نماد سایت هفت‌برکه – گریشنا

حاج علی موغلی، داوری پاکدست و رزمنده‌ای روایت‌گر

هفت‌برکه: دوستان حاج علی موغلی او را منظم، عادل، منضبط، باانصاف، پاکدست و سخت‌گیر توصیف می‌کنند. مردی که در فوتبال و جنگ در خط مقدم بوده است. دوشنبه سوم دی ماه ۱۴۰۳، بیست و هفتمین شمع آیین چراغ به پاسداشت تولد حاج علی موغلی، داور شناخته‌شده‌ی گراشی و روایتگر دفاع مقدس، در موسسه‌ی هفت‌برکه گراش روشن شد و موغلی متولد اول دی‌ماه ۱۳۵۰ است و در جشن تولد او دوستانش بار دیگر خاطرات‌شان را با او از زمین‌های خاکی جبهه تا مستطیل سبز فوتبال ورق زدند.

آیین چراغ، قدردانی از زحمات بزرگان شهر

محمد خواجه‌پور، مدیر رسانه‌های هفت‌برکه، در آغاز جلسه مثل همیشه درباره‌ی چرایی برگزاری آیین چراغ توضیح داد. این برنامه که از سوی بسیاری از بزرگان و چهره‌های شهر با استقبال خوبی مواجه شده است، اکنون در ایستگاه بیست و هفتم است. خواجه‌پور هم گفت: «ما در واقع می‌خواهیم افراد را تشویق کنیم که در حوزه‌ای که فعال بوده‌اند به فعالیت‌شان ادامه دهند و اینکه بگوییم ما به نمایندگی از مردم قدردان زحمات‌شان هستیم. سعی داریم بتوانیم این موضوع را جا بیندازیم که برای بزرگ‌ترها هم می‌شود جشن تولد گرفت.»

خواجه‌پور به دو بعد اصلی کار و زندگی حاج علی اشاره کرد و ادامه داد: «مرور کارنامه‌ی ایشان از جنبه‌ی ورزش و داوری فوتبال مهم است چون سال‌ها چهره‌ی اصلی داوری گراش در کشور و در منطقه‌ی جنوب بوده‌اند. حوزه‌ی مورد علاقه‌ی ایشان همچنین روایتگری دفاع مقدس است و در این مورد نیز صحبت خواهیم کرد.»

سردار قاسمی: خاطرات ما سوغات پیاده‌روی کربلا است

سردار قاسمی، از دوستان قدیمی حاج علی، از شروع آشنایی‌شان گفت: «آشنایی ما با ایشان به چند دهه قبل برمی‌گردد و در کربلا و مسابقات فوتبال هم خاطرات خوبی با هم داریم. نظم و انضباط او در کارها و در زندگی مثال‌زدنی است. اولین دیدار ما به بازی او در تیم پیروزی برمی‌گردد. ما از کودکی از سال ۵۲ طرفدار تیم پرسپولیس بودیم و از رادیو به گزارش فوتبال گوش می‌دادیم و در زمین خاکی بازی می‌کردیم. استاد چترآذر می‌آمد و بزرگ‌ترمان بود. آن موقع پرسپولیس با چلسی انگلیس بازی داشت و یک- یک شد و به محض گل زدن هیجان‌زده رادیو را به بیرون پرت کردیم. سال‌های بعد هرجا بود با تیم پیروزی با او می‌رفتیم. خودم بازیکن سطح بالایی نبودم. بیشتر خاطرات ما در مسیر پیاده‌روی کربلا است. هفت هشت باری با هم به کربلا رفته‌ایم و او یکسره تمام مسیر را رانندگی می‌کند.»

سردار از یکی از خاطرات‌شان در این مسیر می‌گوید: «چند سال قبل پنج شش نفر بودیم. دوستان دل نداشتند پای پیاده برویم، ولی من به حاج علی گفتم من می‌خواهم پیاده بروم. گفتیم چه کار کنیم؟ بالاخره همفکر و هم‌رای بودیم. از آنها جدا شدیم. تا اینکه جایی یک مصاحبه‌ی صوری از ما گرفتند و کل ایران پخش شد. اسم رفقای شهیدمان را هم بردیم و شب به کربلا رسیدیم و آنجا آنها را دیدیم. اخلاق حاجی را خوب می‌شناسم. سال‌های سال با کشتی در لنگه به خلیج می‌رفتیم. سال‌های داوری ایشان من اکثرا خلیج بودم و با رفقا بیشتر با نامه در ارتباط بودیم و همه چیز را بایگانی می‌کردم. هنوز هم یک عالمه نامه بایگانی دارم. خاطرات شیرین زیادی داریم اما قدرت بیانش را ندارم.»

جواد اکبری: به آنچه حقش در داوری بود، نرسید

جواد اکبری، فرهنگی بازنشسته و از دوستان حاج علی، هم درباره‌ی او می‌گوید: «آشنایی من با ایشان در بحث فوتبال بوده اما از بستگان دور هم هستند. از زمان بازی و داوری آشنایی دارم و چون تا سن بالا بازی می‌کردم، داور ما هم بودند. کسانی در گراش هستند که به حق‌شان نرسیده‌اند. حاج علی جزو کسانی بودند که در زمینه‌ی داوری از بهترین داوران استان هستند و هم عدالت داشتند و هم از لحاظ بدنی همیشه آماده بودند اما به حق خود نرسید. همیشه تمرین می‌کرد و از لحاظ بدنی آماده بود. در داوری قاطعیت و عدالت داشت. کاش بیشتر از او در حوزه‌ی ورزش استفاده می‌شد. بعضی آدم‌ها هستند که دلسوز و مخلص و بی‌ریا هستند و دوست دارند کار کنند و حاج علی از آن دسته افراد است اما مسائلی پیش آمد که نشد. اما باید از وجود چنین افرادی بیشتر استفاده می‌شد.»

