هفتبرکه – نوریه بلبل: بعضی خانوادههای گراشی به دلیل حضور چند راننده در بینشان، نامشان با حمل و نقل گره خورده است. نادرپور، محمودی، حسننژاد و نامآور از جمله این خانوادهها هستند. در خانواده حسینا هم رانندگی یک سنت خانوادگی است و وقتی ابوالفضل حسینا خواست که به مناسبت ۲۶ آذرماه، روز حمل و نقل، پای حرفهایش بنشینیم تا از عشقش به جاده بگوید، قبول کردیم.
زندگی ابوالفضل حسینا با اتوبوس و ماشین سنگین گره خورده. او از رنج و سختیهایی که در این راه دیده و کشیده میگوید. حسینا سالها در جاده بوده ولی این روزها از جادهها مسیرش به خیابانهای گراش رسیده و همنشین بچه مدرسهایها هم شده است. حسینا از عشقش به رانندگی میگوید :«این شغل وارد خونم شده. این شغل، شغلی است که تا به آن علاقه نداشته باشی و وابستگی در آن ایجاد نکنی، نمیتوانی به آن ادامه بدهی.»
این گزارش تقریباً طولانی حرفها و درد دلهای کسی است که خانوادگی سالهای زیادی را برای گراشیها زحمت کشیدهاند و در خاطرات زیارت و مسافرت خیلی از گراشی حضور دارند. او از روزهایی که گراش در اوج خدمات عمومی حملونقل بود و تا الان که شاهد زوال آن هستیم چیزهای زیادی نقل میکند. این گزارش به چراهای کسی مثل من که همیشه از وضعیت بد ماشینها و اتوبوسها شاکیام و راننده را مسئول همه چیز میدانم، پاسخ میدهد.
صحبتهای حسینا را از زبان خودش بشنوید.
ابوالفضل، فرزند کَول عباس
متولد ۲۲ تیر ۱۳۶۴ هستم. تا کلاس اول دبیرستان درس خواندهام. وسطهای دبیرستان ترک تحصیل کردم و ناقص ماند. از سال ۱۳۷۵ رسماً شغل پدرم را به دست گرفتم. معروف به پُس کَول عباس یعنی اگر شما بگویی پسر حاج عباس کسی نمیشناسد و حتما باید بگویی کَول عباس، چون زمانهای قدیم بعد از اینکه مرحوم پدرم در دوران جوانیاش وارد این شغل شد، مردم گراش کمتر و به ندرت راه به کشورهای مذهبی و زیارتی مثل عراق و عربستان و شهر مشهد میبردند. مرحوم پدرم در سن ۲۲ سالگی به کربلا رفت و برای مردم خیلی عجیب و غریب بوده که یک آدم جوان به کربلا رفته است. طی این هفت و هشت و ده سال اخیر است که رفتن به کربلا تقریبا راحت شده است و از قدیم که بعد از رفتن به شهرهای زیارتی مثل مشهد که میگویند مَش، کربلا کَل و این پسوند کَل بعد از آن موقع روی پدرم ماند و به آن معروف شد. راههای پرفراز و نشیبی را طی کردم مثل یک سری منفعت، ضرر، سختیها و از دست دادن جانها و تا الان که در این راه دارم ادامه میدهم.
این کسبوکار خانوادگی ماست
مرحوم پدرم و مرحوم برادر بزرگترم که سال ۱۳۹۲ در شیراز به علت گاز گرفتگی فوت کرد (گزارش فوت محمدرضا حسینا) سه نفر از اعضای خانواده به طور دائم این شغل را داشتیم. ولی یکی از اعضای خانوادهمان تا جایی این شغل را به دست گرفت اما وسط راه ول کرد و تغییر شغل داد و ادامه نداد، چون سختیها و تاوانهای زیادی دارد. این شغل پر زحمتی است و ما مرحوم برادرم هم در این راه از دست دادیم، همینطور مرحوم پدرم را.
از دور دل بردن از نزدیک چشم ترساندن
مثلا در خیابان میروی یک نفر تو را میبیند و میگوید که هی فلان،ی سوار اتوبوس یا تریلی هستی و یک سوتی میزند و ما با یک بوق جوابش میدهیم. به خصوص برای بچهها که با دیدن ما ذوق میکنند و من هم با بوقِ شوتی که روی مینیبوس وصل هست جواب همهی آنها را میدهم. چون [شُواَ دِل خَشِن].
منتها شما در هر شغلی که وارد شوید، متاسفانه به خاطر عدم مدیریت صحیح، یک پشت پردههای سختی دارد. من به ظاهر شما نگاه میکنم و میگویم که خوش به حال شما که کار شما راحت است و فلان و بیسار. صبح میآیید و ظهر به خانه میروید. خب شما پشت پردههایی دارید و دنبال یک سری مجوزهایی و امتیازهایی باید بروید و یک سری محدودیتهایی دارید که اینها همگی باید رعایت بشوند در هر کاری مخصوصاً کار خدماتیای که با مردم سروکله میزند، این موضوع خیلی سخت است.
حساسیت این شغل بسیار بالا است و متاسفانه نسبت به حساسیت بالای آن توجه کمتری به این شغل شده است. در دوران جدید و امروزه یک سری مشکلات خیلی اساسی به وجود آمده است و خیلیها گول ظاهر قضیه را میخورند و وارد این شغل میشوند و سریعاً شکست میخورند، یعنی در حدی که طرف زندگیاش را از دست میدهد جوری که شاید اگر ۵۰ سال دیگر هم کار کند نتواند آن ضرر را جبران کند.
چند و چگونه بودن حملونقل و درآمدش
مسئلهی حملونقل و رانندگی شامل دو بخش است: باری و مسافربری. باری تریلی، دهتن یا خاوری به شما میدهند و خودت به تنهایی به جاده میروی و کار خودت را انجام میدهی، خودتی و خودت. اتفاقی بیافتد خودت تنها کشته میشوی، خطری تو را تهدید بکند برای خودت تنها و باری که شما مسئولش هستی رخ میدهد، خسارت مالی به هر صورت با بیمه یا پول حل میشود.
جانی شکستگی پا، دست و یا اینکه شخصی کشته بشود و شما یک پولی بدهی تمام بشود و برود نیست تاابد و زمان در دلش هست و یا در نبود یک شخصی بچهها یا چند نسل بعدش ضربههایی بخورند.
تعرفه درآمد دولتی است. متاسفانه خرجات آزاد است و هیچ تعرفهی دولتی روی آن نیست، اتوبوس که به طور مستقیم با جان مسافر در ارتباط است، لاستیک فوقالعاده خوب و درجه یک باید روی آن باشد. برندهای درجه یک لاستیک مثل میشلن، بریجستون، هانکوک، دانلو و غیره. لاستیک برندِ میشلن یک جفت آن ۶۵ میلیون تومان است. من باید چقدر کار کنم و چقدر بروم شیراز و برگردم تا ۶۵ میلیون بدهم و یک جفت لاستیک بخرم.
