نماد سایت هفت‌برکه – گریشنا

زهرا خواجه‌زاده: بازنشستگی برای من معنی ندارد

هفت‌برکه – راحله بهادر: دلسوز، مهربان، پرتلاش، منظم، سخت‌کوش و حامی حقوق زنان تنها بخشی از توصیف‌های خانواده و همکاران از زهرا خواجه‌زاده است. هفتم آبان‌ماه ۱۴۰۳ در بیست و پنجمین آیین چراغ شمع کیک تولد برای خانم خواجه‌زاده مدیر، معلم و حالا مشاور و روانشناس شهر گراش روشن شد. او به عنوان اولین فرد از جامعه‌ی زنان شهر گراش این چراغ را روشن کرد.

زهرا خواجه‌زاده می‌گوید: «برای خود من هم مایه تعجب است که می‌گویند سخت‌گیر بوده‌ام. البته منظم، قانونمدار و پیگیر بودم و همین را بعضی‌ها به عنوان سخت‌گیری می‌دانستند.» مدیر سال‌های پیش دبیرستان‌های گراش چند وقتی‌ست مرکز مشاوره‌اش را راه‌اندازی کرده است، خستگی‌ناپذیری مهمترین صفتی است که می‌توان به او داد. خودش می‌گوید: «بازنشستگی برای من معنی ندارد.»

آیین چراغ؛ بهانه‌ای برای بزرگداشت سرمایه‌های انسانی گراش

خواجه‌پور مدیر رسانه‌های هفت‌برکه در ابتدای جلسه گفت: «می‌خواستیم فردی از قشر بانوان را هم برای آیین‌ چراغ دعوت و تقدیر کنیم. خانم خواجه‌زاده به عنوان اولین نفر از قشر زنان هستند و امیدوارم مثل بسیاری کارهای دیگر که شروعش با ایشان بوده، باعث شود حضور بانوان در آیین‌ چراغ ادامه پیدا کند. بزرگداشت‌ها معمولا برای پایان کار یا پایان عمر افرد است اما ما اصرار داشتیم حتما در یک مراسم مناسبت شاد باشد و برای همین جشن تولد را انتخاب کردیم و خواستیم بگوییم این افراد چراغی هستند که همچنان باید روشن‌بخش و روشن‌گر باشند.»

خواجه‌پور گفت: «شهر گراش معمولا در گرامی‌داشت سرمایه‌های انسانی کارنامه‌ی خیلی خوبی ندارد. امیدواریم این برنامه‌ها بخشی از این نقص را جبران کند.»

احمد نوروزی: پشتکار او بسیار قوی و محکم است.

احمد نوروزی، همسر خانم خواجه‌زاده و معلم و فرهنگی بازنشسته، درباره‌ی  آشنایی با همسرش می‌گوید: «حدود چهل و چند سال با هم زندگی کرده‌ایم. ایشان از معدود زنانی است که از همان قبل و ابتدای انقلاب وارد صحنه‌ی فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی شد و یکی از دلایل ازدواج ما همین فعالیت‌ها بود. آن زمان کتاب به دست بودم، ایشان قبل از انقلاب در فعالیت‌های انقلابی یک نشریاتی هم به نام «ارشاد» داشتند و من دبی بودم و نشریه به دبی هم می‌آمد و بعضی از مطالبی که به اسم ایشان بود می‌خواندم. فقط با اسم‌شان آشنا بودم. بعدها پس از هشت سال که آنجا تدریس می‌کردم، در سال ۵۸ به ایران منتقل شدم، در اوج انقلاب فعالیت‌ها گسترده‌تر بود. با خواهرم که خودش فرهنگی بازنشسته بود، آشنایی داشتند و معرفی کردند. معیارهایی که داشتیم با هم صحبت کردیم و ازدواج صورت گرفت.اوایل انقلاب و در آن فعالیت‌ها تقریبا با هم بودیم. برای آن زمان ازدواج‌مان با شناخت بود. می‌توانم ادعا کنم به هیچ عنوان سنتی نبود. دلیل اینکه کمی دیرتر از همسن و سال‌هایم ازدواج کردم هم همین بود که تن به ازدواج سنتی نمی‌دادم.»

او شاخصه‌های همسرش را نیز چنین مرور می‌کند: «شاخصه‌ی ایشان این است که پشتکار بسیار قوی و محکم دارد. وقتی به خانه‌ی من آمدند دیپلم داشتند. آن زمان در لار هم رتبه اول شده بود اما به دلیل تعطیلی دانشگاه‌ها نشد که به دانشگاه بروند. بعدها که بچه‌ها آمدند ایشان گذشت کرد و سعی کرد بچه‌ها کمی از آب و گل در بیایند و آخرین بچه‌مان که به سن چهارسالگی رسید کارمند بیمارستان شد. بعد هم آزمون داد و علیرغم اینکه رتبه‌ی خوبی داشت دوست داشت در جایی باشد که هم به زندگی ما برسد و هم به کار و هم تحصیل. برای همین پیام نور جهرم را انتخاب کرد هر چند استحقاق داشت رشته‌ها و جاهای دیگری را هم انتخاب کند. قبول شد و بعد از اینکه چهار سالش تمام شد متاسفانه بیمارستان از پذیرش مدرکش امتناع کرد چون غیرمرتبط بود و حقیقتش خودم هم خیلی دوست نداشتم کارش را در بیمارستان ادامه دهد هر چند خیلی پیشرفت کرد و با گذراندن دوره‌ی عملی قرار بود رئیس اتاق عمل هم بشود. بعدها آموزش و پرورش امتحان گرفت و در آزمون معلمان در استان فارس اول شد و مستقیما بعد از لیسانس به گراش آمد و بعد هم فوق لیسانس. بعد دوباره از اوایل که همدیگر را می‌شناختیم همیشه آرزو داشت مددکار اجتماعی شود که در رشته‌ی روانشناسی هم لیسانس و فوق لیسانس گرفت و حالا فکر می‌کنم که بعد از بازنشستگی کمی به آرزوهایش رسیده است.»