اسماعیل حسن‌نژاد: با خاطر داوری طرفداری از پرسپولیس را کنار گذاشت

اسماعیل حسن‌نژاد رییس سال‌های دور هیات فوتبال گراش هم از دوستان فابریک حاج علی است. او با طنز همیشگی و خاص خودش می‌گوید: «اولین خاطرات‌مان به مسجد برمی‌گردد.  ولی در زمین فوتبال گامی که حاج علی می‌گذاشت بلند بود. اگر او یک گام برمی‌داشت، من باید چهار تا گام پشت سرش می‌دویدم! روزی من را به خانه‌اش دعوت کرد. حاج علی طرفدار پر و پا قرص پرسپولیس بود. همه جای خانه‌اش قرمز بود، حتی یخچالشان! بعد از چند وقت، حاج علی گفت می‌خواهم وارد داوری بشوم و به خاطر عشق به داوری طرفداری از پرسپولیس کامل کنار گذاشت. واقعا حقش خورده شد اما در هر کاری تا آخرش می‌رفت و موفق بود.»

حسن‌نژاد که سال‌هاست به عنوان مربی و بازیکن و داور فعال است، از نظم و دقت حاج علی هم می‌گوید: «حاج علی مسئول کمیته‌ی داوران بود. از تیم اتحاد سه تا داور می‌خواستند و این طوری من هم داور شدم. یک برگه‌ی آبی بود که هنوز دارم و نوشته بود: «وجدان تنها محکمه‌ای که نیاز به قاضی ندارد.» یک هفته تا چهار روز قبل خبر می‌داد و منظم بود. حاج علی کیف قرمزی داشت که همه چیز در آن بود. دو تا سوت‌ می‌آورد، می‌گفت شاید یکی از سوت‌ها خراب شد. با ساک پر می‌آمد و حتی برای همکارش لباس می‌آورد و خیلی به همه چیز اهمیت می‌داد. آن موقع رختکنی نبود. یک بار من کیف حاجی علی را که مثل همیشه روی صندلی گذاشته بود، از روی صندلی گذاشتم روی زمین. دعوایم کرد و گفت نباید بگذارید روی زمین! خیلی دقیق بود. در داوری همدیگر دخالت نمی‌کردیم. به فحش‌های روی سکو بی‌توجه بود و می‌گفت شما خودتان درست داوری کنید، شب راحت می‌خوابید. وقتی مسئول کمیته داوران بود، برای تمام بازی‌ها ناظر داوری می‌گذاشت. اگر خودش نمی‌توانست بیاید، یک نفر را روی سکو مامور می‌کرد. بعد از بازی، تیم داوری را جمع می‌کرد و نمره می‌داد. مثلا یک بار گفت: همه چیز خوب بود و نمره‌ی خوبی می‌گیرید، ولی یکی از داورها جوراب همرنگ با بقیه نپوشیده بود. باید کلاس کار داوری را حفظ کنید.»

حسن‌نژاد در مورد پیشرفت موغلی در سطح ملی هم می‌گوید: «یک بازی پرسپولیس هم داور بود. گفتم حاجی شما رفتید داوری، چه کار کردی؟ گفت طرفداری از آن را کنار گذاشتم و فقط داوری کردم. حاج علی کاری ندارد چه کسی جلویش باشد، درست داوری می‌کرد و اهمیت نمی‌داد چه تیمی باشد. کم‌کم پیشرفت کرد. در قضاوت و داوری واقعا آدم مطمئنی بود. زمانی هم دلش از کسی رنجید و مدتی در کارش وقفه افتاد. پدرخانمش سنگ تمام برای او گذاشت و کمکش کرد اما در از هیات استان دلش رنجیده بود و دور شد و هر کاری کردند دیگر برنگشت.»

اصغر صمیمی: حاج علی در جبهه‌های جنگ الگو بود

اصغر صمیمی، از نیروهای بازنشسته‌ی سپاه و همرزم سال‌های جنگ حاج علی، از آن سال‌ها خاطره گفت. او می‌گوید: «من از نوجوانی و فوتبال شروع می‌کنم تا برسم به بخش مربوط به جبهه و بعد از جبهه. حاج علی یکی از نیروهای باارزش و ولایی و ولایتمدار است. در آن زمان نوجوانی، یک تیم به نام شاهد داشتیم و حاج علی در آن حضور داشت و تیم منسجم و خودمانی و خوبی بود و با آقای یحیی‌پور و محسنی و حاج جواد اکبری همبازی بودند.»