شما بار یا مسافری دارید و میخواهید آن را تا جایی ببرید. سازمان حملونقل بر حسب مسافت، مسیر و موقعیت جغرافیایی، نرخ کرایه را تعیین میکند. کرایه هر نفر در مسیر گراش_شیراز اتوبوس ویایپی ۱۵۰ تومان، معمولی ۱۱۰ هزار تومان است. اینجا چیزی وجود دارد به نام کمیسیون که ۲۰ درصد برای آن میرود اینطور نیست که ۹۰ هزار تومان باقی بماند چیزی به نام حق تغذیه که به مسافر میدهند از راننده کم میشود، در صورتی که نباید این هزینه از راننده کم بشود. شرکت به خاطر معروفیت و تبلیغ خودش میخواهد به مردم خدمات بدهد. منِ راننده چرا باید ضرر کنم؟ اینجا دولت موظف است که پول را از حساب شرکت کم بکند و چرا من مالک باید تاوان بدهم به من چه که شرکتها میخواهند به مسافر چه بدهند؟!
دولت از رانندگان حمایت نمیکند
مرحوم پدرم اوایل انقلاب یک دفترچهای زمان اتوبوسداریاش داشت و اسمش دفترچه اقلام مصرفی بود. پدرم داوطلبانه رزمنده هم به جبهه میبرده است. ۶ ماه یک مرتبه دولت یک جفت لاستیک، روغن، واسکازین و باتری به آنها میداد. اقلام مصرفی حدودا ۵۰ درصد مالک میداد ۵۰ درصد باقی را دولت یک چیزی برای شمای راننده در نظر میگرفت.
الان کلاً این ماجرای سوبسید، یارانه، کمک و اینها برداشته شده است. تعرفههای جدیدی که آوردهاند هم بعد از دو یا سه سال اعلام میکنند. برای لاستیک از روی برگ سبز ماشین به شما یک حواله میدهند حالا اگه میخواهی بردار و نمیخواهی هم برندار. خب این لاستیک چینی است. این لاستیک جواب کار من را نمیدهد. ماشین من ۵ میلیارد قیمتاش است، این لاستیک اگر بترکد، فکر جان خودم که نباشم مالم اگر از دست برود باید تا ابد تاوان پس بدهم. در جواب میگویند که خب شما نمیخواهی پس اینجا امضا کن و برو بیرون. جنس برند تحویل مردم نمیدهند و فقط به اندازهای که دهن مردم را ببندند.
مسئلهی دوم هم نبود ثبات قیمت است. دولت برای یک سال تعرفهی کرایه تعیین میکند. شما در یک سال چند هزار بار قیمت وسایل مصرفی روزانهات تغییر میکند. الان که ساعتی هم تغییر میکند. شما وارد یک لوازم یدکی میشوید و میگویید یک واتر پامپ میخواهم. اول تلفن را برمیدارد و قیمت میگیرد و قیمت روز به شما میدهد،. قبلها که قیمتها ثبات داشت راننده یا مالک که دستش خالی بود میتوانست از پس همه چیز بر بیاید. من موتور اتوبوس را قسطی تعمییر میکردم. میدیدی پولش میشد بیست میلیون تومان. میگفتم ماهی ۵ میلیون به تو میدهم، راحت میتوانستم از پس خودم، ماشین و همه چیز بر بیایم. الان نه. روزانه و ساعتی شده و شما باید کارت بکشید و جنس تحویل بگیرید و بروید. حالا پول و پشتوانه داشته باشید قرص و محکم باشید میتوانید دوام بیاورید و نداشته باشید نمیتوانید دوام بیاورید.
سازمان حملونقل و خدمات درون شهری مسافری گراش واقعا روبه نابودی است.
دو سال قبل آقای صحراگرد با برادر بزرگش یک ساختمان فروختند و یک اتوبوس خریدند و همین دو هفته پیش در تهران فروختند. چرا ؟ چون حامی نیست. به محض یک شخص اتوبوسی را خریداری میکند و میخواهد این شغل را شروع کند سریع یک رقیبهایی برایت پیدا میشود که فقط دنبال زمین زدن تو هستند. دیگر تو را تشویق نمیکنند و حمایت نمیکنند که شما موفق بشوید.
راننده باید خودش شاگردی کرده باشد
از سال ۱۳۸۶ دولت به ما راننده پایه یکها چیزی داد به نام کارت هوشمند رانندگان حرفهای. یعنی شما یک سری تجربهها و خلاقیتهایی بیشتر از یک رانندهی سواری دارید. چون من راننده که در طول روز ممکن است دو بار به شیراز بروم و برگردم تمام دستاندازها را حفظ هستم و میدانم چه پیچی با چه سرعتی میتوانم بپیچم و تمام موقعیتهای جغرافیاییاش را حفظ هستم، که کجا هوا گرم میشود باید کولر بزنم و یا بخاری. ظرافت در کار خیلی مهم است، یکبار نشده که مسافر به من بگوید که گرم است. من میدانستم که چه درجهای و کولری بزنم که مسافر اذیت نشود.
این ظرافتهای کاری حاصل تجربه است که راننده دارد. هر رانندهی پایه یکی که شاگردی کرده باشد میتواند بهترین راننده از آب دربیاید. اگر جایی در جاده ماشین خراب بشود میتواند خودش به تنهایی سروته این قضیه را هم بیاورد که مردم در جاده گرفتار نشوند و ماشین را به آبادی برساند.
اتفاقا حدود ۱۰ تا ۱۵ روز قبل چند تا از مسافرهای قدیمیام به من زنگ زدند که آقای حسینا کجایی؟ چرا دست از این کار کشیدی؟ چون در جاده ماشین خراب شده و راننده اصلا نمیدانسته که ماشین چه مشکلی دارد. یک بار نشده که ماشین من در جاده خراب بشود و زنگ بزنم مکانیک بیاید، الا اگر مشکل اساسی موتور باشد که دیگر از دستم کاری برنیاید. برای تعمیر موتور وسایل میخواهد، جرثقیل میخواهد، یک سری ابزار میخواهد که من ندارم و در آن موقع مسافر را رد میکنم. ولی اقلام دور موتور مثل چرخ، لاستیک، لنت، دینام و …. از صد درصد توانستیم ۷۰ درصد آن را خودمان درست کنیم و ماشین و مسافر را به مقصد برسانیم. این خیلی مهم است. مخصوصا ماشینهای امروزی که از هزاران قطعات مختلف تشکیل شده است. حتی از راست یا کج رفتن ماشین هم ما متوجه میشویم که در زیر ماشین چه خبر است و چه قطعهای کار میکند و اگر جایی کار نکرد بروم سر وقت آن قطعه و آن را درست کنم. چرا از عهدهاش برمیآیم؟ چون تجربه کردهام.
کسی این کار را میتواند انجام بدهد که در خونش باشد، علاقهاش باشد. متاسفانه خیلی از آدمها گمناماند به خاطر نداشتن کسی و پشتوانهای مجبورند در خفا بمانند و کاری از دستمان برنیاید. در این مملکت بخواهی کاری انجام بدهید باید یا پول داشته باشید یا یک آشنایی که هم برای خودت منفعت داشته باشد و هم برای دیگران.