بحث تقسیم کارها در منزل برای همسرانی که هر دو شاغل هستند کار آسانی نیست و نیاز به صبر و مسئولیت‌پذیری و گذشت دارد. احمد نوروزی می‌گوید: «وقتی گراش بود صبح خیلی زود وظایف منزل را انجام می‌داد و سر ساعت هم می‌رفت مدرسه. فکر نمی‌کنم در طول عمر شغلش یک دقیقه هم دیر رفته باشد سر کار. زمانی که دانشگاه می‌رفت، آن دو سه روزی که نبود من حتی یک وعده غذای سرد به بچه‌هایم نداده‌ام. صبح قبل از مدرسه پلو دم‌کشیده و خورشت هم آماده می‌کردم. ظهر که بچه‌ها می‌آمدند غذای گرم داشتند. مشکلی نداشتیم و با تفاهم کامل بوده. الان هم هر کسی زودتر برسد، کار خانه را انجام می‌دهد.»

 

محمدرضا خواجه‌زاده: او چراغِ راه دیگران است

حاج زین‌العابدین خواجه‌زاده و لیلا انصاری ده فرزند داشته‌اند که شهید حمیدرضا خواجه‌زاده یکی از آنان است. زهرا دومین فرزند حاج زینل است. محمدرضا برادر دیگر خانم خواجه‌زاده گفت فکر و ذکر او همیشه درس و یادگیری بوده است و ادامه می‌دهد: «هر چی سن دارم ایشان همیشه درس می‌خوانده و هنوز هم می‌خواند و موقعی که ما بچه بودیم ایشان موقعی که کمک حال والده‌مان می‌شد همانطور که مثلا در آشپزخانه ایستاده بود، برای خودش چیزی می‌خواند و می‌دانستم دارد درسش را مرور می‌کند. وقتی انقلاب شد، او یکی از پیشکسوتان ما بود. کوچک بودیم، ۱۰ تومان به ما می‌داد و می‌گفت رنگ فشاری بگیر که ۹ تومان بود و با خوشحالی می‌رفتیم رنگ می‌گرفتیم تا یک تومانش را به خودمان بدهد. شب‌ها در خانه تحویل می‌گرفتند و برای مرگ بر شاه نوشتن برمی‌داشتند. شما گفتید چراغ و من فکر می‌کنم چراغ برای کسی مثل ایشان معنی خوبی دارد چون همیشه در فکر مطالعه و درس و مدرک و دانشگاه بوده او چراغی به دست دارد تا همیشه برای کسانی که مشکل دارند به سمت روشنایی بکشد و از تاریکی بیرون بکشد، چه فرهنگ و چه سواد و چه ادب باشد. بالاخره اینطور آدم‌ها چراغ به دست دارند تا دیگران را از تاریکی بیرون بیاورند و باعث افتخار بنده است که همچین خواهری دارم که همیشه فکر و ذکرش درس و مطالعه و کسب دانش و ادب بوده است.»

دکتر مهدی نوروزی: مادری دلسوز و همراهی فداکار برای پدرم است

دکتر مهدی نوروزی، پسر خانم خواجه‌زاده، الان رئیس دانشکده‌ی فنی مهندسی لار است. او مادرش را مادری دلسوز و همراهی پرتلاش برای پدرش می‌داند و می‌گوید: «شما در اول جلسه به نکته‌ای اشاره کردید که ما این جلسه را برای کسانی می‌گیریم که فعالیت‌شان کم شده. من فکر نمی‌کنم فعالیت ایشان کم شده باشد. ایشان در هر زمینه‌ای که تصمیم می‌گیرند فعالیت کنند، خیلی پرجنب و جوش و سختکوش و با سماجت برای رسیدن به هدف‌شان تلاش می‌کنند. الان هم برای مرکز مشاوره خیلی وقت می‌گذارند. شاید اقتضای سن بازنشستگی این باشد که استراحت کنند اما برای من این مساله عجیب است که پرتلاش هستند. هر وقت کم می‌آوریم به ایشان نگاه می‌کنم که در این سن توانسته‌اند [به مدارج عالی برسند] مدت طولانی بعد از دیپلم درس خوانده‌اند با وقفه‌هایی که به وجود آمده. معمولا آدم وقتی از فضای درس دور می‌شود دلسرد می‌شود. اما راجع به والده‌مان همچین اتفاقی نیفتاده و همچنان هم دلش می‌خواهد ادامه تحصیل بدهد و ما دو تا دکترا طلب داریم! از لحاظ فضای خانواده هم فضای فرهنگی بود و هیچ وقت اجباری نداشتیم که در حوزه‌ی خاصی فعالیت کنیم یا کلاس خاصی اجبار شود برویم. این فضای خانوادگی ناخودآگاه ما را به این سمت هل داد و باعث افتخار ما است که والدین‌مان هر دو معلم هستند و ما هم تا حدود کمی جا پای این عزیزان گذاشته‌ایم.»