«تا اینکه جنگ شروع شد و وارد جبهه شدیم و حاج علی یکی از نیروهای ارزشی هم پشت جبهه و هم در خود جبهه بود. آن زمان او در واحد اطلاعات عملیات و غواص بود و شجاع و بدون چشم‌داشت بود و به محض اینکه ماموریتی به او محول می‌شد واقعا شوق داشت به سمت آن برود. در بدترین شرایط آب و هوایی سرد به آب می‌زدند و آموزش غواصی و عملیاتی که داشتند و شرایط خیلی سختی بود. فعالیت‌های چشمگیری در صحنه‌های دفاع مقدس داشت. هم تشویق رزمنده‌ها به طرف میدان جنگ و هم در خود جبهه‌ها نمونه‌های بسیاری بود که در اخلاق و رفتار و نماز شب از او الگو می‌گرفتند. الان هم در خصوص روایتگری پس از دفاع مقدس در ایامی که راهیان نور به سمت جبهه‌های جنگ می‌روند ایشان روایتگری کشوری را دارند و شنونده‌ها واقعا ذوق‌زده می‌شوند و روایت‌ها بسیار زیبا و جذاب و دلنشنین است.»

صمیمی با اشاره به فعالیت موغلی در حسینیه گلزار شهدای گراش گفت: «کار سوم الان یکی از مسایل مهم کار فرهنگی است. ایشان در سنگر فرهنگ دارد کار می‌کند و مسئول فرهنگی گلزار شهدا است و واقعا موفق است. نماز جماعت، دعای ندبه و دعای کمیل و مراسمات مختلف در گلزار شهدا از فعالیت‌های او است. این برای شهرستان ما الگویی است و مردم باید بدانند هر شهید یک قهرمان است.»

مهدی موغلی: بی‌عدالتی‌ها او را دلسرد کرد

محمد خواجه‌پور از  مهدی، برادر کوچکتر علی، پرسید حاج علی چه تاثیری بر شما و خانواده داشته و در خانواده چه طور است. مهدی موغلی نیز تا سطح داوری ملی پیشرفت می‌گوید: «در بحث داوری که اولین نقطه‌ی اشتراک ما است و تشویق شدیم در این زمینه. حاج علی خودش در بحث کاری نظم و انضباط و پشتکار و مسئولیت‌پذیری و تشویق و تنبیه افراد است. مثلا اگر کسی کم‌کاری می‌کرد چه در بحث بدنی و چه در بحث داوری، یا حق‌الزحمه‌اش و یا تعداد بازی‌های او را کم می‌کرد. علاقه‌اش زیاد بود. او ویزای دائم دبی داشت اما به خاطر علاقه‌اش به داوری در ایران، آن را کنسل کرد تا اینجا بماند و این برای او یک ضرر مالی بزرگ بود. در مسابقات استانی با هم می‌رفتیم.»

او از بی‌مهری‌ها در حق حاج علی هم گفت. بازی سرنوشت‌ساز پاس-راه‌آهن شاید حاج علی را برای کناره‌گیری از داوری مصمم‌تر کرد. برادرش می‌گوید: «یکی از عواملی که باعث شد بیشتر ادامه ندهم این بود که دیدم با حاج علی چه رفتاری شد. سال ۸۸ مسئول استانی وقت دیدگاهش متفاوت بود و به ارزشی‌ها زیاد بها نمی‌دادند. حتی کلاس ملی برای ارتقا درجه‌ی داوری در سمنان به او خبر ‌ندادند و از منبع دیگری شنید و خودش رفت. بعد که کارتش آمد، مسئول کمیته‌ی داوران استان گفته بود اگر می‌دانستم می‌روی به شما اجازه نمی‌دادم!»

او از اولین بازی پخش زنده برادرش و استرس خودش خاطره می‌گوید: «بازی استقلال و پیکان کمک داور بازی و پخش مستقیم بود. اولش با شوق روبه‌روی تلویزیون نشستم اما بعد دیدم من خیلی استرس دارم! همه استرس داشتیم. همه‌ی بازی‌هایش را ضبط می‌کرد. در همدان هم بازی پاس و راه‌آهن کمک‌داور بود و بازی که تمام شد از من خواست یک صحنه‌ی خاص را دوباره ببینم. اما شرایطی برایش پیش آمد که قید داوری را زد. به طور معمول، اگر هم کمک‌داور اشتباهی بکند، جریمه‌اش محرومیت چد جلسه‌ای است. اما برای ایشان می‌خواستند او را به زمین بزنند و بفرستند لیگ یک.»

عبدالرضا افشار: علی موغلی داوری نوین را به گراش آورد

عبدالرضا افشار از موسسان باشگاه گراش جوان از خاطرات خود می‌گوید: «آشنایی من با ایشان به خیلی وقت پیش برمی‌گردد. یادم نمی‌رود سال ۶۶ در یکی از پادگان‌های بیرون از اهواز بود و بعد ادامه پیدا کرد. بعد در هیئت فوتبال همکار شدیم و من مسئول کمیته‌ی مسابقات و او مسئول کمیته‌ی داوران بود. می‌توانم بگویم دوره نوین داوری را به گراش آورد چون همه چیز بر اساس علم و نظم و قاطعیت بود. کلاس داوری آورد. بیست سال قبل ناظر داوری می‌آورد و بحث تنبیه و تشویق را داشت و اشتباه‌های آنها را گوشزد می‌کرد. بسیاری از بچه‌های داوری گراش به واسطه‌ی داوری و کمک او پیشرفت کردند. برای داوران ارزش زیادی قائل بود. حاج علی می‌گفت وقتی توپ به اوت می‌رود نباید داورها بدوند و توپ را بیاورند، بگذارید خودشان بیاورند. آن زمان در هیئت فوتبال فقط یک اتاق کمیته‌ی داوران بود و کمیته‌های دیگر اتاقی نداشتند. نظم و قاطعیت و عدالتش فوق‌العاده بود.»

