را تجهیز میکند به یخچال بزرگ، فنر صنعتی، همزن دیگری و …. و تا دو ماه تنهایی خودش کارگاه را میگرداند. مادر زهرا اما در این مدت او را تنها نمیگذارد و مسئولیت توپکسازی را به عهده میگیرد. زهرا از مادرش میگوید: «در این مدت چهارساله که من وارد کار کیک شدم، مادرم حمایتهای همهجانبه داشته، از آشپزی برای من بگیر تا اینکه بیاید خانهمان همه جا را مرتب کند. حتی مواقعی هم که من سفر بودم وظیفهی توپکسازی با او بود و درست میکرد.» و چرخ کارگاه را با توپک پنیری شعریه و کیک سه شیر میچرخاندهاند. «میدانستم که ممکن است من برای نگهداشتن کارگاه تا یک سال هیچ پولی برای خودم نماند.» تا دو ماه یک تنه کارگاه را میگرداند، هرچند که مادر و خواهرش هانیه کمک دست او بودند. «من هر مسیری که میرفتم پر از چالش بود، چه زمانی که توپک پنیری شعریه درست میکردم و چه زمانی که کیکهای کافیشاپی را برای فروش به مغازهها میدادم، البته که من خودم دنبال دردسر و چالش هستم.»
کافهای که سکوی پرتاب شد
خواهرش به او پیشنهاد میدهد که چرا با کافهها همکاری نمیکند؟ و به او میگوید که چرا کیکهایت را برای تست به کافه گپ نمیبری؟ در جواب میگوید: «کیکهای من و کافه گپ؟ آنها که خودشان همه نوع کیک دارند و اصلا به کیک من نیازی ندارند.» تصمیم میگیرد که شانسش را امتحان کند. پس با جعبهی کیکهایش راهی کافه گپ میشود و کیکها را به آنها میدهد و منتظر جواب میماند. «با من تماس گرفتند و از کیکهایم تعریف کردند، باور نمیکردم که من بخواهم با بزرگترین کافهی شهر کار کنم و برای آنها کیک درست کنم.» قرارداد میبندند و همکاری را شروع میکنند و باز هم پای کیک سه شیر باز میشود و این کیک برای او فتح باب میکند. «روزی دو دیس کیک سه شیر برای کافه میزدم و خیلی راحت فروش میرفت.»
همکاری زهرا و کافه گپ ده ماه طول میکشد و او خیلی از پیشرفتهای کاریاش را مدیون این کافه و مدیریت آن است. «آقای عمران حسینشیری از هر ایدهای که میدادم استقبال میکرد و از آنجا که خودش هم کیفیت کار برایش مهم بود، صفر تا صد کار را به خودم سپرده بود.»
شروع همکاری با این کافه باعث میشود که یک نیروی کمکی استخدام کند. «نیروی کمکی از خودم زرنگتر بود و همه کاری را برایم انجام میداد، روز اول به او گفتم که من تازه از صفر شروع کردم و حقوق زیادی نمیتوانم به تو بدهم اما ته این راه روشن است. اینقدر که این نیروی کمکی تر و فرز بود که حتی لیوان آب را به دستم میداد . کلی هم کیف میکردم.» زهرا با خودش میگوید: «اینقدر که این نیروی کمکی خوب بود ترجیح میدادم خودم چیزی از سود کارگاه گیرم نیاید اما حقوق او را زیاد میکردم تا جواب زحمات او باشد و شده بود دست راست من. از نظافت کارگاه بگیر تا موجودی انبار مواد اولیهمان. گاهگاهی هم یک نیروی دیگر برای برخی از کارهای کارگاه گرفته بودم. او در تاپرسازی کیکهای تولد به ما کمک میداد و ساعت کاری مشخصی ندارد و هروقت او را لازم داشته باشیم به ما ملحق میشود.»
کمی که از بابت فروش کیک خیالش راحت میشود باز هم تصمیم میگیرد که اطلاعات خودش را بهروز کند و کلاسهای جدیدی را امتحان کند. پس سخت مشغول کار میشود تا بتواند هزینهی کلاس را جور کند. «پول کلاس عین آب خوردن برایم جور شد و من راهی شیراز شدم برای کلاس. این کلاس خیلی برای من پربار بود و یک جورایی روی اعتماد به نفس من هم اثر داشت و آن را بالا برو یکی از نکتههای مثبت این کلاس آموزش شیمی مواد بود که من تا قبل از آن بلد نبودم.»
در کنار همکاری با کافه گپ همکاری با «میکافه» لار هم در کارنامهاش به ثبت رسیده است. مدیریت میکافه به او پیشنهاد میدهد که یک شو کیکی Show cake بخرد و محصولات خودش را در آن بگذارد و میکافه آنها به فروش برسانند. بعد از پیشنهاد میکافه با نیروی کمکی تماس میگیرد و میگوید: «من از میکافه لار برای شعبهی دومشان پیشنهاد گرفتم که یکی شو کیک در کافهشان بگذارم و محصولات خودمان را شارژ کنیم. تو پای این کار هستی که دوتایی این کار را انجام دهیم؟ البته گفتم که فعلا از پول زیاد خبری نیست و او هم قبول کرد.» البته این همکاری بنا به دلایلی طولی نمیکشد و حدود یک ماه بعد پایان میپذیرد.
همکاری با کافه گپ برایش پر از درس بوده و بعد از مشورت با همسرش تصمیم میگیرد که خودش کافه بزند. «من همیشه میگفتم که من میخواهم خودم آدم خودم باشم و اختیار همهی کاهایم با خودم باشد.»