سخت‌گیری در بحث آموزشی و هم‌زمانی کار و تحصیل موضوع دیگر صحبت‌های او است و می‌گوید پدر و مادرش همراه بوده‌اند و همه چیز در تفاهم کامل بود. او می‌گوید: «زمانی که ما درس می‌خواندیم خیلی از الان متفاوت بود. آن موقع خیلی والدین درگیر نمی‌شدند و ما سعی می‌کردیم خیلی بهشان زحمت ندهیم هر چند این دلسوزی‌ها بود اما به صورت خودکار درس می‌خواندیم. مهم‌ترین نگرانی که ما در رابطه با ایشان داشتیم و داریم این بود که ایشان خیلی در کار عمیق می‌شود و ما نگران سلامتی‌شان می‌شویم. وگرنه از لحاظ ما مشکلی ایجاد نشده. وظایف خانه هم آن بخشی که مربوط به وظایف مادری است وظایف‌شان را به نحو احسنت در قبال ما انجام داده‌اند و تناقض و تداخل ایجاد نشده. یکی از دلایلش البته شاید این بوده که در سنی وارد تحصیل شده‌اند که از آب و گل در آمده بودیم و دیگر آن نیاز صد در صد به مادر نداشتیم و اینجا نقش و همراهی پدر را نمی‌شود کتمان کرد. فکر می‌کنم اگر خانمی بخواهد بیرون از منزل کار کند اگر همسر همراهی نداشته باشد با مشکل مواجه می‌شود و بالاخره یک جا و یک وقت محدودی دارد. بابا خیلی در این قضیه همراه بود.»

مهندس محبوبه نوروزی: مامان الگو و پشتوانه است

مهندس نوروزی، فوق لیسانس رشته‌ی معماری، نیز می‌گوید مادرش الگو است و با بودن او باورهای محدودکننده برایشان رنگ باخته است. می‌گوید: «هر جا احساس می‌کردیم که ممکن است کم بیاوریم به مامان نگاه می‌کردیم و واژه‌ی محدودیت یا باورهای محدودکننده پیش ما رنگ باخته است و الگوی خوب و کاملی در خانه داریم. فضای کاری خاص را یادم می‌آید سالی که کنکور کارشناسی ارشد با مامان همزمان وارد مقطع ارشد شدیم. باعث افتخار من بود. همین پشتوانه‌ی بینشی که به ما داده است و باعث شد همچنان در محیط کار و جامعه باشیم. ایشان همیشه الگوی ما بوده‌اند و خواهند بود. من در کنار کار تخصصی معماری با بچه‌ها در تشکل‌های مختلف مثل ایکوموس بوده‌ام و در شهرداری هم مشارکت در نظرات تخصصی داشته‌ام. سال سوم دبیرستان ایشان در مدرسه‌ی ما تدریس می‌کردند، اما اجازه نمی‌دادم کلاس ما را بگیرند به خاطر ذهنیت‌هایی که وجود دارد.»

ابراهیم نظری: ایشان حامی حقوق زنان است

ابراهیم نظری، داماد خانم خواجه‌زاده، می‌گوید او حامی حقوق زنان است: «افتخار می‌کنم که دوازده سال است در خدمت خانواده‌ی ایشان هستم و باید بگویم خانم خواجه‌زاده مدیر، مقتدر و حامی حقوق زنان هستند که به نظرم فراموش شد گفته شود. خواهرهای خودم هم افتخار دانش‌آموزی ایشان را داشته‌اند و همیشه همین را می‌گویند.»

مسعود خواجه‌زاده: تنها کسی که با او مشورت می‌کنم خواهرم است

مسعود، برادر خانم خواجه‌زاده، که مدتی با او در زمان تدریس در دانشکده علوم پزشکی همکار هم بوده‌اند، خواهرش را مشاور خودش می‌داند و می‌گوید: «افتخار می‌کنم که چه در زمینه‌ی تحصیلی، چه زندگی شخصی و چه بحث اجرایی و مدیریتی همیشه مشاور بنده بوده‌اند و همیشه از تجربیات ایشان استفاده می‌کنم و به جرات می‌توانم بگویم که تمام اسرار زندگی من را ایشان می‌دانند. حتی موضوعاتی که به بن‌‌بست می‌خورم تنها کسی که با او مشورت می‌کنم ایشان هستند و نتیجه گرفته‌ام و خدا را شاکرم که الگوی ما در بحث مدیریت و اجرا و اقتدار ایشان و حامی حقوق زنان بودن، الگوی ما هستند. مثلا در خانواده موقع سفره انداختن ایشان همیشه تاکید دارند که اول از سمت خانم‌ها باشد که فکر نمی‌کنم کسی در گراش این را بیان کند اما ما در خانواده جرات نداریم در حضور ایشان اول غذا از سمت آقایان سرو شود. زمانی که هر دو در دانشکده تدریس می‌کردیم، شاید حدود ده سال پیش یا بیشتر، آن زمان درس علوم آزمایشگاهی تدریس می‌کردم. همگی، نمونه‌ها را در آزمایشگاه می‌دانند چیست و بچه‌ها درس ادبیات‌شان هم با خواهرم بود. به ایشان گفته بودند استاد ما هر چه سر کلاس برادرتان بی‌ادبی یاد می‌گیریم سر کلاس شما می‌آییم ادبیات یاد می‌گیریم و جبران می‌شود!»

فاطمه خواجه‌زاده: پشت این چهره‌ی مقتدر، قلبی مهربان است

فاطمه، خواهر کوچک خانم خواجه‌زاده، از مهربانی خواهرش می‌گوید و اضافه می‌کند: «به ویژگی اقتدار ایشان اشاره شد اما به عنوان عضوی از خانواده باید بگویم پشت این چهره‌ی جذبه و اقتدار، اتفاقا خیلی آدم مهربان و دل‌نازکی هستند و خیلی جاها برای من الگو بوده‌اند و به اندازه‌ی پدر و یا مادرم که سواد نداشتند برایم الگو بوده‌اند. ایشان در مقطع پیش‌دانشگاهی مدیرمان بودند.»

 

همکاران: نظم، پشتکار، دلسوزی و حمایتش برای ما درس است

همکاران خانم خواجه‌زاده، دوستان او نیز هستند و کلیدواژه‌ی صحبت‌های آنها، نظم، پشتکار و حامی بودن او است.