افشار دیدگاه جالبی در مورد کناره‌گیری حاج علی از داوری دارد: «در بحث داوری فوتبال، خدا به او کمک ‌کرد که حاج علی داوری را رها کرد چون باید وارد باندی می‌شد که شاید باعث می‌شد دید مردم به او عوض شود. همه مافیای فوتبال را می‌شناسیم. بحث شهدا لطفی بود که خدا در حق او کرد، هم بحث حسینیه گلزار شهدا و هم روایتگری. آنجا همه چیز منظم و تمیز است و انگار همین دیروز افتتاح شده است. قبلا با ایشان ارتباط بیشتری داشتیم و در مغازه بحث فوتبالی می‌کردیم. آدم‌هایی مثل او شاید کمتر در فوتبال گراش و کشوری مانده‌اند. بخش ناپاک فوتبال، اینطور آدم‌ها را نمی‌خواهد.»

کیک تولد حاج علی موغلی زنگ استراحت این جلسه بود. حاج علی تک شمع کیک آبی‌رنگ تولدش را برای آغاز ۵۳ سالگی‌اش در میان تشویق مهمانان و دوستانش فوت کرد. علیرضا، پسر مجید افشار عکاس هفت‌برکه، و ایلیا، پسر حاج علی، هم وقت را غنیمت شمرده و بی‌خیال بحث جدی بزرگ‌ترها و خاطرات‌شان از بازی‌های زندگی، لابه‌لای میز و صندلی‌ها قایم باشک‌بازی می‌کردند.

ابوالحسن محمودی: او زود به جبهه رفت و زود از داوری کناره‌گیری کرد

بعد از کیک و پذیرایی هم صحبت گرم جمع ادامه پیدا کرد. ابوالحسن محمودی از جوان‌ترهای جمع و علاقه‌مندان به فوتبال، از خاطراتش از حاج علی می‌گوید: «خیلی وقت بود حاج علی را ندیده بودم. کسانی که در گراش به جبهه و فوتبال علاقه دارند به احتمال زیاد با ایشان رفیق هستند. اگر بخواهم در یک تیتر بگویم، او زودتر از زمانی که باید به جبهه رفت و زودتر از زمانی که باید از داوری خداحافظی کرد. داوری سکه‌ی دورویی است که یک سمتش پاکی است و او همین بود و سمت دیگرش ناپاکی است و باعث شد او داوری را رها کند. برای ما در دهه ۸۰ که جوان بودیم، بسیار مسرت‌بخش بود که کسی از گراش در سطح ملی داوری می‌کرد. دو تصویر از او در ذهن من است. اولی بازی پرسپولیس- شاهین بوشهر که در بوشهر بود و شاهین برنده شد. تصویر دوم هم بازی پاس همدان و نفت تهران بود و حواشی که به وجود آمد. چند روز بعد از بازی، برنامه‌ی نود مصادف با شب امتحانم پخش شد و مطمئن بودم به این موضوع پرداخته می‌شود و آن را تماشا کردم. فردوسی‌پور هم چند بار گفت آقای موغلی را روی خط می‌آورند اما این اتفاق نیفتاد و نمی‌دانیم چرا. پاکی و نجابت او هرگز اجازه نداد در این مورد صحبتی بکند. مسئله‌ی دیگر اینکه فامیلی او را هیچ وقت درست تلفط نمی‌کردند و به ما که گراشی بودیم برمی‌خورد. نکته‌ی آخر که برای خودم سوال است بحث یکسان‌سازی قبور شهدا است که مخالفان و موافقانی داشت و بگویند چطور به این تصمیم رسیدند.»

حاج علی موغلی: رفتن به جبهه از پایگاه سیدالشهدا گراش بود

حاج علی صحبتش را با «والعاقبه للمتقین» و مرور کوتاه دوران کودکی و جنگ و شروع فوتبالی‌اش آغاز کرد. او می‌گوید: «متولد اول دی ۱۳۵۰ هستم. دوران ابتدایی به مدرسه برق‌روز که الان احمدی است رفتم و مدرسه سیدالشهدا دوران راهنمایی و دبیرستان من گذشت. از سن ۱۴ سالگی به جبهه رفتم. داستان از جایی شروع شد که عضوی از پایگاه مقاومت سیدالشهدا(ع) گراش و مسئول هیئت تبلیغات و پرسنلی آنجا بودم. کیوسک فلزی بود و پاسدار موسوی نامی بود و آن زمان نوارهای شهید بهشتی و شهید چمران و حضرت امام (ره) در آن کیوسک می‌فروختیم. آن کیوسک لب جدول جایی که الان مغازه آقای محسنی‌فرد است، قرار داشت. روزنامه را در آن هوای گرم و شرجی روزانه می‌گذاشتیم و عصر که می‌خواستیم روزنامه‌ها را داخل قرار دهیم پشت روزنامه‌ها از شدت حرارت زرد شده بود. حتی یک پنکه‌ی سقفی نبود و همه‌ی این تلاش‌ها برای رساندن پیام انقلاب به مردم بود. رفقایمان از پایگاه به جبهه می‌رفتند و برنمی‌گشتند. شهید میراحمد حسینی که پیکرش پس از دوازده سال برگشت و شهید ناصر امانی و شهید علی‌اصغر جعفرزاده و بسیاری از رفقای دیگر. رفقا انگیزه‌ی ما بودند و همچنین صدای بسیار زیبای آقای صمیمی از روی لندکروزی که بلندگو داشت و رزمندگان و مردم را به جبهه دعوت می‌کرد. از انگیزه‌های ما پیام‌های حضرت امام هم بود.»

