نماد سایت هفت‌برکه – گریشنا

«منور اقتداری» اولین خانم معلم گراشی

هفت‌برکه – مریم مالدار: آشناترین توصیف برای معلم، شمعی است که می‌سوزد و دنیا را روشن می‌کند. «منور»، نخستین زن معلم گراشی، نوری بود که سال ۱۳۶۲ خاموش شد ولی تلخی آن حادثه هنوز در خاطره شهر گراش و دخترانش مانده است. به بهانه روز معلم از او و همراهانش یاد می‌کنیم. 

 

روز حادثه: ۱۴ خرداد ۱۳۶۲

شاید منور اقتداری را در آغاز معلمی در سال ۱۳۴۸ خیلی‌ها به نام «دختر قهرمان‌خان» می‌شناختند اما سال ۱۳۶۲ که درگذشت، نخستین زن معلم و مدیر گراشی بود که بسیاری از دختران گراشی او را به نام «خانم اقتداری» به یاد داشتند. چهارده خردادماه ۱۳۶۲ منور همراه با سه تن دیگر، «خانم سکوتی» (ناظم مدرسه)، خانم عرب‌‌زاده (معلم کلاس سوم) و «مصطفی افشار» (راننده)، در تصادف رانندگی جاده گراش – لار جان سپرد. تراژدی تلخ‌تر آن که خانم اقتداری آبستن بود و شماره کشته‌های تصادف اینگونه پنج نفر شد. 

خانم اقتداری برای تصحیح نمره‌ی امتحان انشا دانش‌آموزی که نمره‌اش اشتباهی به جای بیست هجده ثبت شده بود و برای آنکه حقی از دانش‌آموز ضایع نشود، همراه با دو تن دیگر از همکارانش که در لار زندگی ‌می‌کردند، با ماشین مصطفی افشار راهی آموزش و پرورش لار می‌شود که در میانه راه با تراکتور تصادف می‌کنند و هر چهار سرنشین قربانی می‌شوند.

این گونه منور بی‌خداحافظی از پنج دخترش، ناهید، رزا، روحشین، عاطفه و ندا (که چهارساله و دوساله بودند) دنیا را ترک می‌کند.

پیکر معلم گراشی در آرامستان خاندان دهباشی در نزدیکی برکه حاج‌ اسد‌الله و در کنار قبر دیگر اجدادش به خاک سپرده شد. از زنده‌یاد خانم سکوتی و عرب‌زاده نتوانستم اطلاعاتی کسب کنم.

عبدالرضا افشار در مورد عمویش مصطفی می‌گوید: «عمویم ۳۵ ساله بود. قطر می‌رفت و پیکان داشت. راننده نبود. به واسطه شغل و آشنایی پدرم و رفت‌‌و‌آمد مشتری‌ها و معلم‌ها، گاهی آنها را می‌رساند لار. و در نهایت بعد از آن اتفاق تلخ، پیکر عمویم در گلزار شهدای ناساگ به خاک سپرده شد.» 

دختران خانم معلم

از خانم اقتداری، معلم سال‌های دور گراش، پنج دختر به نام‌های؛ ناهید، رزا، روحشین، عاطفه و ندا به یادگار مانده. نادیا نیز فرزند دیگری‌ست که ۱۶ فروردین ۱۳۵۸ در شانزده‌‌سالگی به علت‌ حادثه جان خود را از دست می‌دهد. برای این گزارش با دو دختر بزرگ‌تر منور؛ خانم ناهید و رزا دهقانی، به صورت مجازی گفتگو کردم.

درس خواندن یک دختر در دهه سی و چهل اتفاق عجیبی است. ناهید دهقانی متولد ۱۳۴۲ فرزند بزرگ خانم اقتداری می‌گوید: «گویا آن زمان که مادرم کوچک بود، توسط همسر دکتری که از تهران برای طبابت به گراش می‌آمده، در خانه همراه با دو تن دیگر یعنی زن برادر و دختر خاله‌اش خواندن و نوشتن می‌آموزد. بعد از ازدواج و تغییر محل سکونت از گراش به شیراز، کلاس اول تا پنجم ابتدایی را در شیراز به شکل رسمی طی می‌کند.»