شمیلا غیرتی که شاید جوان‌ترین همکار و دوست خانم خواجه‌زاده در مرکز مشاوره‌ی او است، می‌گوید: «شاگرد ایشان نبوده‌ام اما یک سالی است که همکاریم. قبل از این ایشان را نمی‌شناختم. ایشان خیلی مهربان و متواضع هستند و چیزی که خیلی برای من جالب است این است که وقتی تفاوت سنی زیاد می‌شود آن شخص معمولا وارد زبان نصیحت می‌شود ولی ایشان زبان نصیحت ندارد و نقدهایشان هم با تکنیک است. تعبیری که دارم این است که ایشان روانشناسی در کلام‌شان جاری است و واقعا در عمل نشان می‌دهند. در این یک سال سرسختی و پشتکارشان برایم الگو است. به عنوان یک روانشناس خیلی متواضع و مهربان است و صحبت کردنشان هم زبان نرمی دارند. می‌گویند زمان مدرسه مقداری سخت‌گیر بوده‌اند برای من اینطوری نیست. همکار بسیار خوبی هستند.»

خانم ابراهیمی هم همکار و دوست خانم خواجه‌زاده در مرکز مشاوره است. او می‌گوید: «ایشان یک استاد نمونه با پشتکار عالی و عزت نفس بالا و همه‌چیز تمام هستند که آدم می‌تواند به عنوان تکیه‌گاه روی ایشان حساب کند. باید به خانوده‌شان تبریک بگویم که اینطور مادر نمونه‌ای دارند و به نظر من در زندگی همانطور که رزق مادی ارزشمند است رزق معنوی ارزشمندتر است و خدا را شاکرم که بهترین رزقی که خداوند جلوی پای من گذاشته‌اند آشنایی با ایشان بوده است. یک تجربه‌ی شخصی که خیلی برای خودم ارزش دارد اینکه من تقریبا پانزده سال از تحصیل دور بودم و از سوم دبیرستان دوباره شروع کردم. آن موقع بزرگسال بود سنم و متاسفانه کلاس ریاضی برگزار نشد. من هر مدرسه‌ای می‌رفتم قبول نمی‌کردند در کلاس باشم. تا اینکه به مدرسه امام رضا رفتم و ایشان مدیر بودند و این فرصت و اجازه را به من دادند که در کلاس ریاضی باشم و بعد از چند جلسه باعث شد انگیزه‌ای برای ادامه تحصیل من باشد و این انگیزه و اعتماد و عزت نفسی که به من دادند باعث شد که من هم لیسانس و هم فوق لیسانس بگیرم. علاوه بر شاگردی، سعادت دو سال همکاری با ایشان را هم دارم. در مورد تقسیم کار امتیاز ایشان این است که نگاهشان تیمی است و نگاه بالا به پایین به همکاران ندارند و همه را در یک سطح و یک اندازه [می‌بینند] هر کسی حیطه‌ی کاری خودش مشخص است و هیچ محدودیتی ندارد و برای هر کاری نظم و برنامه‌ریزی دارد.»

خانم هنرور از همکاران قدیمی خانم خواجه‌زاده هم رک بودن او را در بیان حق پررنگ می‌کند و نظم در امور را رمز موفقیت او می‌داند و می‌گوید: «من هفت یا هشت سال در مدرسه امام رضا (ع) معاون ایشان بودم. من اگر بخواهم ویژگی ایشان را بگویم تمام خوبی‌ها را در ایشان می‌بینم. فهیم، دانا، درک خیلی بالا، مهربان. با وجودی که می‌گفتند خیلی سخت‌گیر است خیلی دل رحیمی دارد. من این چند سال سخت‌گیری‌ای را که همه می‌گویند ندیدم. برای من درس و تجربه بود. بعد از ایشان البته مدیر شدم و نمی‌توانم مثل ایشان باشم. ایشان واقعا خستگی‌ناپذیر هستند و برای ما واقعا سخت بود وقتی می‌خواستند بازنشسته شوند و انگار برای ما کوهی بودند و وقتی بودند احساس مشکل نمی‌کردیم. حق را رک می‌گفتند و مهم نبود چه کسی مقابل‌شان باشد. باید از تجربیات ایشان استفاده شود. یکی از رازهای موفقیت ایشان نظم‌شان بود. هم در کارهای دفتری و هم حسابداری.»

خانم جعفرزاده همکار و همکلاس قدیمی خانم خواجه‌زاده است و می‌گوید او از مطالعه خسته نمی‌شد و اضافه می‌کند: «افتخاری برای من بود دو سال دوران کارشناسی ارشد با هم بودیم. صبح زود حرکت می‌کردیم و شب برمی‌گشتیم. در ماشین هم همچنان درس و مطالعه داشتند. خیلی با هم همراه بودیم. در کنار این در مدرسه‌ی امام رضا هم مدیر دلسوز و خستگی‌ناپذیر بودند. مثلا ما جمعه شب از دانشگاه برمی‌گشتیم و صبح شنبه دوباره ایشان قبراق و دلسوز و پرتوان کار مدرسه را ادامه می‌دادند. با وجودی که این همه مشغله داشتند. هم از لحاظ کارهای مدیریتی و هم صمیمیتی که با همکاران داشت نمونه بودند. از همان زمان هم فهمیدم خیلی علاقه به مشاوره دارند و خوشبختانه به این هدف هم دست پیدا کردند. خیلی همکاران را تشویق می‌کردند که ادامه تحصیل بدهند. آن زمان مشاور نداشتیم و خودش به بچه‌ها مشاوره می‌داد.»

خانم فرهادی همکار و شاگرد خانم خواجه‌زاده بوده است و می‌گوید: «ایشان یک دبیر دلسوز، همراه و از لحاظ تدریس هم عالی است. یکی از اساتید ماندگار برای من در ذهنم همیشه هستند. همیشه افتخار شاگردی ایشان را دارم و این جرات را به خودم نمی‌دهم که بگویم به عنوان همکار. حتی زمانی که در مدرسه‌ی ایشان بودم هم همیشه از ایشان درس یاد می‌گرفتم. چیزی که یادم است اینکه آن زمان پیش‌دانشگاهی، با همان مطالبی که ایشان در ادبیات تدریس کردند  تقریبا هشتاد درصد در کنکور زدم.»