احمدینژاد شغل ما را به تفریحی تبدیل کرد!
رانندگی یک شغل کاملاً سخت است که آقای احمدینژاد آن را از مشاغل سخت به شغل تفریحی تبدیل کرد و و به بازنشستگیاش ۵ سال اضافه کرد! متاسفانه مال، جان، جوانیات و دورانی که آخر هفتهها همه در تفریحات و دورهمی هستند شما در سرمای سرد زمستان که مردم دور بخاری هستند شما در جاده هستید، در گرمای گرم تابستان که مردم زیر کولر خوابیده یا نشستهاند شما در جاده هستید و با سختترین مدل کار کردن دست و پنجه نرم میکنید تا بتوانید یک لقمه نان حلالی برای زن و بچهات دربیاورید.
سال ۱۳۸۶ دولت احمدینژاد گفت هر رانندهای که حداقل ۵ یا ۱۰ سال سابقهی کار دارد، مدرکاش را بیاورد به سازمان حملونقل ارائه بکند و سازمان حملونقل نامهای به بانک مربوطه میداد. این قانون که آمد، خیلیها صاحب کار شدند. آدمهایی که هیچوقت فکرش را نمیکردند صاحب تریلی بشوند صاحب تریلی شدند. اینطور بود که از بین ۵ یا ۶ تا ماشین وارد شده شما یکی را انتخاب میکردی، ۲۰ درصد شمای مالک واریز بکن و ۸۰ درصد هم دولت میداد. بعد اقساط متناسبی بردارید بروید کار کنید. این ماشینهایی که به ما دادند جنس چینی و درجه سه بود، هر روز خرابی و هر روز گاراژ و اینها داشت.
طرح نوسازی ناوگان حمل و نقل ایراد دارد
الان جدیداً باز لایحه و تبصره و ماده و قانون آمده که طرح نوسازی ناوگان حملونقل، یعنی ماشینهای فرسوده به کنار بروند و جدیدها وارد بشوند. اگر طرح نوسازی است چرا ماشینهای قدیمی را اسقاطاش نمیکنید که جدیدها را جایگزیناش کنید. شما باید اقلام قدیمی را از من بگیرید و جدید به من بدهید. چرا ماشینی که ۴۰ یا ۵۰ سال است کار میکند اسقاط نشود؟ مثلاً کسی ماشینی دارد که ۵۰ سال در جاده است، کل قیمتی که دارد ۲ میلیارد است. ولی الان یک افاچ ۵۰۰ دوازده میلیارد تومان است. ۱۰ میلیارد از کجا بیاورد روی آن بگذارد؟ اصلاً ۵ میلیارد آن را جور کرد و داد. ۵ میلیارد بعدی را باید قسط بدهد. یک شخص با ۵۰ سال سن باید ماهی ۸۰، ۹۰ و یا ۱۰۰ میلیون تومان قسط بدهد؟
ضعیفها سریع از این شغل میروند، قویها یواشیواش.
اکثر کسانی که در این شغل بودند ضعیف شدند. ضعیفها همان اول کار نابود شدند، یا هم برای کسی دیگر رانندگی میکنند و یا تغییر شغل دادهاند. متوسطها بعد از ضعیفها نابود شدند و آنهایی که کمی قویتر بودند هم الان دادشان در آمده است.
به عنوان مثال ما الان شرکتی قویتر از شرکت جوان سیر ایثار که متعلق به سپاه پاسداران است نداریم. سال ۱۳۹۲ ایران وارد تحریم شد. ولوو که یک شرکت ماندگار بود تعطیل شد. اسکانیا هم تعطیل شد. سپاه از طریق هند شرکت اسکانیا را تقویت کرد و شاسی و موتور وارد کرد و تقریبا از هزار شاسی که وارد ایران میشد ۸۰۰ تای آن را خودش برمیداشت و برند خودش را میزد؛ شرکت ایران سیر ایثار و ۲۰۰ تای آن را به ملت میداد و این ۲۰۰ تا کفاف مردم نمیداد. الان شما مشاهده بکنید که در مراسم اربعین سازمان اینقدر که کمبود ماشین دارد هر مدل ماشین را مجبور میکند که برود. حتی خط واحدها را میفرستد. آیا خط واحد ماشینی هست که مخصوص جاده باشد؟ اول اینکه ایمنی خاصی برای جاده ندارد و هدف آنها آن است که فقط کارشان راه بیفتد و کسی زیر سوال نرود و کسی از جزئیات کار خبر ندارد که چه خبر است.
در لار ۴ تا گاراژ بود به نامهای سهیل لارستان، مهتاب لارستان، بعثت لارستان و پیام گوهر لارستان. که خب دو تا از آنها جمع شد و پیام گوهر و مهتاب ماندگار شدند چون ضعیفها همان اول به کنار میروند و غنیها هم به کنار میروند منتهی یواش یواش.
یک سری از اقشار ضعیف در این شغل از همان لحظه تورم نابود شدند و کنار رفتند. من یک رانندهی با سابقهی ۱۵ و ۱۶ سالهی صد درصد در جاده با بهترین تجربه و خلاقیت که این شغل در خونم بوده و از پدرم به ارث بردم، مجبورم دست از این کار بکشم. اولین دلیل اصلیاش نبود هیچگونه حمایتی از سمت دولت واقعاً حمایتی نیست.
آقای نامآور واقعا سرمایهدار است. چند تیکه زمین داشت فروخت و الحمدالله جان گرفت ولی الان کم آورده است. دادش درآمده و نمیداند چه کاری انجام بدهد. چون از جایی حمایت نمیشویم. تاوان و خسارت میدهیم.
نمیتوانیم با اقتصاد جهانی بجنگیم
برای اقشاری که میخواهند وارد این شغل بشوند اگر بدون برنامه، آگاهی و پشتوانه وارد بشوند قطعاً شکست میخورند. شما نمیتوانید با اقتصاد جهانی بجنگید. شاید من بتوانم با شمای رقیب بجنگم. به جای اینکه شما دو تا بار بردید، من بیشتر به خودم فشار بیاورم چهار تا بار ببرم. ولی با اقتصاد جهانی که نمیتوانم بجنگم. با دنیا که نمیتوانم بجنگم! که خرجم به دلار باشد و درآمدم به تومان باشد. مثال: من یک باری از بندرعباس تا تهران میبرم ۲۰ میلیون تومان. یک لاستیکی که بخواهم بخرم بر اساس دلار جهانی آن را میخرم. امروز لاستیک ۶۵ میلیون تومان است میخواهی بخر نمیخواهی هم به سلامت و تمام. هیچ حمایتی از هیچ سازمانی نمیشوی. شرکت ترمینال آقای نادرپور تعطیل شد. دلیلش چیست؟
سرمایهدارها به این کار نه میگویند
منطقهی جنوب فارس معمولا آدمهای خیر و پولدار زیادی دارد ولی متاسفانه هیچ پولدار و سرمایهداری در این عرصه سرمایه گذاری نمیکند. سرمایهدارانی که پول دارند و نمیدانند با آن چه بکنند و به آنها میگویم که بیا یک تریلی بخریم و شراکتی کار کنیم در جواب میگویند که نه خرج ماشین بالا است. ماشین اگر خوب بود پدرت تا الان ۱۰ تا هواپیما در خانهاش پارک بود. سریع اینها را در جواب میگویند و خب راست هم میگویند. ترس هم دارد. تا زمانی که علاقه در آن نباشد کسی نیست با سرمایهای به این سنگینی دست به همچین کاری بزند و منتظر بازدهی آن باشد. اما اگر به آن علاقه داشته باشید میگویید پناه بر خدا و دل را به دریا میزنید و این کار را انجام میدهید.