ازدواج مادرتان به شکل سنتی بود؟ روزا می‌گوید: «به اصطلاح گراشی «گُل و گُل» کردند؛ عمه‌ام با دایی‌ام ازدواج کرده بودند و برای برادرشان می‌آیند خواستگاری و مادرم به نصراله دهقانی بله می‌گوید.»

رزا مشغول آماده‌سازی سفر حج است. بابت تاخیر معذرت‌خواهی می‌کند و می‌گوید: «خاله ببخشید! ناهید بیشتر خاطرش هست بگذار او جواب دهد.»

منور بعد از بازگشت به گراش، در مدرسه اسدی (مدرسه علمیه امروز) از سال ۱۳۴۸ شروع به تدریس کرد و همزمان در شهر قدیم به شکل غیرحضوری تحصیل را برای اخذ دیپلم طبیعی «علوم تجربی» از سر گرفته بود که در نهایت در سال ۱۳۵۲ مدرک دیپلم طبیعی و سال ۱۳۵۸ دیپلم خانه‌داری را در شیراز کسب می‌کند.

با تاسیس مدارس سلیمی و سبزواری، در مدرسه سبزواری در مقطع دوم ابتدایی شروع به تدریس می‌کند و با راه‌اندازی نهضت سوادآموزی که آن زمان «پیکار» یا «شبانه» نامیده می‌شد، برای افرادی که سن‌شان برای تحصیل در مدارس روزانه زیاد بود، شروع به آموزش بانوان گراشی کرد. سالیان زیادی در این مدارس خدمت کرد. آخرین سمت او پیش از مرگ مدیریت مدرسه فاطمه زهرا(س) بود.»

فراتر از یک معلم

گوش سپردن به صداهای خانم دهقانی که مو به مو و با دقت از خاطره‌های مادرش می‌گوید برایم شنیدنی است. انگار که زنگ انشا شده است و یکی دارد خاطره‌اش را می‌خواند و همه در سکوتِ مطلق گوش به ادامه‌ی خاطره سپرده‌اند. می‌پرسم دخترِ خانم اقتداری بودن با دو دیپلم و آن‌همه موفقیت برای شما قطعا امتیاز خیلی خوبی بوده است؟

ناهید می‌گوید: «بله. امتیاز و افتخار!» و مهر تایید را این گونه می‌زند: «مادر با ما فارسی صحبت می‌کرد و همین باعث شد تا فارسی را نسبت به باقی هم سن و سال‌هایمان روان‌تر و سلیس‌تر تلفظ کنیم و برای خواندن خصوصا در فارسی از باقی بچه‌ها پیشی بگیریم.»

اکثر خاطره‌های ناهید و رزا دهقانی از مادرشان مربوط به کارهای خیری است که او انجام می‌داد. به قول رزا: «مادرم با کارهایش ما را تربیت کرد. کوچک بودیم و می‌دیدیم و همانگونه هم تربیت می‌شدیم.» 

رزا ادامه می‌دهد: «زمان جنگ که خیلی‌ها از آبادان آمده بودند گراش، مادرم همیشه با وسایل خوراکی و بهداشتی به آنها سر می‌زد و خوشحالشان می‌کرد. یا برای آنکه شپش به شکل وسیع فراگیر نشود روزانه تقریبا پنج نفر از بچه‌ها را می‌آورد خانه و سرشان را می‌شست و با دیگر چیزهای دم دستش شپش‌ها را نابود می‌کرد. گاهی هم که ما از ترس اعتراض می‌کردیم مادرم می‌گفت آن‌ها گناه دارند و وظیفه ماست که به هم‌نوع خود کمک کنیم. همین کارهای خیر ریز و درشت برای ما جدای از کلاس و مدرسه، درس بود، درسِ زندگی و انسانیت.»

رزا ادامه می‌دهد: «گاهی نیز زبان خیر می‌گذاشت تا جهاز دختری تکمیل شود و اینگونه لبخندِ رضایت آنها می‌شد مزدِ مادرم.»