خانم نوروزی: مدیریت اقتصادی او فوق‌العاده است

خانم نوروزی، خواهر همسر خانم خواجه‌زاده، می‌گوید اینجا به عنوان خواهر همسر او صحبت نمی‌کند بلکه خودش را شاگرد او می‌داند و افزود: «آن موقع نه معلم بود و نه مشاور. اما همیشه از بچگی احساس می‌کردم که شغل اصلی ایشان مشاوره است و به عنوان مشاوره از ایشان سوال می‌کردیم. در این جایگاه هم برای خانواده و هم جامعه الگو هستند. سه فرزند هم تحویل جامعه داده‌اند که از نظر مذهبی، اخلاقی و کاری نمونه هستند. حتی نوه‌هایشان هم از علم و ادب ایشان استفاده می‌کنند. از نکات بارز ایشان این است که خب همسرشان حقوق معلمی داشتند و احساس می‌کردم زن داداش از لحاظ مدیریت اقتصادی فوق‌العاده مدیریت می‌کرد چون داداش کارمند بود و خودشان هم شاغل نبودند. حتی زمانی که داداش شیراز دانشجو بود هر کس شیراز می‌رفت یک راست به منزل ایشان می‌رفت اما زن داداش خیلی قشنگ مدیریت می‌کرد و سفره‌های رنگین داشت. به عنوان خواهر شوهر حرف نمی‌زنم به عنوان شاگرد او حرف می‌زنم اگرچه افتخار دانش‌آموزی ایشان را نداشته‌ام. در محیط خانواده از علم و ادب ایشان استفاده کرده‌ایم.»

رضا، نوه‌ی پسری خانم خواجه‌زاده، تولد او را تبریک گفت و از راهنمایی‌های ایشان تشکر کرد و گفت: «او را در خانه مامانی صدا می‌کنم.»

در پایان این بخش، زهرا خواجه‌زاده شمع‌های کیک تولدش را خاموش کرد تا سال جدید دیگری از زندگی پرثمر و بی‌توقف او آغاز شود.

خانم خواجه‌زاده، مدیر، معلم، همسر، مادر، مشاور و همکار

زهرا خواجه‌زاده صحبت‌هایش را با تقدیر از هفت‌برکه برای برگزاری آیین چراغ آغاز کرد و گفت: «این مراسم دلچسب و دلپذیر و جذاب است و از همکاران موسسه تشکر می‌کنم.» او سپس با تواضع گفت: «نه از نظر برنامه و از نظر حسن ظن دوستان در حد این برنامه نیستم و همه از لطف دوستان است.»

خدمتگزار مردم هستم

زهرا خواجه‌زاده با اشاره به تست‌های رواشناسی و شخصیت، خودش را خدمتگزار مردم می‌داند و می‌گوید: «در یک کلام شاکله‌ی اصلی شخصیت من خادم مردم و خدمتگزار خلق است و عاشق خانواده، شهر و کشور. از لحاظ وجودی هم طبق تست پنج عاملی شخصیتی نئو، من در چند تست نمره‌ی بالاتری گرفته‌ام. بیشترین چیزی که است در بعد پنجم است که مسئولیت‌پذیری وجدانی است و بیشترین امتیازم در این بخش را از بخش سی گرفته‌ام. در این بخش پنجم، شش تا خرده‌مقیاس وجود دارد که نظم، خستگی‌ناپذیری یعنی تلاش برای رسیدن به موفقیت، قاطعیت و جدیت در رفتار و کار و شغل و وظیفه‌شناسی است. در این قسمت، نظم ویژگی بارز من است و همه هم اشاره کردند. از زمان کودکی و در بازی‌ها نظم حاکم بود. در کارهای خانه هم همینطور. شاکله‌ی وجودی یعنی صفتی که همیشه ثابت است و تغییرناپذیر است. اگر نظم در جایی نباشد دچار اختلال می‌شوم و حالم بد می‌شود. این برای آرامش خودم و آسایش دیگران است. در خانه هم همین طور است. همه می‌گویند هیچ وقت خانه‌ام ریخت و پاش نیست، با وجودی که همه‌اش هم شاغل بودم و تحصیل می‌کردم.»

بهترین نمرات در ارزشیابی‌ها گرفته‌ام

خانم خواجه‌زاده می‌گوید دومین ویژگی بارز او طبق این تست وظیفه‌شناسی وجدانی است و ادامه می‌دهد: «من نقش‌های مختلفی داشته‌ام؛ نقش دانش‌آموز، دانشجو. درس خواندن من در حد رتبه اول تا سوم بود. در کارشناسی ارشد با وجود شاغل و خانه‌دار بودن، رتبه اول شدم. موقعی که رفتم کارشناسی ارشد، کارشناسی ارشد ادبیات داشتم. آنجا روز اول که آمار استنباطی پیشرفته را نگاه کردم، دیدم اصلا کلمات را نمی‌توانم بخوانم و اصطلاحات برایم نامفهوم بود. چون من آمار استنباطی دوره‌ی مقدماتی را نخواند بودم. با تلاش، از آن درس ۱۷ و نیم گرفتم. از ابتدا خودم را شکست ندادم و با رتبه‌ی الف گذراندم. در نقش مادر در حدی که توانم بوده، کوتاهی نکرده‌ام. سه تا بچه‌ی دسته گل تحویل جامعه داده‌ام.»

او بعد از شش سال کار در بیمارستان قصد استعفا داشته و دکتر شیبانی مخالفت می‌کند. او ادامه می‌دهد: «او می‌گفت حضور شما اینجا لازم است و التماس می‌کردند که آنجا بمانم. آقای حسنی مدیریت بیمارستان بودند، یک بار نمره‌ی ارزشیابی من را نیم نمره کم داده بودند و پرسیدم چرا، گفتند به شما گفته‌ام مسئول اتاق عمل باش و قبول نکرده‌ای و برای همین نیم نمره کم کردم.»

