هفتبرکه: در مراسم رونمایی از مجموعه داستان «ساراخ» نوشتهی حوریه رحمانیان با تصویرگری نازنین قزلی، محمد خواجهپور در مورد وجوه مشترک هشت داستان این مجموعه صحبت کرد. متن صحبتهای او در ادامه منتشر میشود.
محمد خواجهپور: در دستهبندیهای مرسوم ادبی، «ساراخ» نه میتوان در دسته داستانهای بومینگارانه و نه در دسته داستانهای نوجوان قرار داد؛ هر چند عناصری از هر دو را با خود دارد و در نهایت نیمنگاهی هم به رئالیسم جادویی دارد تا وهم هم نقش پررنگی در داستانها داشته باشد. با وجود عناصری از این سه گونه، «ساراخ» بیش از هر چیز یک داستان شخصی و روایتگر هراسهای فردی و اجتماعی نویسنده است.
هشت داستان این مجموعه در طی چند سال نوشته شده است و به خاطر همین، از نظر تکنیکی در یک سطح قرار ندارد. اما سه ویژگی توجه به عناصر بومی، راوی و زاویه دید کودک و در نهایت زبان تخت و گزارشی داستانها باعث پیوستگی و همگن شدن آنها میشود.
در نگاه نخست، شاخص اصلی داستانها حضور پررنگ عناصر و آیینهای بومی است که روایتگر دوره تاریخی دهه ۴۰ و ۵۰ در گراش است. این عناصر تاریخی و اجتماعی تنها جایگاه و موقعیت داستانها را مشخص نمیکند، بلکه چگونگی ارتباط راوی با این عناصر به درونمایه داستانها تبدیل میشود. کتاب در موقعیت زمانی گذار از دعانویسی به دکترها نمیگذرد بلکه همین نشان دادن مواجهه انسانها با این گذار موضوع اصلی کتاب است.
تغذیه از فرهنگ قدیم
استفاده از عناصر بومی برای خلق اثر هنری و ادبی در مکتبهای مختلف ادبی آزموده شده است. در ادبیات فارسی، صادق هدایت مهمترین چهرهای است که سعی کرد در متون سورئالیستی خود ضمن اشاره به عناصر سنتی، رویکردی انتقادی هم داشته باشد. در سالهای بعد، این ستیزه در آثار کسانی مانند گلشیری به نوعی استفاده فنی تبدیل شد و از عناصر سنتی برای خلق آثار مدرن در ادبیات و هنر کمک گرفته شد. در رویکردهای امروزیتر، این همراهی بیشتر همدلانه است و به شکلی بازخوانی عناصر و المانهای فرهنگ سنتی برای استفاده دوباره از آنهاست تا بتوان از دوگانه سنت-مدرنیسم عبور کرد.
در گراش، مرحله ستیز با عناصر سنتی کمتر دیده شده است. به نظر میرسد در حرکتی که از همساده شروع شد و در سالهای بعد به شکل پژوهشهای دانشگاهی و یا کارهای کسانی مانند عبدالعلی صلاحی تداوم پیدا کرد، رویکرد بیشتر ثبت نشانههای فرهنگ عامیانهی دهههای پیشین بوده است و از این نظر خوشبختانه در وضعیت به نسبت خوبی قرار داریم و در صورت انتشار همه آنها با گنجینهای روبهرو هستیم که باید از آن به خوبی استفاده کرد.
کارهایی مانند اشعار اخیر صادق رحمانی، موسیقیهای حسن حسینی، همین داستانهای حوریه رحمانیان و نقاشیهای نازنین قزلی، عروسکها و لباسهای دستساز، مسابقات بازیهای محلی و یا حتی در بخش تغذیه، توجه به کباب و مهوه و تجاریسازی آنها نشان میدهد که به یک مرحلهی تازه از روبهرو شدن با فرهنگ قدیم رسیدهایم که سعی دارد این فرهنگ را از حالت موزهای خارج کند و با کمک هنر، اقتصاد و فعالیت اجتماعی، آن را در جامعه امروز کاربردی کند و نسل جدید را به آن پیوند بزند.