بدترین اتوبوسهای فارس در گراش و لار است
این کار یکی از کارهای مهم خدماتی شهری است. هر شهری از ایران مسافرهایش سوار بهترین برندهای اتوبوس میشوند ولی منطقهی لار و گراش اتوبوس بالای مدل ۸۸ نداریم یعنی تمامی اتوبوسها مدل ۸۴، ۸۵، ۸۶، ۸۷ و ۸۸ است و فقط یکی دو تا مدل ۹۰ داریم یعنی مال ۱۳، ۱۴ سال قبل. دلیلش چیست ؟ خیلی کم و به ندرت سرمایهداری در این عرصه خدماتی مهم شهر سرمایه گذاری میکند. چرا شهرستانی مثل گراش نباید وسیلهای برند عمومی داشته باشد؟
پایینترین مدل و ضعیفترین اتوبوسها در منطقهی فارس، اتوبوسهای لار و گراش است چون کسی سرمایهگذاری نمیکند. شهرهای بزرگ مثل تهران، ارومیه، تبریز، ملایر، همدان و اصفهان همه ماشینهایشان مارکِ اسکانیا و ولوو است و الان دو برند خوب در ایران داریم برای مثال مارال، درسا و بینو و الان حرف اول را درسا میزند. الان شما در گراش درسا را دیدهاید ؟ نه.
اینقدر این اتوبوسها را قشنگ و با تجهیزات کامل زدهاند و سفر کردن با آنها راحت است که نه راننده و نه مسافر احساس نمیکنند که کی به مقصد رسیدهاند. مانیتور اختصاصی، بهترین سیستم کولر و بخاری و تهویه، نرمترین ماشین برای موقعیتهای جادهای خراب و یک ماشین خیلی شیک و باکلاس با داشتن سالنهای خوب و مخملهای قشنگ و واقعا آدم کیف میکند که سوار همچین ماشینی بشود.
چرا یک شهری مثل گراش هیچ حامی نداشته باشد که از بهترین برندهای خدمات عمومی استفاده بکند و کسی نیست سرمایه گذاری بکند و حمایتی هم نمیکنند. ما الان توقعی از دولت نداریم و قطع امید کردهایم و بگذاریم حداقل ما مردم خودمان دست به دست همدیگر بدهیم.
سوددهی، آری یا نه؟
کار را باید به کاردان بسپارید. رانندهای گواهینامهی پایه یک میگیرد. سرمایهداری بدون آگاهی کامل و لازمی که باید راننده داشته باشد سرمایهاش را در اختیار او قرار میدهد و راننده هم طی یک یا دو سال کار میکند و به خاطر نداشتن اطلاعات و تجربههای کافی سرمایهی سرمایهدار را نابود میکند و ضرر میرساند. خب، چون گراش یک محیط کوچک است و سریع شایعه میپیچد و حرفها به همه میرسد. اگر شغلی، شخصی، جایی و سازمانی در دیدگاه مردم خراب بشود و دیگر جمع کردنش خیلی سخت است. متاسفانه این شغل در دیدگاه خیلیها خراب شده است. الان باید قبول کنیم در گراش با این همه مسجد، مدرسه، پارک، خیابان و بلوار چند خَیر گفتند برویم دو تا اتوبوس بخریم. حداقل در ترمینال شیراز که ۴ نفر ایستادهاند به ماشین ما نخندند!
کرونا سیستم را به هم ریخت
من خودم دو تا اتوبوس ولوو داشتم. اول کرونا یکی از آنها را ۸۵۰ میلیون تومان فروختم و یک سال بعدش هم دیگری. الان همان اتوبوس شده ۵ میلیارد تومان. پس به خاطر نبود ثبات اقتصادی هر کسی مالی را بفروشد و بخواهد یک، دو و سه ماه صبر کند دیگر نمیتواند مال خودش را دوباره بخرد. چون هیچ حمایت کنندهای ندارید.
شما اگر بخواهید برای امروز از سایت پایانه یک بلیط برای دو بعد از ظهر گراش به شیراز بگیرید هیچ صندلی خالی گیرتان نمیآید. کسانی که کارمند هستند و هفتهای دو یا سه بار بخواهند ماموریتی بروند و برگردند اینها را بهتر متوجه میشوند و میبینند، اتوبوس در راه خراب میشود و میایستد و در راه سختی میکشند و یا جابجا میشوند و در گرما و سرما خیلی با سختی میروند و میآیند.
ببینید یک جنسی تا زمانی که کارایی داشته باشد قیمت دارد و ارزشمند است. وقتی کارایی نداشته باشد از ارزش میافتاد.
وقتی که کرونا آمد ما ماشینی که به قیمت ۶۰۰ میلیون خریده بودیم به همان قیمت فروختیم، به مدت ۶ ماه فقط از جیب میخوردیم. مسافر نداشتیم. هیچ حمایتی از هیچ سازمانی نبود. همه چی تعطیل شد. ما چون قسط وام داشتیم و خرج راننده و شاگرد داشتیم. یک ماشین را فروختیم. گفتیم یکی دیگر را نگه میداریم و طاقت میکنیم. پنج شش ماهه بساط کرونا جمع میشود، میرود. ولی این جریان دو سال طول کشید. ما چون قشر ضعیف بودیم و پشتوانهای نداشتیم نمیتوانستیم طاقت و دوام بیاوریم. دومی را هم فروختیم. سهم شریکها را دادم و با سهم خودم یک کامیون ایسوزو خریدم و گفتم تا کرونا تمام میشود حداقل بارکشی کنم چون بهتر از مسافر است. در آن دوره مسافر چیزی نبود.
بعد از دوره کرونا یک مرتبه گفتند بگیر که آمد و قیمت همه اجناس بالا کشید و ما دیگر نتوانستیم دوباره اتوبوس بخریم. برای یک مدت میرفتیم یک دنگ، دو دنگ شریک میشدیم، فهمیدیم نمیصرفد.