از سال‌ها قبل مشاور دانش‌آموزان بودم

او علاقه و استعدادش را در کار مشاوره با خاطره‌ای کوتاه بیان می‌کند و می‌گوید: «در مقام معاونت، معاون زیاد درگیر کاغذبازی نیست. همان موقع ارتباط من با دانش‌آموز خیلی نزدیک بود و کار مشاوره می‌کردم. یک نفر مشکل گفتاری داشت و اعتماد به نفس نداشت. استعداد خوبی در ادبیات هم داشت. متنی احساسی که در پایان خواهم خواند، از همین خانم است و مشکل زبان گفتاری‌اش حل شد.»

و در معلمی هم دقیق و دلسوز بوده است و می‌گوید: «در جایگاه معلم آنقدر به نکات ریز اشاره می‌کردم که بعد از کنکور می‌گفتند من صد در صد ادبیات زده‌ام. در دانشگاه که تدریس می‌کردم در ارزشیابی‌ها در مجتمع آموزش عالی لارستان که روانشناسی تدریس می‌کردم، نمره‌ام از ۵ شد ۴.۷۵ داده بودند و در علوم پزشکی هم نمره‌ام همیشه بین ۱۷ تا ۱۸ از بیست نمره بود.»

مدیری مسئولیت‌پذیر با همراهی همسرم بودم

او از سال‌های مدیریتش در مدارس هم می‌گوید: «در نقش مدیریت همین بس که آقای مهروری اول مهر می‌آمدند و می‌گفتند من الان آمدم اما دیگر نمی‌آیم چون خاطرم از مدیریت خانم خواجه‌زاده جمع است که سنگ تمام می‌گذارد. درست است که من در فضای خانوادگی هم از وظایفم فروگذار نمی‌کردم. اینجا باید بگویم همگام با من آقای نوروزی بودند و اگر همراهی او نبود نمی‌توانستم اینقدر کتاب به دست باشم. وقتی آدم همیار داشته باشد بهتر می‌تواند جلو برود.»

او می‌گوید مدیریت را به اصرار دیگران قبول می‌کرده و ادامه می‌دهد: «مدیریت را به زور قبول می‌کردم و شاید به خاطر هیکلم و جذبه‌ام بود. وگرنه در مدیریت قلبی دلسوز و مهربان دارم. در مدرسه‌ای بودم که حتی هزینه بر می‌داشتیم اما اگر می‌دانستم کسی است که در درس از استعداد خاصی برخوردار است و هزینه ندارد از او چیزی نمی‌گرفتم و وقتی مشکلاتش را بیان می‌کرد اشک می‌ریختم. گاهی تعجب می‌کنم وقتی می‌گویند خانم خواجه‌زاده مساوی با سخت‌گیری. نمی‌دانم این مارک را از کجا آورده‌اند.»

مخلوق باید در شان خالقی چون او باشد

بعد دیگر این تست، نهایت تلاش برای رسیدن به موفقیت است. او می‌گوید: «مخلوق باید در شان خالق باشد. من همیشه مشغول کاری بوده‌ام و هیچ وقت بیکار نبوده‌ام. یک کاری که انجام می‌دهم در ذهنم مشغول برنامه‌ریزی برای کار دیگر هستم. رمز موفقیتم هم همین است. صبح که می‌رفتم، هیچ وقت دیر نمی‌کردم. همیشه خودم جلوتر از معلم و دانش‌آموز می‌رفتم. شاید گاهی سرویس تا ساعت سه طول می‌کشید اما در کنار دانش‌آموز می‌ایستادم.»

او از خانواده‌اش تشکر می‌کند که همیشه حامی او بوده‌اند و آنها را در خدمت او به خلق سهیم می‌داند. او می‌گوید مقیاس دیگر در بخش سی، قاطعیت و جدیت در شغل و کار است و اضافه می‌کند: «در ارزشیابی‌ها بچه‌ها همیشه نوشته بودند جدی و مهربان. برگه‌ها بدون نام بود تا کارم را تصحیح کنم. هیچ وقت نبود دانش‌آموزی را جلو دیگران سرزنش کنم و به خودش تذکر می‌دادم و خیلی هم تاثیرگذار بود. دانش‌آموزی را از این نظر نرجانده‌ام. حالا چطور شخصیت من با سخت‌گیری در جامعه شناخته می‌شود، نمی‌دانم و خودم هم عذاب می‌کشم و می‌گویم شخصیت من اینطوری نیست و چرا این را می‌گویند و مهربان و دلسوز هستم. می‌توانم قسم بخورم کسی از من نرنجیده مگر کسی اگر قانون‌گریز بوده.»

قاطعیت در کار را در پیگیری کار هم برای خودش معنا می‌کند و می‌گوید بازنشسته نیست. نشستن برایش معنا ندارد وگرنه مریض می‌شود.

تحصیلات: تابوشکنی در ادامه تحصیل و رفتن به لار

او سپس از تحصیلاتش می‌گوید که اول گراش و بعد لار بوده است و اضافه می‌کند: «تا سوم راهنمایی من گراش بودم و آن سال گراش دبیرستان نداشت. هم‌دوره‌های های من خانم طوبی رادمرد، بدریه امین‌زاده و فاطمه صالحی و فرحناز اقتداری بود و برای تحصیل به لار رفتیم. همین تابوشکنی بود در گراش برای دختران. من سه روز اعتصاب غذا کردم تا اینکه مرحوم پدرم قبول کردند بروم خانه‌ی عمویم که لار بود و باعث شد دوستان دیگرم هم با من بیایند و چهار سال در مدرسه‌ی محبوبه متحدین بودم که در آخر پیام زینب نام گرفت. سال چهارم در رشته‌ی علوم انسانی تقریبا پانزده روز بعد از امتحان نهایی سال ۱۳۵۹ ازدواج کردم. برای خودم تصورم این بود که هر چیزی زمان طلایی دارد و ازدواج و درس و تربیت فرزند وقت خودش را دارد. سه تا بچه‌هایم در عرض پنج سال خدا داد و از آب و گل در آمدند و از نظر روانشناسی سه سال اول که دلبستگی ناایمن ایجاد می‌شود رهایشان نکردم. وقتی فاطمه از آب و گل در آمد به تحصیل ادامه دادم.»