اعزام به جبهه از نوجوانی

حاج علی هم مانند بسیاری دیگر از رزمندگان آن دوران، از نوجوانی به جبهه می‌رود. او می‌گوید: «اولین اعزامم سال ۶۴ قبل از عملیات والفجر هشت بود که به دلیل سن پایین و هیکل کوچک من را برگردانند. اردیبهشت سال ۶۵ در پادگان آموزشی امام علی(ع) نزدیکی شیراز و در مرودشت با بسیاری دوستان دیگر آموزش دیدیم و سرانجام در مرداد سال ۶۵ مستقیما به سمت اهواز اعزام شدیم. قرار بود یک عملیاتی در جوانرود و شیخ صالح انجام شود. سه چهار ماه در ایلام بودیم و هر روز آموزش داشتیم چون عملیات خیلی از جاها صعب‌العبور بود. اما عراق منطقه را شیمیایی زد و عمیلات لغو شد. آمدیم سمت خرمشهر که خط لب اروند در اختیار ارتش خودمان بود. به ما گفتند به هیچ وجه حق شلیک ندارید. ما در خرمشهر و لب اروند در یک سنگر بودیم و فاصله با اروند کم بود. یک روز اول صبح دیدم یک عراقی غذا آن سمت توزیع می‌کرد. با آرپی‌جی آن جا را هدف قرار دادم و ماشینش را منهدم کردم. فرصت نفس کشیدن نبود و تمام خطوط ما را به آتش کشیدند و ارتباط تلفنی ما قطع شد.»

قصه‌ی اروند و ابتکار او

او از کمک به واحد اطلاعات و شناسایی زمان جنگ در اروند و ترفند ابتکاری خودش برای شناسایی خطوط دشمن هم می‌گوید: «یک روز فهمیدیم که اخوی حاج اصغر صمیمی از بچه‌های اطلاعات لشکر المهدی از درون اروند در دی ۶۵ در هوای سرد برای شناسایی و از همان نقطه‌ی خط ما می‌رفتند. رسیدن به ساحل عراق بسیار سخت بود و جزر و مد بود و زیر آب امواج متلاطم زیادی بود. بچه‌های اطلاعات دو سه شب‌ یک بار می‌رفتند و دم صبح برمی‌گشتند. من ترفندی داشتم تا مواضع عراق را راحت‌تر شناسایی کنیم. من پیک گروهان بودم. اتفاقات را روزانه می‌نوشتم و از قرارگاه می‌فرستادند برای صدا و سیما و اعلام می‌کردند. پیشنهاد کردیم که کیسه‌های زباله ضخیم را یک سیم به صورت نامرئی و ریز از دو سر کیسه زباله آویزان کنیم که وقتی مستقیم نگه می‌داشتید مثل سطل زباله بود. پنبه‌ی ریز را هم به نفت سفید آغشته و روشن کردیم تا کیسه را به بالا ببرد. این پیشنهاد را حتی به قرارگاه دادند. آنها گفتند تا حالا همچین پیشنهادی در هیچ خطی نداشته‌ایم و ما به صورت آزمایشی در همین محور اجرا می‌کنیم. ده روزی قبل از عملیات کربلای ۴ بود. این کار انجام شد و تمام کالیبرهای عراقی‌ها که در بیشه‌ها پنهان بود و دیده نمی‌شد شروع کردند به زدن این کیسه‌ها. به تمام خط المهدی که ۲۸۰۰ متر بود از مواضع عراقی از جهات مختلف شلیک می‌شد. اینطوری مواضع دشمن شناسایی شد و در طول این بیست -سی دقیقه با این کار مهمات‌شان تخلیه شد. از طرف قرارگاه گفتند برای تشویق او را به مرخصی بفرستید و چون نزدیک عملیات بود قبول نکردم. گفتند پس اسم شب محور خط را «گراش پرتقال ۱۳» می‌گذاریم. هر افسر و سربازی را ایست می‌دادید مجبور بود همین اسم را بگوید و من خیلی شادمان شدم.»

۳۰ ماه حضور در جبهه

علی موغلی از حضورش در جبهه هم می‌گوید: «حضورم حدود ۳۰ ماه بود. تا دو سه ماه بعد از قطعنامه. در خرداد سال ۶۶ پس از یک سال به اطلاعات عملیات لشکر ۱۹ فجر رفتم. اطلاعات همیشه جلوتر از خاکریز بود. یا دوربین و دکل دیده‌بانی جلو است و یا نیروی شناسایی هستید. این موضوع حدود سه چهار روز قبل از عملیات کربلای ۵ و شهادت خال ابرام بود. بعد از اعزامم به عملیات کربلای ۴ اجبارا ما را به مرخصی ۲۰ روزه فرستادند و ششم دی بود.»