خیلی از رانندهها الان دربهدر هستند
کرونا باعث بهم ریختن سیستم حمل و نقل شد. سرمایهگذاری نبوده است که حمایت کند. در مسئلهی کرونا فقط نه من که هزاران نفر مثل من از گراشیها، اسد رستگار، زینل رستگار، حیدر مهرزاده، حسینعلی فانی، مجتبی خوشبختی و غیره ….اینها همه شریکها و مالکهای ماشین بودهاند. خیلیها ضربه دیدند، شکست خورند. خیلی از رانندهها الان دربهدر هستند و محتاج این هستند که جایی سر کار بروند. وقتی آدم یک نیاز مالی دارد باید هرکاری که شده بکند. من بلاخره دستم بند به یک مینیبوس بنز مدل ۱۳۶۵ است و مشغول به کار هستم که این ماشین تقریبا همسن خودم است و تقریبا ۳۷ یا ۳۸ سال سن دارد. ماشینی که باید از رده خارج بشود و بهجای آن ماشین جدید نوسازی شود. حتی نمیتوانم مینیبوسم را مدلش را بالاتر ببرم که ۴۰ یا ۲۰ پرسنل بیمارستان و دانشگاه را سوار ماشینی که برای ۴۰ سال قبل است بکنم.
شروع کارم از سال ۷۵ بود
من سال ۱۳۷۵ شروع به کار کردم و مرحوم پدرم اولین اتوبوسی که وارد گراش کرده است سال ۱۳۶۴ دو ماه بعد از اینکه من به دنیا آمدم. اولین اتوبوس ایران ناسیونال صفر و خشک با رنگ سفید سورمهای از شرکت ایران خودرو تهران تحویل میگیرد و به گراش میآورد.
در سن ۱۱ سالگی برای اولین بار پشت کامیون ۹۱۱ که تانکر آب بود نشستم. تُشک زیر پایم میگذاشتم که قدم جلو بیاید و پشت کمرم پر از بالشت میکردم و برای دشتبالا آب میبردم این کار را به مدت حدود سه سال انجام دادم. شاگرد پدرم بودم. خودم کار میکردم و کمک دست پدرم بودم.
سال ۱۳۷۹ وارد عرصهی اتوبوسرانی شدم و شاگردی مرحوم پدرم و مرحوم برادرم میکردم. ایرانپیما اولین اتوبوسی بود که واردش شدم. آن ماشین مدلش برای سال ۱۳۵۰ بود. سال ۱۳۸۲ آن را فروختیم و ماشین مدل بالاتر و سال ۱۳۶۹ خریدیم، که در تابستانها کاروان مشهد میبردیم و زمستانها هم در خط گراش شیراز کار میکردیم. سال ۱۳۸۴ اتوبوس قبلی را فروختیم و باز یک اتوبوس مدل بالاتر سال ۱۳۷۱ خریدیم و باز آن را فروختیم چون فهمیدیم درآمد اتوبوس واقعا ضعیف است و خرجی سه خانواده را درنمیآورد . گفتیم تغییر شغل و تغییر کاربری به سمت کامیون بدهیم شاید بهتر بشود.
سال ۱۳۸۴ یک دهتن ولوو مارک افام۹ که برند جدید و خیلی پیشرفته بود، خریدیم. چون خروس کنترل و امکانات خاص جادهای داشت. نرم و راحت و تند و تیز بود. اولین برند ولوو در منطقهی جنوب فارس بود که ما آوردیم. خیلیها میآمدند و نگاه میکردند و سوارش میشدند و برایشان عجیب بود که چطوری است و برای چی صدا ندارد و میگفتند صدا ندارد میتواند بار را حمل کند. آن را سال ۱۳۸۴ به ۵۳ میلیون تومان نقد خریدیم و به مدت ۶۰ ماه، ماهی ۱ میلیون و صد هزار تومان هم قسط میدادیم و حدود صد و ده بیست میلیون قیمت تمام شدهاش بود.
سال ۱۳۸۵ در دوران خاتمی یک قطعنامه یا تفاهمنامهای در ایران امضا شد که یک مرتبهای قیمت اجناس کشید پایین. ماشین هم به نصف قیمت رسید. ما ماشینی که خریده بودیم ۵۳ میلیون تومان از ترس و لرز به ۲۳ میلیون تومان فروختیم، اینجا هم یک ضرر سنگینی کردیم. دو سال قسط داده بودیم و انگار آن قسطها را به بیرون ریخته بودیم. یک تریلی آکسوری هم غلامحسین راهپیما داشت و ما با هم رفتیم در بنگاه فروختیم و آقای راهپیما ماشیناش را ۷۰ میلیون خریده بود و به ۳۲ میلیون و ۵۰۰ هزار تومان فروخت و مایی که ماشین را ۵۳ میلیون تومان خریده بودیم به ۲۳ میلیون و ۵۰۰ هزار تومان فروختیم. این هم از نبود ثبات اقتصادی در ایران و این اولین شکست ما بود.
بعد از این مسئله پولی دیگر در دستمان نبود و یکی دو سال یک مینیبوس خریدیم و در بیمارستان مشغول شدیم و دیدیم که مینیبوس نمیشود چون ما آدم جاده بودیم و با ماشین سنگین کار کردیم. مردم دارند جور دیگری نگاه میکنند.
تا اینکه در دورهی احمدینژاد طرحی آمد تقریبا در اواخر سال ۱۳۸۶ بود که هرکس مدرک و با سوابق مذکور بیاید و تریلی بگیرد. ما آن تریلی را گرفتیم. آن ماشین خیلی اذیتمان کرد چون جنس چینی بود و باعث نابودی ما شد. تا دوباره خواستیم بلند شویم این ماشین چینی اذیت میکرد و گفتیم ولش کن و دوباره تغییر کاربری دادیم و اتوبوس خریدیم.
۱۳ خرداد سال ۱۳۸۸ یک ولوو نارنجی خریدیم و ۱۵ خرداد رفتیم تهران برای بردن کاروان اعزامی رحلت امام خمینی و بعد از اینکه از آنجا برگشتیم بلافاصله کاروان زیارتی مشهد از سناتور میبردیم. ما گراش، لار و اَرد و شهرهای اطراف را ساپورت میکردیم و زمانی که ما این اتوبوس به اَرد بردیم کل اَرد آمدند برای عکس گرفتن و گوسفند سر بریدن و به آن اتوبوس میگفتند اتوبوس وولول خیلی قشنگ آمده و بیاید نگاه کنید و اینقدر که این ماشین نُزل و قرب داشت.
قبلا راننده پایه یک مثل سرهنگ تمام بود
یک راننده پایه یک در زمان قدیمتر به عنوان سرهنگ تمام مملکت حرمت داشت. حرفش خریدار داشت چون در زمان قدیم پلیسی نبود و هر جا تصادف میشد در کوچه خیابانها به دنبال پدرم میآمدند، در میزدند، میگفتند «کَل عباس بیا اینجا کارشناسی بکن و بگو کی مقصر است!» و کلا برای اینجور کارها دنبال رانندههای پایه یک میرفتند. یعنی راننده پایه یک قدیم برای خودش کارشناسی بود. الان همهی عالم و آدم گواهینامهی پایه یک دارند و پِخِر شده است و تو را چیزی حساب نمیکنند. خب ما این تفاوتها را دیدیم که حرمتها و توجهها به کنار رفته است. ما متاسفانه فکر میکردیم همیشه همین جور میماند ولی خیلی زود از بین رفت.
