هفتبرکه: در نمایش «رزنکرانتز و گیلدنسترن مردهاند» Rosencrantz and Guildenstern Are Dead، تام استاپارد دست به تجربهی جسورانهای زده است: برداشتنِ دو شخصیت فرعی از تراژدیِ کلاسیک «هملت» نوشته ویلیام شکسپیر، و قرار دادن آنها بر صحنهی تئاتر پوچیِ ساموئل بکت. با افزودن بحثهای متاتئاتری از طرف یک شاه-بازیگر و گروه نمایش دورهگردش، حاصلِ این تجربه یکی از معروفترین و جذابترین نمایشهای پستمدرن شده است.
این چکیدهی بحثی است که در نشست سی و پنجم تماشا (پخش و نقد و بررسی فیلمتئاتر) روز سهشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۲ در مورد نمایش «رزنکرانتز و گیلدنسترن مردهاند»، نوشتهی تام استاپارد (۱۹۶۶)، با کارگردانی دیوید لِوو (۲۰۱۷) و بازیگری دَنیِل رَدکلیف، جاشوا مگوایر، دیوید هِیگ، لوک مولینز، هلنا ویلسون، و… اجرا شده در نشنال تیاتر و دِ اُلد ویک مطرح شد.
مسعود غفوری سعی کرد ارتباط این نمایش را با نمایش جلسهی قبل، «در انتظار گودو» از ساموئل بکت، را شرح دهد و ارتباطش را با موضوع این دورهی تماشا، تئاتر پستمدرن، تبیین کند. او ضمن برشمردن ارتباطات بینامتنیِ این نمایش با نمایش «هملت» و «در انتظار گودو» و همچنین شعر معروف تی اس الیوت، «نغمهی عاشقانهی جِی آلفرد پروفراک»، شباهتهای دو شخصیت اصلی یعنی رزنکرانتز و گیلدنسترن را با شخصیتهای اصلی نمایشنامه بکت، ولادیمیر و استراگون را نیز تشریح کرد. او سپس به بازگویی تفاوتهای تئاتر اگزیستانسیال و اَبزورد پرداخت و افزود: «این که تام استاپارد موفق میشود سنتز جذابی بین دو نمایشنامهی بزرگ به وجود بیاورد، نشان هنرمندی اوست. اما خلاقیت اصلی او را شاید بتوان در خلق شخصیت شاه-بازیگر جستجو کرد، کسی که ایدههای متاتئاتری استاپارد را به بهترین شکل نمایندگی میکند و به طرح بحثهایی همچون اصول هنر نمایش، هدف آن و چگونگی تاثیرگذاری آن بر مخاطب و اساس بازنمایی تئاتری میپردازد. به این ترتیب، نمایشنامهی استاپارد از سطح نمایشنامهی پوچی (ابزورد) ساموئل بکت کمی فراتر میرود و خصوصیات نمایشهای پستمدرنیستی را به طور واضحتری به روی صحنه میآورد.»
تماشای یک نمایش ۱۳۰ دقیقهای که آغاز و میانه و پایان کلاسیکی هم ندارد و به زبان انگلیسی و با زیرنویس هم پخش میشود، میتواند تجربهی سخت باشد، اما حاضران در این نشست با بخشهای مختلفی از نمایش ارتباط گرفته بودند. عبدالحسین محمدی در مورد مرگ و بازی با ایدهی مرگ در نمایش صحبت کرد. مینا غفوری هم در ادامه صحبت او در مورد مرگاندیشی در این نمایش گفت: «شخصیتها همانند تماشاگران از همان اول به سرنوشت خودشان آگاهند.» او این نمایش را در ظرف تاریخیاش در دههی ۱۹۶۰ میلادی نیز قرار داد: «استاپارد به تغییراتی که در جامعهی آن زمان و در میان جوانانِ ناراضی اتفاق میافتد واکنش نشان میدهد. میبینیم که یک سال بعد از نوشته شدن این نمایشنامه، ما جنبش دانشجویی سال ۶۷ را داریم که دانشجوها میگفتند چرا ما همیشه شخصیت فرعی هستیم؟ ما میخواهیم شخصیت اصلی باشیم. دو شخصیت اول این نمایش هم وقتی دو نمایش کلاسیک «هملت» ظاهر میشوند، فقط تکمیلکننده بازی هستند و مرگشان هم در مقابل شخصیتهایی مثل هملت و کلادیوس ناچیز است. اما استاپارد آنها را به میانهی صحنه میکشاند تا اعتراضشان را بیان کنند؛ اعتراض به احساس حبسشدگی در یک جعبه، بحران هویت، و اینکه هیچ نقشی برای بازی ندارند و سردرگماند.»
این دومین جلسه از دورهی جدید هفتجلسهای تماشا در مورد پستمدرنیسم در تئاتر است. اسپانسر این برنامه هایپر گلستان، حامی هنر و هنرمندان است.