او از همرزمان همشهری شهیدش که غواص بودند، علی‌اصغر جعفرزاده، علی‌اصغر محمدی و سید محمد محقق که در کربلای ۴ شهید شدند هم یاد می‌کند و می‌گوید: «مرخصی اجباری آمدم گراش و روز ۱۹ دی ماه سال ۶۵ بود، رفتیم صحرای فرج بلبلی. دارتیپا بازی کردیم و موقع نماز بود و گفتیم نزدیک ساعت ۹ است. در جبهه هم رادیو زیاد گوش می‌دادیم. در صحرو تا رادیو را روشن کردند مارش عملیات زده ‌شد و گفتند در عملیات کربلای ۵ رزمندگان پیروزی‌های زیادی به دست آورده‌اند و مرخصی را نیمه‌تمام رها کردیم و با اتوبوس برگشتیم سمت منطقه. خال ابرام را کنار سپاه در مینی‌بوس دیدم و پرسیدم برای خداحافظی آمده‌ای. گفت نه با شما اعزام می‌شوم. لباس مناسب فصل سرد هم نپوشیده بود. نشانه‌ای از اعزام به معرکه‌ی جنگ نداشت. در عملیات کربلای ۵ روز چهارم و کنار من شهید شد.»

یاد شهدای غواص گراش و سردار سلیمانی

خاطرات او از جبهه و همرزمانش بخش اصلی صحبت‌های حاج علی است. او می‌گوید: «در جنگ با شهید سپاسی و حاج علی رودکی بودم و جایی واحد اطلاعات لشکر ۱۹ فجر و شهر دزلی و ارتفاعات آن روی سد دربندی خان اشراف و روستاهای زیادی داشت. رفتیم شناسایی منطقه. فرماندهان سپاه هم اولین یگانی که رفت ما بودیم. در فاو حتی اسم عملیات که مشخص شد و گفتند امام پیام داده‌اند که عملیات لغو شده. رفتیم روستای گزلی. دیدیم در میان برف‌هایی که در دامنه‌ی کوه و محل سکونت ما بود فرماندهان سپاه دارند می‌آیند و شهید حاج قاسم سلیمانی هم بود. صعب‌العبور بود و شش ماه کسی نمی‌توانست راحت رفت و آمد کند و برف هفت هشت متری می‌ایستاد. یک بار پایین هم آمده بود و من نشناخته بودم. بچه‌ها گفتند این آقایی که تخم‌مرغ می‌خواست حاج قاسم بود. حاج علی رودکی من را خواست. گفت حاج قاسم با شما کار دارد. شهید حاج قاسم فرماندهی لشکر ۴۱ ثارالله کرمان بود. کل من و چند نفر دیگر را جمع کرد. حاج قاسم سلیمانی گفت کلت حاج اسدی در مسیر افتاده و پیدا کنید و مسیر یخ‌زده و جای پاهایشان مشخص بود. منطقه را گشتیم و بدن‌مان یخ زده بود. جلسه تمام شد و سوت زد و اشاره کرد و رفتیم. متوجه شدیم سر کاری بوده به خاطر اهمیت اطلاعات عملیات جلسه.»

شروع داوری از جنگ و جبهه

حاج علی شروع فوتبالش هم با جبهه و دوران جنگ گره خورده است. او می‌گوید: «سال ۶۷ سال هشتم جنگ و پایان آن بود. تیپ و لشکرهایی که تحت نظر سپاه بودند در زمین استادیوم تختی اهواز و جاهای دیگر مسابقه می‌دادند و لشکر ما هم تیم داد و من گفتم به عنوان داور می‌آیم. از آن سال شروع کردم. تا اینکه سال ۷۰ کلاس رسمی درجه سه داوری شرکت کردم و هر سه سال یک بار کلاس ارتقا می‌گذاشتند تا درجه‌ی داوری ملی.»

او داوری کشوری را از سمنان شروع کرده است و می‌گوید: «سال ۸۰ داوری ملی‌ام شروع شد. استان مایل نبود بروم و با فدراسیون رایزنی کردم و تایید کردند. روی سکو نشسته بودم و مثلا بازی‌های استانی تیم داوری از لار می‌آمد و همه در حسرت یک داور از گراش در سطح بازی استانی بودند. پرسیدند تو نمی‌توانی؟ و گفتم کاری ندارد. گفتم قول می‌دهم روزی در بالاترین سطح داوری کشوری قضاوت کنم. بعد از ۱۲ سال بازی استقلال -پیکان را در ورزشگاه آزادی قضاوت کردم و جز من کسی آن فصل نمره‌ی ۹.۳ از ۱۰ نگرفت و تشویقی به من قضاوت دربی اهواز را دادند.»

شرکت در سه دوره کلاس داوری بین‌المللی

آقای موغلی با توجه به نمرات عالی در فصل و پیشرفت در داوری به کلاس‌های سطح پیشرفته هم دعوت می‌شود و می‌گوید: «بعدها دو سه دوره کلاس بین‌المللی رفتم. اما سال چهارم فیفا نامه زد و گفته بود داوران بالای ۳۵ سال ورودشان ممنوع است. برای بازی بین‌المللی کاندیدا می‌شدم و در سطح ملی نفر چهارم بودم اما لابی متاسفانه بود. همان تستی که از مارکوس مرک از آلمان گرفته می‌شد من هم می‌دادم. مربی بدنساز و فضای تمرینی ویژه نداشتم. شرایط استاندارد نبود. با توجه به ابلاغم در شرایط سرد و گرم تمرین می‌کردم. من تنها در تمرین بودم و مردم کنار خانوادهایشان بودند. شرایط سخت را به دلیل علاقه به داوری تحمل می‌کردم.»

