نماد سایت هفت‌برکه – گریشنا

یک جان، در کجا، چقدر می‌ارزد؟

هفت‌برکه: اسماعیل انصاری لاری، کارشناس ادبیات انگلیسی، یادداشتی بر تئاتر «۱۱۳ دقیقه پس از غروب» نوشته که پیش از این در آفتاب لارستان هم منتشر شده است. این یادداشت در هفت‌برکه بازنشر می‌شود.

 

اسماعیل انصاری لاری: تئاتر «۱۱۳ دقیقه پس از غروب» بر اساس نمایشنامه‌ای با نام اصلی Selling Kabul با برگردانِ فارسی «حراج کابل» یا «فروش کابل»، نوشته‌ی سیلویا خوری، نمایشنامه‌نویس ساکن آمریکاست. این نمایشنامه توسط گروه هنری صبا گراش به کارگردانی علی فخری به اجرا در آمد.

زبان، پیشرانه‌ی اصلی

زبان به عنوان اثرگذارترین عامل نمایش، اهمیت ویژه‌ای دارد. مسعود غفوری به عنوان مترجم و دستیار کارگردان، یک بار اثر را از انگلیسی به فارسی برگردانده و در تلاشی دیگر با همکاری سونیا امانی، آن را به زبان فارسی افغانستان، دری، برگردانده‌اند. این کار جان تازه‌ای به کاراکترها بخشیده و با منطبق کردن زبان بر روی هویت سرزمینی کاراکترها، مخاطب فارسی‌زبان را چندین پله به شخصیت‌ها نزدیک کرده است. کاری که بر روی اصلاح لهجه‌ی نقش‌آفرینان صورت گرفته، گواه دیگری است که کار با جدیت و تعهدی کمیاب همراه بوده است.

کابل، ۲۰۱۳

نمایش «۱۱۳ دقیقه پس از غروب»، که برای اولین بار در ایران به روی صحنه می‌رود، روایتِ چند ساعتِ پرتنش و مخمصه‌وار از زندگی چند شهروند افغانستان است. آدم‌هایی را که چند نفرشان را می‌بینیم و چند نفرشان هم از چشمانمان غایب می‌مانند.

اتفاقات درام در پایتخت افغانستان، کابل، در سال ۲۰۱۳ میلادی روی می‌دهد، سالی که افغانستان در بحبوحه‌ی پیمان امنیتی مناقشه‌برانگیزی بود که شرایط داخلی را متشنج کرد و به اختلافات زیادی میان دو دولت آمریکا و افغانستان انجامید. مدتی پس از این پیمان، بیش از نیمی از نیروهای آمریکایی افغانستان را ترک کردند و امنیت افغانستان را به نیروهای داخلی واگذار کردند.

مار دیروز، اژدهای امروز

جادوی هنر و جبر زمانه اینجاست که این نمایشنامه اکنون، در آوریل ۲۰۲۴، کمتر از سه سال پس از خروج کامل نیروهای آمریکایی، با لایه‌ای واقعی و البته تراژیک‌تر از زمان خلق خود پیش افتاده است. یک همزمانیِ قهقراییِ شرایطِ فیکشنالِ یک کشور با شرایطی واقعی و روی زمین همانجا در کمتر از ۹ سال از خلق اثر.

در زمان نمایشی داستان، دولت افغانستان مستقر است و در ستیز با طالبان. اکنون اما، زمام تمام امور به دست طالبان است.

هنر و پرسش‌های اساسی

اینکه یک نمایش با ذهن مخاطبش چه می‌کند، احتمالا یکی از مهمترین‌ پرسش‌ها راجع به هر اثر و رویداد هنری است. اگر اثری هنری را «دعوتنامه‌ای برای اندیشیدن» قلمداد کنیم، بعد از باز کردنش چه خواهیم یافت؟ قصه، حرکت، نور، داینامیک، پیرنگ، شخصیت‌پردازی، …. همه‌ی اینها البته هستند، اما مغز این دعوتنامه، لاجرم، از جنس پرسش است. از اینرو، مهمترین سوال این نمایشنامه شاید این باشد: یک جان چقدر می‌ارزد؟ به راستی چقدر؟

شاید بهتر باشد بپرسیم: یک جان، در کجا، چقدر می‌ارزد؟

اینکه سوالی اخلاقی در باب حق زندگی، تخت بند مکان باشد، ممکن است تلخ‌اندیشانه تلقی شود ولی کم و بیش باید پذیرفت که شرایط همیشه خود را به استانداردهای اخلاقی تحمیل می‌کند. در جهانی که طی چند ماه در حدود ۱۷۰۰ کودک کشته می‌شوند و هنوز هیچ اراده‌ی قاطعی برای پایان جنگ نیست، به راستی ارزش جان یک انسان چقدر است؟

نمایش «۱۱۳ دقیقه پس از غروب» را از این جهت می‌توان اثری فرامرزی و جهانی به شمار آورد که به این پرسش اساسی تنه می‌زند: اینکه ارزش جان تارون چقدر است؟ و چه بهایی برای زنده ماندنش پرداخت می‌شود؟

جبر، جغرافیا و حساب: همه برای یکی

عافیه، خواهر تارون، یک رسالت دراماتیک دارد: نجات جان برادر. اما این زنده ماندن بهایی سنگین نیز دارد، تاوانی که غایبان نمایش، بی‌بی‌گل و امیر می‌پردازند سنگین و جان‌فرساست.