دلیل انتخاب رشته‌ی علوم انسانی خواندن کتاب‌های دکتر علی شریعتی و علاقه‌اش به جامعه‌شناسی و روانشناسی بوده است. او می‌گوید: «بیشتر کتاب‌ها از دکتر شریعتی و شهید مطهری بود. از دوران نوجوانی آنقدر مطالعه می‌کردم که نوشتنم فرم گرفته بود. زمانی با بدریه امین‌زاده به دفتر رفتیم که انشای دوره‌ی معرفی بنویسیم. رفتم برگه انشا را تحویل دادم و آقای کشفی برگه را بدون نگاه کردن کامل بیست داد. دوستم گفت چرا و ایشان جواب داد من به نوشته‌ی او مطمئن هستم. قلمی روان داشتم.»

«سه روز بود ازدواج کرده بودم. خواهرم با آقای نوروزی رفتند لار کارنامه بردارند. گفته بودند با معدل هجده بین دخترها و پسرهای لار رتبه اول شده است. من هم در همان زمان در مخمصه‌ی ازدواج بودم و به من گفتند معدلت سیزده شده و واقعا نمی‌دانستم چه کار کرده‌ام. بعد وسط راه گراش که رسیدیم گفتند هجده شده‌ای و رتبه اول.»

۲۶ سال تحصیل و ۱۳ سال تدریس در دانشگاه

او ۲۶ سال از عمرش را صرف تحصیلات کرده است. دو لیسانس و دو فوق لیسانس در ادبیات فارسی و روانشناسی، حاصل عمر تحصیلی او است. خانم خواجه‌زاده می‌گوید: «دو سال هم دانشگاه آزاد لار زبان خواندم اما با اینکه علاقه داشتم رها کردم چون تازه دانشگاه آزاد راه‌اندازی شده بود و اساتیدش ثابت نبودند و پروازی از شیراز می‌آمدند و هر روز می‌رفتم و گاهی استاد نبود و به خاطر همین بی‌نظمی آن را رها کردم.» خانم خواجه‌زاده رشته‌ی ادبیات را ۱۳ سال در علوم پزشکی، علوم قرآنی و آزاد گراش و مجتمع آموزش عالی لارستان تدریس کرده است و بعد از برقراری مرکز مشاوره تدریس را رها کرده است.

خانم خواجه‌زاده در بیمارستان با دیپلم استخدام می‌شود و مسئول خدمات اداری بوده است اما راهش را به سمت آموزش و پرورش کج می‌کند و می‌گوید: «حساس‌ترین جای بیمارستان بود چون از لحاظ قیمت همه چیز گرانقیمت بود. شش سال در اتاق عمل بودم. وقتی لیسانس ادبیات گرفتم مدرکم به درد بیمارستان نمی‌خورد و مقداری از نظر عزت نفس اذیت شده بودم و گفتم جایگاهم آموزش و پرورش است. در آزمون استخدامی رتبه اول شدم اما استعفا را قبول نمی‌کردند و تنها راه این بود که چهارده روز غیبت غیرموجه داشته باشم و آخرش اجباری موافقت کردند.»

بیست و یک سال خدمت در آموزش و پرورش

او بیست و یک سال هم در آموزش و پرورش در مقام مدیریت، معاونت و معلمی به مردم گراش خدمت کرده است؛ یعنی شانزده سال مدیر، یک سال معاون و چهار سال هم معلم بوده است. او از سال اول راه‌اندازی مقطع پیش‌دانشگاهی مدیر بوده است و باز هم دردسرهای شروع یک کار جدید سهم او بوده است و می‌گوید: «من دو بار مدرسه امام رضا (ع) را تجهیز کردم و به نسبت مدارس دیگر خیلی مجهز است. بار اول که هیچی نداشت و آقای نوروزی برای کارهای تعمیر و ساختمانی کمک کردند و کارهای نرم‌افزاری را خودم انجام دادم. وقتی این مقطع برداشته شد، به دبیری رفتم و یک سال هم مشاوره. دوباره در افتتاح نمونه دولتی مدیریت را به اجبار پذیرفتم و دوباره مدرسه‌ی امام‌رضا (ع) را از صفر تا صد تجهیز کردم چون سیزده اداره بعد از شهرستان شدن گراش آنجا دایر شد و مجتمع اداری بود.»

راه‌اندازی مرکز مشاوره

سال ۱۳۹۷ و بعد از اخذ کارشناسی ارشد مشاوره و برای دایر کردن مرکز مشاوره بازنشسته می‌شود. او برای مرکز مشاوره از سازمان نظام روانشناسی و اداره‌ی بهزیستی مجوز دارد. مرکز مشاوره‌ی او هم از کارهای جدیدی است که مثل دیگر کارهای دیگر خانم خواجه‌زاده تازه و پیشگام است. او می‌گوید: «من برای ریسک کردن آماده‌ام. من شانزده بار زیر تیغ جراحی رفتم و شاید هرکسی بود می‌گفت چرا زحمت بکشم اما من متوقف نشدم و همین که بهبود حاصل می‌شد، میرفتم و شروع می‌کردم.»

