دکتر ابراهیم مهرابی : لَختی کنار مغازه پدر نشستم. چشمم که به آسمان دوختم دیدم چتر نخلهای روبرو با ابر استراتوس بالای سرشان، صحنه زیبایی را ایجاد کردهاند.
امسال با خشکسالی بی نظیری مواجهایم و در خیال خود یک گفتگوی سه جانبه را تصویر کردم و به نخل گفتم تو که به ابرها نزدیکتری بگو ببارند!
تشنگی
ای نخلِ بلندِ شهرِ خوبان
دارم به سخاوت تو ایمان
ای پایِ تو تکیهگاه خسته
گیسوی تو سایهء فقیران
اینک چو مسیر اشک بسته
بی آب شده درخت و حیوان
دیریست که بغض کرده آن ابر
زین بغض، خلایق همه عطشان
ای مرثیهخوانِ جانِ تشنه
داغ عطشم نشانده بر جان
دیر آمده زود در فراری
ای ابر وفا، بمان تو مهمان
فرمود که حبس از دروغست
قولُُ فَیَفوحُ مِن خراسان*
دریاست جهانِ بیکرانه
وز قُلزُم آن بریز باران!
دستم نرسد به زلف آن ابر
تا دُر بفشانمش به ایوان
دستت برسان به گیسوی ابر
با شانه زدن، تو ژاله بفشان
تا ابر فقط دوگام داری
با عشوه بگو: ببار، باران!
با غرّش و برقِ دیر هنگام
پر بار شود دوباره انبان؟
بی آب اگرچه تشنه کامیم
بس آب زنیم، راهِ باران!!
چشمک زد و گفت:منتظر باش!
من هدیه کنم به دوست، باران
دلخسته از این اوج نشینم
من سوی شما شَوَم گریزان
چون عقد بخوانَدَم خداوند
من بوسه زنم به پای یاران
د. ابراهیم مهرابی – چهارشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۳
*: قال الامام الرضا (ع): اذا کَذِبَ الوُلاهُ حُبِسَ المَطَرُ _ وقتی والیان دروغ بگویند، باران حبس می شود [یعنی ابر میآید ولی نمیبارد!] _ امالی شیخ طوسی /ترجمه: …. این سخن، مانند بوی خوشی است که از خراسان منتشر می شود.