داستان مرگ برادر
سال ۱۳۹۰ ما این اتوبوس را فروختیم و یک اتوبوس مدل بالاتری خریدیم. تقریبا ماشین بهروزی بود به آن میگفتند ولوو تیپ سه. همان ماشینی که مرحوم برادرم پشت فرمون آن نشسته و من عکس او را گرفتهام. سال ۱۳۹۲ دقیقا شب ۲۸ صفر که رحلت پیامبر(س) و شهادت امام رضا(ع) است، مرحوم برادرم مسافر زد که برود شیراز و من با سواری شب ۲۸ صفر برای زیارت به مشهد رفتم که سریع برگردم. دقیقا شب ۲۸ صفر اولین برف سال در استان فارس آمده بود و مرحوم برادرم در شیراز به خاطر کنترل نکردن بخاری با گاز گرفتی خفه شد و فوت کرد.
سال ۱۳۹۲ خانواده گفتند که ما ماشین نمیخواهیم یا سهم آن (مرحوم برادرم) بخر و یا به بنگاه ببر و بفروش و خب آقای فانی آمد و سهم برادرم را خرید و شریک من شد و ما مجددا تصمیم گرفتیم که این سیستم قطع نشود و اسمشان بماند و خدمت آنها از بین نرود.
دلم میخواهد چهار نفر که سوار میشوند چهار تا پدر بیامورزی بگویند و واقعا هم همینطور بود و هر که سوار ماشین میشد میگفت خدا رحمت کند برادرت و واقعا هم تشییع جنازهاش پر از مردم بود چون خیلی خوش اخلاق و مردمدار بود و مثل روز عاشورا شلوغ بود و هنوز که هنوز است، همسر و فرزند برادرم بعد از ۹ سال یا ۱۰ سال است که برادرم فوت کرده برای شان تازگی دارد و احساس میکنند که همین دیروز است که فوت کرده است.
من ماشین را نگهداشتم که یاد و خاطرهی برادرم بماند. فقط یک سال و نیم توانستم دوام بیاورم و هر روز که وارد گراش میشدم و ماشین را دم در خانه پارک میکردم همهی خانواده شیون میکردند و به سر خودشان میزدند و به خودم گفتم فایده ندارد.
یکی از اتوبوسهایم در گردنه آتش گرفت
ماشین را فروختم. مجدداً یک اتوبوس دیگری خریدم که آن هم به همراه ۴۴ مسافر درسرازیری گردنهی خاوران جهرم آتش گرفت. ماشین یک مشکل ریتارت پیدا کرد. خدا به ما رحم کرد. مرگ را جلوی چشمان خودم دیدم و الحمدالله از روی تجربهای که داشتم و کمکی که خدا کرد سعی کردم که خاری به پای کسی نرود و تار مویی از کسی کم نشود و واقعا هم همینطور شد. در تمام مدتی که فرمان ماشین دستم بود، ۴۴ مسافر همگی جیغ و شیون میزدند و ماشین هم با سرعت ۱۲۰ کیلومتر بر ساعت تخته گاز در سرازیری پایین میآمد درحالی که ماشین خاموش بود چون لولهی باد ماشین آتش گرفته بود. الحمدالله ولوو یک سیستم خوبی که دارد این است زمانی که باد ماشین به صورت کامل تخلیه شد چرخها قفل میکنند و ماشین متوقف میشود. الحمدالله این سیستم ماشین سالم بود و ماشین ایستاد و درها که قفل شده بود شیشهها را شکستم و سریعاً به همراه شاگردم به نام آرشام ششبلوکی مسافرها را نجات دادیم و مسافرها را که اکثراً زن و بچه بودند را از شیشه به بیرون ماشین میفرستادیم. هیچکسی هم آسیبی ندید و فقط ۵۰ درصد از ماشین سوخت.
دیگر ماشین قابل تعمیر نبود و بردم اصفهان کیلویی آن را فروختم و مجدداً سرمایه از بین رفت و باز هم مرحلهی وام گرفتن و فروختن طلاهای همسرم و ماشین سواری یک ماشین جدیدی خریدیم. کار کردیم و کار کردیم، الحمدالله دوباره پیشرفت کردیم چون خیلی زحمت کشیدم جوری که فرزندم الان ۱۰ سالاش است و من تا ۸ سالگیاش سرجمع ۶ ماه کنار فرزند و همسرم نبودم چون آنقدر به خودم فشار میآوردم تا ضررها را جبران کردم و آن موقع تورم کمی پایینتر بود و میشد ضررها را جبران کرد. مثل الان نبود که اگر ضرر کردی نمیتوانید جبران کنید.
تفاوت خیلی زیاد شده است. مثال: شما اگر الان یک ماشین را به دو میلیارد تومان فروختید ۶ ماه بعد که بخواهید همان ماشین را بخرید دیگر نمیتوانید چون آن ماشین شده ۶ میلیارد تومان. این اتفاق برای خودم افتاده است. بلاخره خودمان را جمع کردیم، سه نفری شریک شدیم دو تا ولوو خریدیم، دو نفرمان پاشنهی پا سفت کشیدیم و کار کردیم به همراهی حیدر مهرزاده که رانندهمان بود.به او گفتم کار و برنامه و سیاست از من شما نه نگویید، سفت کار کنید. دست به دست همدیگه دادیم. ماشین بینو خریدیم. که یک مرتبه سال ۱۳۹۸ یک چیزی آمد به نام کرونا.
وصیت پدر: در سفر زیارتی دنبال نفع نباش
سال ۱۳۹۳ اولین سالی بود که کاروان پیادهروی اربعین راهاندازی شد. مردم یواش یواش شروع کردند پیادهروی اربعین رفتند. در مسائل کاروانهای زیارتی و سیاحتی مخصوصاً زیارتی این وصیت مرحوم پدرم بود که «بابا در کاروانهای زیارتی دنبال نفع و ضررش نباش و همیشه برای خیر و برکت زندگی پیشقدم باش».
هزینهای که میدادند، هرینهی خیلی کمی بود به اندازهای که خودت قانع بشوی. به خاطر شوق و علاقهای که داشتم میرفتم. زمانی که از در ابتدایی سناتور گراش حرکت میکردم تا خود مشهد شاید بیست ساعت راه بود. از این بیست ساعت ده ساعت آن را رانندگی میکردم به خاطر اینکه علاقه داشتم. من طی ۱۵ سال کاروان مشهد و ۱۲ سال کاروان شلمچه برای پیادهروی اربعین پیش آمده که شاگرد نداشتم و با وجود مشکلاتی که داشتم تنهایی میرفتم و میآمدم در حالی که قانون به تو اجازه نمیدهد که رانندهای بالای ۹ ساعت رانندگی کند. چون دلم میخواست کار راه بیافتد بیشترین سختیها را به خودم میدادم تا این کار انجام بشود.