زنان نیمی از جمعیت اما محروم از تصمیم‌گیری در امور شهر

نگاه او به زنان و دختران گراش و تغییرات این قشر در این زمینه هم متفاوت از نسل خودش است. او می‌گوید: «من وقتی تبعیض می‌بینم و جایگاه زن را در گراش می‌بینم [ناراحت می‌شوم] مثلا جلسه‌ی مسائل شهر است حتما حضور مردان است در صورتی که نیمی از جمعیت شهر زنان هستند اما جایی اگر زن را برای طفیلی بخواهند یا نمود پیدا کند مثلا راهپیمایی، زنان مهم هستند. خب این جاها دچار تنش می‌شوم و به هم می‌ریزم. یا وقتی مردان در غذا سرو کردن ارجحیت دارند ناراحتم می‌کند. در این موارد حساس می‌شوم و از حق آنان دفاع می‌کنم.»

خانم خواجه‌زاده در زمینه دفاع از حقوق زنان هم پیشگام است. علاوه بر تابوشکنی در ادامه تحصیل، او اولین بار در سن پانزده سالگی در مدرسه‌ی علمیه برای زنان سخنرانی می‌کند.

نویسنده و معلم و مدیر نمونه

سیاهه‌ی فعالیت‌های او بسیار زیاد است. او نویسنده است و کتاب «مدیریت مبتنی بر کرامت انسانی» را تالیف کرده است. سه کتاب نیز با موضوعات مذهبی مانند حجاب، تاثیر نماز و روزه و حکمت در انتظار انتشار است. خانم خواجه‌زاده می‌گوید: «در تمام مقاطع تحصیل رتبه اول تا سوم بودم. تالیف کتاب داشتم. تقدیرنامه حدود هفتاد تا هشتاد از ارگان‌های مختلف دارم. مقاله‌ی داخلی و بین‌المللی هم دارم. معلم و مدیر نمونه هم بوده‌ام.»

فعالیت‌ها از زمان انقلاب تا الان

می‌گوید در زمان انقلاب نشریه‌ی ارشاد را منتشر می‌کرده است و ادامه می‌دهد: «این نشریه صرفا ارشاد نبود. در پشت آن یک همکاری و همدلی با مردم مستضعف گراش بود که اولین نشریه در گراش است اما آرشیوی از آن موجود نیست. نشریه را خانم سیفی معلم ادبیات کلاس سوم راه انداخت و بعد از لار من ادامه دادم. محتوای آن علمی، فرهنگی و مذهبی بود. می‌فروختیم و برای مردم مستضعف پتو و بخاری می‌گرفتیم. یک نمایشنامه هم با نام «بر مزار من گریه مکن مادر» که نویسنده و کارگردانش خودم بودم. داستانش در یک فضای خانواده‌ی ضدانقلاب بود که در آخر در نقش زینت شهید می‌شوم. اینها همه پیام داشت. نمایش را بلیط می‌فروختیم و در مدرسه‌ی اکبری بود و درآمدش صرف مردم فقیر می‌شد.»

خانم خواجه‌زاده می‌گوید: «آموزش نظامی می‌رفتم و تنها یک ماه بعد از ازدواج در ماه رمضان بود. در مانور الزهرا در خرامه شرکت کردم. واکسیناسیون جهادی در روستا، پاکسازی کتابخانه از کتاب‌های زمان شاه، کمک به نظافت در منزل سالمندان، کمک به مادران در راهپیمایی، کلاس قرآن و خودسازی و تدریس در آن، برگزاری انتخابات که هنوز هم به عنوان ناظر هستم، شرکت همیشگی در راهپیمایی، در موسسه‌ی جهادی کارگران به عنوان تخفیف مرکز مشاوره همکاری دارم. در پایگاه محله با همکاری روانشناسان در زمینه‌ی مشکلات جامعه سخنرانی داریم. مسئول آموزش کامپیوتر و موبایل به نابینایان در آبشار اندیشه بودم، جمع‌آوری آثار شهدا برای راه‌اندازی موزه‌ی شهدا، عضو ستاد یادواره، در طرح نفس و همچنین در شبکه‌ی بهداشت طرح بهار نکو آموزش پیش از ازدواج می‌دهم.»

علم‌آموزی، حفظ حجاب و تحمل سختی برای یافتن معنای زندگی

علم‌آموزی، حفظ حجاب و تحمل سختی برای یافتن معنای زندگی شاید تصویر زندگی خود خانم خواجه‌زاده است. او می‌گوید: «تابلوی پیش روی من برای مسیر راه همیشه این جمله است، «اطلب العلم من المهد الی اللحد» و دیگری درباره‌ی اینکه «حجاب محدودیت نیست مصونیت است». من در همه‌ی جایگاه‌ها با چادر بوده‌ام. یکی هم «خلق الانسان فی کبد» خداوند انسان را در سختی آفریده است و همین مبحثی که گفتم انسان در جستجوی معنا همین است. با مطالعه هم مقداری الگو بوده‌ام برای کسانی که با آنها کار می‌کردم.»

پایان صحبت‌های مدیر خستگی‌ناپذیر تشکر از خانواده و احترام به یاد شهیدان است. او می‌گوید: «همه‌ی اینها بدون حمایت خانواده ناممکن بود. اگر خانواده‌ام مشوقم نبودند شاید می‌نشستم. اما بیماری من را از پا نینداخت. حمایت از طرف خانواده‌ی شوهر، خانواده‌ی پدری و هم بچه‌هایم بوده است و در مراحل و سیر زندگی من سهیم بوده‌اند. سلام و درود می‌فرستم به همه‌ی شهدا که مشعل‌دار هستند چه برادر شهیدم حمیدرضا خواجه‌زاده و چه برادر شهیدم علی اصغر نوروزی که راه خودشان را رفتند و شهید شدند.»

بیست و پنجمین آیین چراغ، با اهدای هدایا از طرف خانواده، دوستان و همکاران خانم زهرا خواجه‌زاده پایان یافت.

خروج از نسخه موبایل