هر چقدر هم از مرگ یک عزیز گذشته باشد باز هم یادآوری‌اش آدم را پر بغض و بارانی می‌کند. روزا اشک‌ می‌ریزد و بغضش را به سختی قورت می‌دهد «خانم مالدار لطفا از زبان تمام دختران منور اقتداری بنویس! بنویس قدر مادرهایتان را بدانید. خیلی و خیلی و خیلی…» حرفش تمام شده اما بغض و اشکش نه…

زنگ خاطرات سر کلاس خانم منور 

این خاطره ناهید هم شنیدنی است: «مدرسه گراش فقط تا پنجم ابتدایی برای دختران فعال بود. مادرم برای آن که من و برخی‌های دیگر بتوانیم ادامه تحصیل دهیم، خشت اولین مدرسه راهنمایی را گذاشت. بدین شکل که زیر نظر مدرسه ابدی بودیم در واقع اسم ما داخل دفتر کلاسی پسر‌ها نوشته می‌شد و معلم‌ها از آن مدرسه می‌آمدند به خانه‌ای که اجاره کرده‌ بودیم تا برایمان تدریس کنند. تا اینکه خیّری پیدا شد و مدرسه راهنمایی دخترانه اکبری تاسیس شد و ما سوم راهنمایی را در همان مدرسه بودیم.» 

به روزا می‌گویم به عنوان حرف آخر چیزی بگوید: «اوایل انقلاب روی دیوار مدرسه نوشته بودند: «دوره‌ی خان و خان‌بازی دیگر تمام شده.» مادرم دختر قهرمان‌خان بود و با دیدن این جمله بسیار اندوهگین… زیرلب می‌گفت: «من و پدرم که جز خدمت کاری برای مردم گراش نکردیم.»

خانم نفیسه رحمانیان، دبیر دین و زندگی کنونی مدرسه امام رضا(ع) گراش، از شاگردان خانم منور اقتداری است که از او می‌گوید: «در کل ایشان خیلی با بچه‌ها مهربان بودند. اولین جایزه دوران تحصیلم را که یک خودکار آبی به شکل کلید بود از ایشان گرفتم که شیرینی‌اش هیچوقت از ذهنم بیرون نرفت. بر خلاف بعضی از معلم‌های آن زمان که زیاد اهل تنبیه کردن بودند، ایشان بسیار مهربان و باگذشت بود.»

خانم قائدی یکی دیگر از شاگردان مدرسه سبزواری است که می‌گوید: «خانم اقتداری مدیرمان بود. بسیار خوشرو و مهربان. کلاس سوم بودم. یک بار سر جلسه امتحان کنارم ایستاد و در جواب سوالی که مانده بودم مرا راهنمایی کرد، بعد از چند دقیقه دیگر آمد و من هنوز جواب سوال را ننوشته بودم. دوباره راهنمایی‌ام کرد.»

خانم معصومه محبی کسی است که پیشنهاد این گزارش را به من داده است. از او می‌پرسم خاطره‌ای که از خانم اقتداری داری را برایم بگو. می‌گوید: «من آن موقع سوم ابتدایی بودم. خاطره زیادی ندارم. اول انقلاب بود و مدرسه فاطمه زهرا تازه تاسیس شده بود. مدیر زحمت‌کش و دلسوزی بودند. البته ناگفته نماند شوهرشان آقای نصرالله دهقانی هم خیلی در کارهای مدرسه کمک حال بودند و با جان و دل برای مدرسه زحمت می‌کشیدند.»

حالا تعداد مدارس بیش و بیشتر شده است و دختران زیادی هر روز صبح راهی مدرسه‌هایی می‌شوند که معلمانی مانند «منور اقتداری» چراغ آن را روشن کرده‌اند. زن پیش‌تازی که اگر از مادران و مادربزرگ‌های خود بپرسید قطعا خاطراتی از او به یاد دارند. زنی که اولین «خانم معلم» گراشی بود. 

خروج از نسخه موبایل