نیاز شهرستان بالاست
دولت هیچ کمکی نمیکند. گراش یک شهرستانی است که مثل اولش نیست. الان کارمند و دانشجو زیاد شده و من چون یک راننده قدیمی هستم و اکثر مردم شمارهی من را دارند. زیاد به من زنگ میزنند که آقای حسینا بلیط گیر نمیآید تو را خدا یک کاری بکنید. وقتی ماشین نیست من چه کاری میتوانم بکنم؟
آیا شهرستانی با جمعیت ۶۰ هزار نفری باید صبح یک اتوبوس ۲۵ نفره باشد و ظهر هم یک ۳۲ نفره و شب هم یک اتوبوس ۴۴ نفره؟ الان شما فکر میکنید که این اتوبوسها فقط مختص گراش است؟ نخیر، اصلا همچون چیزی نیست. ماشین از مسیر کوره و بنارویه رد میشود و اکثر صندلیها برای کسانی که زیاد مسافرت میروند و آگاهی دارند که چه ساعتها و روزهایی شلوغ میشود و باید بلیط را بخرند اینترنتی سریع صندلیها را خریداری میکنند. در اصل ما خدماترسانی علاوه بر گراش، کار روستا و شهرهای اطراف هم نیز انجام میدهیم، مثل اِوَز با وجود داشتن ترمینال ماشین ندارد و از گراش صندلی میگیرد. خب، ترمینال که به تنهایی نمیتواند نیاز مردم را برآورده کند. ماشیندار میتواند نیاز مردم را برآورده کند.
این حرف را به من میزنند که شهرستانی با این همه سرمایهدار نباید ۴ تا اتوبوس داشته باشد؟ یا وسیلههای برند عمومی؟ مثل درسا یا اسکانیا؟ لامرد اینها را دارد ولی لار و گراش ندارند. در حالی که هم به شهر خودمان داریم خدمت میکنیم هم شهر و روستاهای اطراف یا بین راه. کوره، اسلام آباد، بیدشهر و شهرک در اصل حوزه استحفاظی اوز است. از نظر خدمات برون شهری گراش آن ها را ساپورت میکند. من گراشی اگر بخواهم سازماندهی بکنم، یک دفتری در کوره میزنم، کسی هم به عنوان منشی میگذارم که به خاطر رفاه حال مردم بلیط بفروشد، تا مردم این همه سختی برای بلیط خریدن نکشند. طرف میآید گراش بلیط میخرد و برمیگردد کوره و یا به سختی به اینترنت دسترسی دارد برای خرید بلیط. می توانم یک شعبه بزنم و یک کارمند هم برای آن بگذارم که بلیط بفروشد. اوز اما نمیگذارد چون میگوید حوزه استحفاظی من است. اگر حوزه خودت است بیا خودت شعبه بزن. یعنی نه میگذارد شما کاری انجام بدهید و نه خودش انجام میدهد. جلوی پیشرفت را گرفتهاند و مردم به خاطر این مسئلهی لجولجبازی ضرر می کنند.
مثلاً من ماشیندار اگر موتور ماشینم بترکد باید ۳۰۰ یا ۴۰۰ میلیون بدهم که موتور ماشین را برایم تعمیر کنند وقتی یک سرمایهداری پشتم باشد حمایت میکند. تقویتم میکند، در ماههای آینده کار میکنم و بدهی را پس میدهم که متاسفانه اینطور نیست.
فقط سه تا اتوبوس در گراش داریم!
قبل از کرونا در گراش ۶ تا اتوبوس ۴۴ نفره بود. ۷ صبح، ۱۰ صبح، ۱/۵ بعد از ظهر، ۳/۵ بعد از ظهر، ۱۱ شب و ۱۲ شب. ولی الان ۳ تا اتوبوس هست که ۲۵، ۳۲ و ۴۴ نفره هستند و به شدت کمبود ماشین داریم.
دولت تقریبا ۲۰ سال است که هیچ حمایتی نمیکند. مردم هم متاسفانه آگاهی نسبت به این زمینه ندارند و میگویند که مالم را در جاده نمیاندازم. این افکار در ذهن مردم است و برداشتن همچنین تفکری از مردم و سرمایهدارها خیلی سخت است.
یک روز بروید ترمینال کاراندیش شیراز و برندهای ماشینهایی که به شهرستانهای اطراف میروند را نگاه کنید که چه ماشینهایی همهی آنها برای نیوفیس، دُرسا و مارال و چه ماشینهای خوشکل و تمیز با امکانات خوب.
برای مثال شهرستان لامرد که بزرگترین کارخانه تولید آلومینیوم کشور را زده، بار را به صورت مسقیم به ترکیه، آلمان، برزیل و … صادر میکند. بروید ببینید چند تا اتوبوس مارال و دُرسا در لامرد است؟ چند تا تریلی صفر کیلومتر در آنجا هست؟ در لامرد کسی را داریم که رفته ۱۰۰ دستگاه تریلی خشک و صفر کیلومتر خریده و تمام رانندهها و تمام جوانهاییی که بیکار بودند را به کار گرفته است و به گفتهی داماد عمویم که اول لامرد سوپری دارد، میگوید که در اینجا جوان بیکاری نیست، یا در شرکت آلومنینیوم است و یا روی ماشین کار میکند.
نماینده هم میگوید سرمایهدارها پیشقدم نمیشوند
من بارها به مهندس حسینزاده گفتهام که شما یک شرکتی در گراش بزنید، مجوزش را برای گراش بگیرید. مثل شرکت فولاد ذوبآهن اکبرآباد، تمام اکبرآبادیها و روستاهای اطراف ۸۰ درصدشان سر این کار رفتهاند.
آقای حسینزاده دقیقاً این حرف را به من زدند که آقای حسینا سرمایهدارهای این منطقهی خودمان پیشقدم نمیشوند برای احداث شرکت. میترسند. ریسک نمیکنند. دولت هم میگوید اگر قرار است که من مجوز یک شرکتی را در این منطقه بدهم باید ۲۰ درصد آن مردم پیشقدم بشوند و ۸۰ درصد آن من میآیم و خب کسی اینجا حمایت نمیکند.
قبلا ۱۳ مینیبوس داشتیم، الآن ۶ تا.
در گراش ۱۳ دستگاه مینیبوس بود که در دوران کرونا که بعضی از رانندهها فوت کردند. بعضیها در نبود کار ماشینها را فروختند. الان جمعاً در گراش ۹ تا مینیبوس داریم که من و برادر کوچکم دو تا، آقای خسروی، آقای ارژن و آقای حسننژاد که ماشین خَیر و موسسه عنیبه را دارد که من شمردم از همهی اینها ۶ تا فعالیت مستمر و خوبی دارند و ۳ تای دیگر زاپاس هستند و کارهای متفرقه انجام میدهند.
ما رانندهها وقتی که میگویند که فلان مدرسه میخواهد برود راهپیمایی در عرض ۲۰ ثانیه عین اورژانس ۱۱۵ خودمان را میرسانیم و انجام میدهیم به پولش هم کاری نداریم. یک سرویس رفت و برگشتی از مدرسه تا باغ بادگیر با ۲۸ تا مسافر ۳۵۰ هزار تومان به ما دادهاند که نرخ سه سال قبل، زمان کرونا است. همین هم مدیریتی در آن نیست و یک دفتر و سازمان و بنیادی ندارد.