حمایتهای همسر و خانواده
بعد از یک سال از شروع کارگاه باز هم چالشهای جدید سروکلهشان پیدا میشود. بالا رفتن اجارهی کارگاه و تصمیم برای زدن یک کافهی نقلی بیرونبر در جلوی کارگاه. «اجارهی کارگاه بعد از یک سال زیاد شد و من تا سه روز کارم گریه بود که من الان باید چیکار کنم، در این یک سال من همه مدل فشارها را تحمل کرده بودم، هیچوقت به اندازهی این دو سه ماه اخیر در زندگیم درمانده نشده بودم و به حسن گفتم که من دیگر نمیکشم و میخواهم کارگاه را جمع کنم ولی اگر آدم بخواهد یک کاری انجام بدهد میتواند انجام بدهد باید ادامه بدهد و کم نیاورد. حسن به من گفت اگر خسته شدی و از پس آن بر نمیآی همه چیز را بگذار کنار، ولی من میدانم که از پس این اجاره هم بر میآیی و من فهمیدم که نباید کنار بکشم و اگر کنار بکشم تمام زحمات یک سالهام هدر میرفت.»
او باز هم تاکید میکند: «اگر حمایتهای همسرم نبود من نمیتوانستم رشد کنم و مهمترین درسی که به من یاد داد این بود که من خودم مستقل باشم و بتوانم روی پای خودم باشم و بیشتر از اینکه همسرم باشد یک رفیق است و او رفیق ۸ سالهی من است و حمایتهای خانوادهام که همیشگی است و من مدیون آنها هستم از نگهداری محیا تا آشپزی برای ما و تمیز کردن خانهام تا خیلی از مسائلی که اگر حمایتهای خانواده به خصوص مادرم نبود من نمیتوانستم از پس خیلی از چالشها بربیایم. من الان به این نتیجه رسیدم که وجود آدمها در زندگی یا حکمت است یا خیریت. مخصوصا همکاری من با کافه گپ خیر بزرگی بود برای من و این خیر باعث شد که من بتوانم الان خودم کافه بزنم.»
آدم بعدی که در زندگیاش پر از خیر بوده ادمین پیج اینستاگرامیاش است. حدیث علیپور گراش، دانشجوی حقوق، کارهای تولید محتوا برای پیج و ایدههایی که برای پیشرفت لازم است را به زهرا پیشنهاد میدهد. «با وجود اینکه دانشجو است و مشغله دارد ولی من را همراهی میکند. چه ادمین اینستاگرامی و چه دو همکاری که در کارگاه دارم هروقت حالم بد باشد کنارم هستند و حالم را خوب میکنند و فهمیدم که همه چیز پول نیست و آدمهایی با درک بالا و خوشانرژی هم کنارت داشته باشی ثروت بزرگی است و خوشحالم که خدا بهترین آدمهایش را سر راهم قرار داده است.»
راهاندازی کافه
کمتر از چند هفته است که کافه را راهاندازی کرده و در کنار تجهیزات کافیشاپی یک دستگاه وافلساز هم به کافه اضافه کرده است و به نظر خودش بهترین وافل منطقه را درست میکند: «من در کارم کیفیت محصول خیلی برایم مهم است و در کارم خیلی ادعا دارم.»
در راهاندازی کافه، پسر خواهر شوهرش هم به کمک او آمده است. احمد چترآذر که تجربهی باریستایی هم دارد و در کنار دایی و زن داییاش مسئولیت کافه را به عهده گرفته است. کافه به صورت بیرونبر است هرچند چند میز و صندلی جلوی کافهاش چیده است برای آنهایی که بخواهند چند دقیقه آنجا بمانند. «در کار جدیت زیادی دارم و برای همسر و پسرخواهرشوهرم در کار همسر و زن دایی نیستم همکار هستم. من همیشه با خودم میگفتم که دخترهای گراش نمیآیند دم در کافه بنشینند و از آنجایی که خیلی از آنها من را میشناسند و مشتریهای خودم هستند دخترها خیلی احساس راحتی با ما میکنند و چند دقیقهای روی صندلیها مینشیند و گپ و گفت میکنند. البته من هنوز افتتاحیه نگرفتم اما استقبال تا الان خوب بوده چه از سمت فالورهای پیجم و چه از سمت مشتریهایم. من وقتی متوجه بشوم که مشتری خانم میآید خودم جلو میروم و سفارش میگیرم که معذب نباشند و دلم میخواهد فضای صمیمی برای خانمها درست کنم تا آنها استفاده کنند و امیدوارم روزی بتوانم کافهای بزرگتر و یک بیکری داشته باشم و کیفیت کارم بالاست و این را مشتریهایم میدانند.»
چون کافه تازه شروع به کار کرده است، قیمتهایشان از بقیه جاها و کافهها کمتر است؛ اما کیفیت همان کیفیت همیشگی است و بالا است. میگوید قیمت را کمی پایین در نظر گرفته است چون از تولید به مصرف است. در کارگاه شیرینیها و کیکها را میسازد و در کافهاش آنها را میفروشد. «خودم سازنده هستم و یک بار سود میبرم اما ممکن است بقیه کافهها اینطور نباشد؛ یک سود سازنده و یک سود هم فروشنده بگیرد و کمی قیمت بالاتر برود.»
او در مورد منوی کافهاش هم میگوید: «بیش از ۲۰ آیتم متنوع شو کیک و بیش از ۲۰ نوع آیتم بار سرد در کافه داریم. پاریس برست و شوکت آیتمهایی هستند با خمیر شو زده میشوند و ادعا دارم که بهترین خمیر شو رو میزنم.»