خاطره‌ی مسابقه‌ی صباباطری و مس کرمان

حاج علی خاطره‌ی جالبی از داوری مسابقه‌ بین تیم‌های صباباطری و مس کرمان می‌گوید و نام فیروز معروف فوتبال ایران زنده می‌شود. او می‌گوید: «فیروز کریمی مربی صباباطری و یاوری مربی مس بود و نظامی بودند و خیلی هم تابع داور نبودند. در وقت اضافی نیمه‌ی اول، ادینهو که گران‌ترین بازیکن ایران آن زمان بود، توپ را با دست در محوطه‌ی جریمه حمل کرد و فشنگچی از پشتش با تکل رفت و حقش اخراج بود. داور مهرپیشه از فسا بود. دست برد تا با کارت اخراج کند. پرچم را فشار دادم و ویبره داشت. داور فهمید و نزدیکم آمد و پرسید چه دیدی؟ گفتم رحیم، پنالتی که اصلا. به ادینهو کارت بده و کارت قرمز فشنگچی را و پنالتی به نفع میزبان که مس بود هم کنسل کن. گفت اگر این تصمیم را بگیریم دیگر نمی‌توانیم به کرمان پا بگذاریم! اما چون به کارت اعتقاد دارم، قبول می‌کنم. فیروز کریمی بعدها به مسعود عنایت رئیس کمیته داوران گفته بود این کی بود که چنین تصمیم سختی گرفت! اینجور کمک داوری را من ندیده بودم و باید به لیست بین‌المللی اضافه شود. اما متاسفانه این کارها را نخواستند انعکاس پیدا کند.»

سال ۹۰ و خداحافظی با داوری فوتبال

داستان قضاوتش در کلاس داوری سال ۹۳ از زبان خودش شنیدنی است. آقای موغلی می‌گوید: «فصل دهم ۲۱ فروردین سال ۹۰ آخرین بازی بود و بعد کناره‌گیری کردم و سال ۹۳ به عنوان ناظر فدراسیون دعوت شدم برای نظارت مسابقات لیگ. به کلاس رفتم به مدت سه روز. ناظران لیگ برتر از کل کشور بودند و جوان‌ترین‌شان من بودم. روز سوم به محسن ترکی که دوست صمیمی هستیم گفتم کلاس دارد یواش‌یواش تمام می‌شود و نوبت من نشد. تا سرانجام صحنه‌ای آورد که خطای هند بود. به من گفتند نوبت شماست که صحبت کنی. گفتم چقدر وقت دارم؟ راحت رفتم و همه‌ی قوانین را کامل توضیح دادم. هز سه ممتحن خیلی تعریف کردند. همه‌ی اجلاس داوران من را تشویق کردند ولی آن سال فقط عسگری من را تایید نکرد! پس برای همیشه از داوری کنار کشیدم.»

بازی جنجالی در همدان: پاس و راه آهن

حاج علی از مسابقه‌ای می‌گوید که در کناره‌گیری او از داوری فوتبال نقش داشته است. او می‌گوید: «فرهاد خیرخواه مهاجم پاس در محوطه‌ی تیم راه آهن دایو زد. داور جایش خوب بود اما اخطاری به او نداد. در آن صحنه که بازیکن افتاده بود، بازیکن راه آهن آمد و الفاظی بین‌شان رد و بدل شد. در حین بلند شدن سرش به چانه‌ی بازیکن راه آهن برخورد کرد. من همچنان نگاهم به صحنه بود و طبیعی تشخیص دادم. در این لحظه همزمان دو نفر دیگر هم به هم زدند.» او پس از توضیح شرایط فنی بازی می‌گوید: «کمک داور ارشد بودم. مربیان و بازیکنان آنها توضیحات من به داور وسط را شنیدند. داور گفت من چیز دیگری دیدم. گفتم هر چیزی دیده‌ای همان را بگیر. او هم پنالتی گرفت. توپ را روی نقطه‌ی پنالتی گذاشت و راه‌آهنی‌ها فهمیدند من با پنالتی موافق نیستم. از جایم نرفتم لاین اصل. رفیعی‌راد گفت اگر نیایی این آخرین بازی تو است. به هر حال با اکراه رفتم و تمرکز نداشتم. طبق مقررات و آیین‌نامه ممنوع‌المصاحبه شدم و نتوانستم روایت را بگویم. فردا از فدراسیون زنگ زدند و گفتند خوب همدان را به هم ریخته‌ای. زنگ زدم به آقای آیت‌اللهی زدم و گفتم نماینده‌ی ما هستید و از شما تبعیت کرده‌ام. گفت جایی صحبت نکنم و تمام مستندات و گزارش‌ها را ببرم شیراز. سراسیمه دیر به شیراز رسیدم. یکی داشت صدایم می‌کرد و رفتم پیش او. گفت می‌خواهم بگویم تو آن کمک داوری نبودی که دنبالت کردند؟ گفتم به رئیس هیئت فوتبال تعهد داده‌ام هیچ حرفی نزنم. گفت شانزده رسانه در اختیار من است و بیا صحبت کن. اما قبول نکردم و گفتم تعهد دارم. بعد با واسطه، صحبت‌هایم را رساندم به برنامه نود. هفته‌ی بعد آقای فردوسی‌پور گفت صحبت‌های تو را آخر برنامه گذاشته‌ایم. تا آقای انصاری‌فرد زنگ زد و گفت طبق مستندات ما و گزارش خودش عامل پنالتی گرفتن کمک‌داور نبوده است و نیمه‌شب آبروی ما را خرید. هیچ یک از شخصیت‌های سیاسی و یا ورزشی حمایتی نکردند. آن زمان از ۳۲ استان تنها ۷ استان داور داشتند و من یکی بودم. چوب محمود رفیعی را خوردم. بعدها البته فهمیدند اشتباه کرده‌اند و شهرستانی‌ها همه پشت ما بودند.»