نمایشنامه، تلاش خواهر و این تاوان را در کابل دراماتیزه می‌کند. مکانی که آماج وحشت و خشونت است. از این‌روست که باید پرسید، کجا؟ اینجاست که جغرافیا مهم می‌شود.

در اینجا، آپارتمانی در کابل، حتی اعمالی از روی شفقت و نیات خیر هم نتایج ناخواسته و نامطلوب به همراه دارند. عافیه جایی رو به تارون می‌گوید که اگر او پایش را بیرون بگذارد، نه فقط خودش را، که همه‌ی آنها را، به کشتن می‌دهد. بی‌خبر از اینکه مخفی کردن برادرش در خانه هم به قیمت از دست رفتن جان دیگران تمام خواهد شد.

افراط‌گرایی، ناپیدا و پیدا

اگرچه خفقان و خشونت در جغرافیایی روایت می‌شود که با سرزمین ما فاصله‌ای بنیادین دارد، جایی که به زبانی،  با بستر تاریخی و فرهنگی که ما در آن زندگی می‌کنیم قابل قیاس هم نیست، اما بنا به سیال بودن پدیده‌ی افراط‌گرایی که پایه و اساس وجه پیش‌گویانه‌ی اثر نیز هست، نباید از نظر دور داشت که آتشی که در خرمن همسایه است، به گندم‌زار ما نیز نزدیک است و همانگونه که تجربه‌ی بنیادگرایی نشان داده است، این آتش بالذات هیچگاه پشت مرزهای قراردادی محصور نمی‌شود، حتی اگر ظهور و بروز مستقیم آن را از نزدیک حس نکنیم. همانگونه که ما عوامل شر را در نمایشنامه هیچگاه نمی‌بینیم و حتی صدایشان را نمی‌شنویم.

عافیه، زن موثر

در بستری که بنیادگرایی و خشونت دست بالا را دارد، نمایش زنی را نشان می‌دهد که چند بعدی است و عاملیت دارد. اوست که با برنامه‌ریزی شرایط را کنترل می‌کند. عافیه برای تارون هم خواهر و هم مادرست. در پایان قصه می‌بینیم که او مادر نوزاد متولدشده‌ی برادرش نیز هست. او با پذیرش مسئولیت کارهایش، شوهر را مجاب می‌کند تا از تتمه دارایی‌شان برای فراری دادن لیلا و فرزندش بگذرند.

فانتزی، امید، ایمان

گرچه انفعال تارون در نمایشنامه‌ی «۱۱۳ دقیقه پس از غروب»، معلول شرایط است اما او قربانی یک فانتزی نیز هست. اشاره‌ای که نمایش به وعده‌های ویزای آمریکا از سوی دوست سابق تارون می‌کند، نه تنها نمایانگر استیصال تارون و یادآور صحنه‌های تلخ آویزان شدن برخی اتباع افغانستان از هواپیماهای آمریکایی در زمان خروج یکباره آنها از افغانستان است، که موید انتظاری توخالی است. تارون نجات را از افرادی انتظار می‌کشد که خود، جان خود را برداشته و از مهلکه گریخته اند. این فانتزی و خوش باوری، نه از جنس امید، که صرفا خیالی خام  است. در وطن نمی‌توان ماند چون دشمن دیرین در کمین است و از بیگانه هم آبی گرم نمی‌شود.

امید اما نه تنها پیش از وقایع تلخ که پس از آن رویدادها و در طول روایت جاری و ساری است. اشاراتی که به تلاش عافیه و شوهرش جاوید برای بچه‌دار شدن، به عنوان نشانه‌ای از زایش و زندگی‌بخشی، شاهدیم و  مساعدت‌های پنهانی خواهر در تصحیح فرم‌های درخواست ویزای برادر، به رغم عبث بودن آنها، همگی حاکی از نیروی امیدی است که با انتخابگری و مشقت و فداکاری همراه است.

زمانی که زن و مرد تصمیم می‌گیرند نوزاد تازه‌متولدشده را به خانه بیاورند، امید آنها معنایی فراگیرتر می‌یابد، امیدی که نه از جنس خوش‌بینی به زندگی، که از جنس ایمان به زندگی است.

یک تئاتر ماندگار

تئاتر «۱۱۳ دقیقه پس از غروب» از آن دست کارهایی است که با وفاداری به متنی منسجم، که بدون زیگزاگ حرفش را می‌زند، با دقت و وسواس اجرا می‌شود. نقش‌آفرینان به باور نگارنده، نقش‌ها را به خوبی درونی کرده‌اند و کارگردان به زیبایی به نمایش روح بخشیده است. شیوه‌ی ارائه‌ای که به زبان دستیار کارگردان «هایپر رئال» است، به ویژه در بزنگاه‌هایی که نقاط اوج نمایش به شمار می‌روند، مخاطب را با کمترین فاصله با داستان رخ به رخ می‌کند.

خروج از نسخه موبایل