دخترک راوی و کتاب بسمالله
در رویکردهای پژوهشی و مردمنگارانه، توجه به این عناصر تاریخی برای ثبت و نگهداری آنهاست. اما آیا توجه به عناصر و واژههای بومی در این کتاب نیز در جهت پاسداشت آنهاست؟ از ۱۶ کلمه بومی که در زیرنویس برگردان شده است، ۱۲ واژه به عناصر خیالی یا ترسناک اشاره دارد و فضای داستانها به گونهای است که گویا نویسنده در روبهرو شدن با عناصر بومی سعی میکند در واقع با ترسهای خود مواجه شود.
رحمانیان همان دختری ۷سالهای است که در جمع دوستان خود قصههای جن و دادملاکه را روایت میکند. این روایت کردن به معنی شجاعتتر بودن راوی از همسالان خود نیست، بلکه او یاد گرفته است که با روایت کردن بتواند بر ترسهای خود مسلط شود. کلمات و روایت، سلاح او درباره اجنه است. همانگونه که او میداند که میتواند با کلمه «بسمالله» بر ترس از اجنه غلبه کند. اینجا نیز کلمهها و واژههای دیگر کمک میکنند که از بجن و داداملاکه و گلازنگی نترسد و با آنها چشم در چشم شود.
رحمانیان در همه داستانها همان راوی داستان اول است که برای دیدن بهتر واقعیت سعی میکند با تمام توان خود به آن نور بتاباند و در همان حال درونش داغ و مشوش میشود.
رنگ زبان حکایتی از سر درون
زبان استفاده شده در داستانها به شکل مشخصی گزارشگونه، سرد و با فاصله است. زاویه دید انتخاب شده (به جز داستان اول) دختری است که وقایع اطراف خود را گزارش میکند. این زاویه دید و زبان به حای رئالیسم جادویی یادآور داستانهایی مانند هاکلبریفین و تام سایر است. کودکی که درک دقیقی از دنیای اطراف خود دارد و با گزینش مناسب صحنهها و موقعیتها این درک را نشان میدهد اما در روایت کردن کمتر هراسهای خود را در کلمات بازتاب میدهد و کلمات به جای این که بازتاب احساس او باشد، گزارشی از آن چه میبیند است. در داستان «قند مکرر» و چند داستان دیگر فضایی که میتوانست پر از تنش و ترس باشد با نگاه کودکانه از حادثه، تبدیل به گزارش صرف واقعه میشود و پایانبندی نیز این رویکرد را تشدید میکند.
اما آیا با یک داستان کودک و نوجوان روبهرو هستیم؟ همیشه این بحث وجود دارد که راوی کودک الزاما باعث تولید کتاب و داستان کودکانه نمیشود. در اینجا هم به نظر من انتخاب راوی هدف دیگری را دنبال میکند. این زبان بافاصله و بیاحساس کمک میکند نویسنده بتواند به نوعی تجاهلالعارف دست بزند. این تجاهلالعارف هم در روایت وجود دارد و هم به صورت کلیتر در برخورد انتقادی با فرهنگ قدیم. راوی/نویسنده هر چند مشخصا نگاهی انتقادی به فرهنگ و باورهای قدیم دارد اما در سطح اولیه به مخاطب میگوید راوی سادهدلی است که تنها چیزهایی که دیده است را روایت میکند.
هر چند رحمانیان در این داستانها در جایگاه روایتگر و داستانگو قرار گرفته است و با توجه به فاصله سنی مشخص است که او از خاطرات دیگران به عنوان خمیرمایه داستانهای خود استفاده کرده است، اما آیا نمیتوان نتیجه گرفت که استفاده او از روایتها و خاطرات دیگران در واقع شیوهای برای فرار از خاطرات شخصی و هراسهای کودکی است که او هنوز توانایی رودرو شدن و بازگو کردن آنها را در خود نمیبیند؟
تابستان ۱۴۰۲