حاج علی موغلی تنها گوشه‌ی کوچکی از فساد در فوتبال و ناپاکی‌هایش را برای جمع تعریف می‌کند و از پیشنهاد رشوه در یکی از بازی‌های لیگ برتر می‌گوید: «یک بازی در اهواز بودیم که فغانی داور آن بازی بود. وسط نیمه، رفتیم رختکن. یکی پشت سرم آمد و در را از پشت قفل کرد. گفت با ما راه می‌آیی؟ می‌دانیم وضعیت مالی شما خوب نیست. هر چه می‌خواهی بگو، اما بازی را به نفع ما در بیاور. بسیار عصبانی شدم و خواستم رختکن را ترک کند و تهدیدش کردم که اگر تا هشت ثانیه دیگر از آنجا نرود، با استوک ورزشی‌ام به جانش می‌افتم. می‌خواستند سقوط نکنند و حاضر بودند هر مبلغی پرداخت کنند.»

داستان یکسان‌سازی قبور شهدای گلزار شهدا

خروج حاج علی از داوری، یک قصه‌ی بلندبالا و ناراحت‌کننده است. اما وقتی به دلیل کمبود وقت، آن را کنار می‌گذارد و به بحث مسئولیتش در حسینیه گلزار شهدا می‌پردازد، چهره‌اش بشاش می‌شود.

حاج علی موغلی در مورد یکسان‌سازی قبور شهدا در گلزار و روندی که طی شد و مخالفت‌ها با آن می‌گوید: «اینجا با تمام حمایت خانواده شهدا و با رضایت آنها و صورت‌جلسه‌ها که موجود است این کار صورت گرفت. گفتیم نوع یکسان‌سازی سنگ‌ها یک و هشتاد است و همه چیز به صورت یکدست می‌شود و تصویر شهید روی آن نوشته می‌شود. برخی با عقده و برخی هم با سوال و مخالفت درست آمدند. به شهدا گفتیم اگر ناراضی هستید یک نه بیاورید و مانع کار شوید. برخی خانواده‌ی شهدا حتی هزینه‌ی نوسازی عکس را نداشتند. تا قبل آن، قبور نامنظم و مسیر و قبور خاکی و برای مردم دشوار بود. سازمان بنیاد شهید متولی آن بود. برخی از آنجا هم شاکی بودند اما آنها با توجه به گزارش‌ها این کار را بلامانع است و کار تمام شد. خیلی از خانواده‌ها که منتقد بودند الان تحسین می‌کنند و لطف و کرم خود شهدا بود.»

روایتگری جنگ، شهدا و دفاع مقدس

روایتگری حاج علی موغلی هم داستان تعهد و دلدادگی او به همرزمانش و رزمندگان تکرارنشدنی جنگ است. او می‌گوید: «از جنگ که گذشت من روزی که حضرت امام قطع‌نامه را قبول کرد، در عملیات بیت‌المقدس ۷ با بدن مجروح جلوی پایگاه افتادم و دادم بالا رفت . گریستم اما باید تبعیت می‌کردیم و حضرت امام (ره) خودشان خوشبین بودند. روحیات معرکه‌ی جنگ و دوستان شهید و همرزمان را داشتیم. من رویم نمی‌شد دست از فرهنگ و راهشان بردارم و رسالتی که فکر می‌کردم بر دوش من است و ایثار و شجاعت و جسارت و ایمان آنها را انتقال دهم. سال ۷۶ که راهیان نور به مناطق رفتند من هم با آنها رفتم. بعد از آن هم ارگان‌های دیگر از من برای روایتگری دعوت کردند.»

حاج علی کلاس روایتگری هم رفته که با شهادت حاج قاسم همزمان می‌شود. او می‌گوید: «در شیراز حدود ۹ سال قبل، کلاس آموزش روایتگری رفتم. کسانی که در قرارگاه سطح بالای جنگ بودند هم قرار شد باشند. اما کلاس ما با شهادت حاج قاسم سال ۹۸ لغو شد.»

او در نهایت وعده‌ای خوش می‌دهد: «۲۰ دی ۱۴۰۳ اولین یادواره شهدای غواص شهر خودمان در گلزار شهدا با حضور غواصانی مثل حاج جواد اکبری برگزار می‌شود.»

حاج علی در کلام پایانی‌اش می‌گوید: «روزهایی که من روی سکو نشسته بودم، گفتم برنامه‌ی ده‌ساله دارم و آرزویم پخش مستقیم ورزشگاه آزادی بود. به آن هم رسیدم. به تمام آرزوهایم رسیدم. با توجه به پشتکارم، اگر آرزو کرده بودم به بازی‌های بین‌المللی هم برسم، به آن جایگاه می‌رسیدم.»

بیست و هفتمین آیین چراغ در گرامیداشت زادروز حاج علی موغلی، داور پاکدست و شریف گراشی، رزمنده‌ی جنگ و روایتگر ایثارگران دفاع از ایران با گرفتن عکس یادگاری از قاب دوربین مجید افشار پایان یافت.

خروج از نسخه موبایل