نیاز به انجمن مینیبوسرانی داریم
نیاز به یک انجمن مینیبوسرانی داریم. یعنی اتحادیه مینیبوسرانی برای رسیدگی به نرخ، انتقاد، پیشنهاد و شکایات که به آن مراجعه کنند. وقتی انجمن زده شده که فقط برای گراش زده نمیشود. برای گراش و توابع، لار و اوز هم همینطور انجمن مینیبوسرانی ندارد. گراش، لار و اوز ۳۵ تا مینیبوس هست. برای چی نیاز نداشته باشد؟ یک انجمنی در گراش یا لار و اوز زده بشود و وقتی که من دردی دارم بروم مراجعه کنم به انجمن مربوطه. الان شما مسافر منی از من راننده مینیبوس شاکی هستید کجا میروید؟
اتوبوسها الحمدالله یک انجمنی در لار دارند. مسئول انجمن خودش راننده جرثقیل است. سالی یک مرتبه هم آن را نمیبینید. آقای رسول ندیمی مسئول انجمن هست که سوابق و تجربهای در این زمینه ندارد. یک جرثقیل ماشینبری دارد و ۲۴ ساعته در جاده ماشینهای تصادفی جابجا میکند. یک کارمند هم در دفتر مسافربری مهتاب دارد که اگر من قرار است کارت هوشمندم را تمدید کنم چون سال یک بار عوض میکنم باید بروم در دفتر مهتاب و کارمند هم در دسترس نباشد که بتواند یک کارت هوشمندی را برای من تمدید کند. این نشد کار.
اول انتخابات دعوا میکنند که رئیس انجمن من میشوم و از روی لج و لجبازی یک ریاستی را به دست میگیرند و هیچ کاری انجام نمیدهند، انجمن یعنی چی ؟ یعنی از حق من ماشیندار و راننده دفاع کند.
اصلا در این چند سالی که در لار انجمن هست، شده یک بار از لار به من زنگ بزنند که آقای حسینا بیا که سهمیه لاستیک، روغن و …. به شما دادهاند. انجمن چه کار میکند یک پولی از من میگیرد و کارت هوشمندم را تمدید میکند و کار خاصی انجام نمیدهد.
در مورد انجمن باید کار را به کاردان سپرد. آقای ندیمی کارش این نیست. تو روی خودش هم گفتهام که جواب من را داد که از روی لجبازی به من دادند. گفتند کسی نیست شما بیا بشین.
ما انجمنی تشکیل میدهیم و برای انجمن حقوقی مشخص میکنیم که طرف دلسرد نشود و برود سرکار دیگری. پس علت آن برمیگردد به جواب آقای ندیمی که به من میدهد. چون کسی نیست شما بیا بشین و من هم قبول کردم.
نبود حمایت مالی و پشتوانه در هرکاری حرف اول را میزند. برای دفتر انجمن من میز، کامپیوتر و باقی وسایل را هم بخرم و کسی را برای منشیگری بگذارم و کلی هم هزینهی دیگر ایاب و ذهاب هم بکنم ولی منفعتی برای من نداشته باشد، برای دلخوش کنی است؟ اینها باید سازماندهی بشود.
در شیراز انجمن فوقالعاده قوی و رقابتی دارد. هفتهی قبل دقیقاً انتخابات انجمن بود. برای من پیامک آمد که برای رایگیری تشریف بیاورید. به من چه که شیراز چه کار میکند؟ در صورتی که خودم هم جزو انجمن رانندان شیراز هستم و در گروه وقایع روزانه برایم میآید و هر اتفاقی که برای رانندگان میافتد در گروه اعلام میشود.
منطقهی خودمان نیاز دارد به همچون انجمنی. واقعا هم سازماندهی نیست و اگر هم اعتراض کنی میگویند که چرا هست ولی فعالیت خوبی ندارد. این آدم خسته است و ۳۰ سال است که دفترداری کرده است. در این مملکت «بلال مرد، کسی دیگر نیست که اذان بگوید؟». یک کاری تا شوق و علاقهاش نباشد پیش نمیرود.
سرباز نمونه شدم ولی به عشق رانندگی کارمند نشدم
من زمانی که خدمت سربازی بودم، ارشد آشپزخانه بودم. بهترین مدیریت آشپزخانه میکردم. سال ۸۳ از دست سرلشکر صالحیفرد فرمانده کل ارتش ساعت رادو کادو گرفتم. به عنوان سرباز نمونه تهران انتخاب شدم. بعد از خدمتم نامه از سازمان برایم آمد که شما خدمتات که تمام شد به عنوان کارمند در این نقطه باش و کار کن.
من به خاطر عشق و علاقهای که به شغلم داشتم بهترین موقعیت شغلی را از دست دادم. ما دو نفر بودیم که به عنوان سرباز نمونه انتخاب شدیم. یکی به نام محمد قاسمی که اهل سبزوار مشهد بود و شغل چوپانی داشت که در سازمان ماند، چون میگفت وقتی برگردم کار درست حسابی ندارم، برای من خوب است که بمانم. من اما نماندم. چرا؟ که بیایم سر شغل و حرفه و علاقهی خودم. من عاشق خدمت کردنم. یعنی شبهایی که در خدمت سربازی بودم دفتر خاطراتم را عکس ماشینها را جمع میکردم و در آن میچسباندم.
تشویق؟ عمرا!
رانندهای که ۲۰ یا ۲۵ سال زحمت کشیده چرا حتی یک سال و یک بار نباید مورد تشویق قرار بگیرد؟ از یک لوح تقدیر و یک شاخه گل چیزی عاید کسی نمیشود ولی تجدید روحیه میشود. چه میشود اگر یک بار از رانندههای گراش در سازمان حملونقل که در لار است روز ۲۶ آذر مورد تشویق یا حمایت بکنند؟
در شهرهای بزرگ مثل تهران، اصفهان و رشت جدیداً مد شده که خانمها این شغل را دارند. شرکت همسفر اصفهان ۵۰ درصد از رانندههایش خانم است. در هر مراسمی هم از آنها تجلیل و تشکر میکنند. در حالی که راننده کمتجربه است.خانم بهارلو که در اینستاگرام معروف شده، کلی حمایت از همه طرف میشود.
رانندهای که بیست سال از زمان خرابی جادهها و ماشین قدیمی با سختترین شرایط و با کمترین امکانات مشغول خدمترسانی بوده است، الان ناراحت است که چرا ما نباید دیده بشویم؟ و دستمان به جایی بند نباشد. در کارهای خدماتی با کمترین بازدهی و سختترین کار روبهرو هستید. علاقه شما را تشویق به ادامهی کار میکند. حتی مرحوم پدرم که ۳۵ سال از زمانی که جاده خاکی بوده مسافر میبرده است، نشده که از او تشکر بشود.
خیلی از رانندههای اتوبوس بیکار در گراش داریم که اگر وسیله باشد میروند سر کار، مثل آقای قاسمی، یوسفی، محمودی، رستگارها، نبیزاده و خیلیهای دیگر. اگر حمایت و سازماندهی انجام شود میتوانیم بهترین درآمد را کسب کنیم.