هفتبرکه – مسعود غفوری: چه بر سر خواستهای میآید که مدام به تعویق میافتد؟ آیا مثل انگوری که در آفتاب افتاده، خشک میشود؟ یا مثل زخمی که تیمار نشده، عفونت میکند؟ یا مثل تکهای گوشت، فاسد میشود و میگندد؟*
هر وقت وزیری، استانداری یا مدیری در سطح کشوری از گراش بازدید کند، خواستههایی که به نامِ مردم از آنها میشود، خیلی ساده و مکرر است. میشود از روی همان نامه و طومارِ ده سال پیش، رونویسی کرد و آن را دوباره تحویل استاندار جدید یا وزیر جدید داد. فرقی نمیکند استاندار دولت احمدینژاد باشد یا روحانی و یا رییسی. منوی درخواستها همان منوی دهسالهی همیشگی است: محدوده، جاده چکچک، مجتمع اداری و شاید در ادامه، چند خواستهی دیگر. قرار نیست این موضوعات تکراری به پایان برسد و خواستههای بزرگتر مطرح شود؟ نباید به سراغ طرحهای صنعتی و تجاری با اشتغالزایی بالا رفت؟
بیش از یک دهه است که مدیران دولتی در گراش، از فرمانداران و شوراهای شهر گرفته تا امامان جمعه و نمایندگان مجلس، خواستههای شهروندان گراش را به چند مورد خاص تقلیل دادهاند. شاید وقت آن است که جدی به این سوال بیندیشیم: آیا در این تقلیل دادنِ خواستهها، عمدی در کار است؟ آیا پروژه این است که بگویند مردم گراش فقط همینها را میخواهند و بس؟ آیا هدف از این تقلیل دادن، کنترلِ خواستههای مردم این شهر است؟
وقتی به ساز و کاری که خواستههای گراش را به این موارد خاص محدود کرده است نگاه میکنیم، این شک پررنگتر میشود. دستور کار برای کنترل خواستهها این است: اینها را آنقدر بزرگ کن که بقیهی خواستهها به چشم نیایند، و بعد، برآورده شدنِ آنها را آنقدر به تعویق بینداز که خودشان هم بقیهی خواستهها را مشروط به برآورده شدن همینها کنند، و یا اساسا آنقدر ناامید شوند که از همهی خواستهها دست بکشند.
کوچک ولی غراقشده
در سطح ملی که هیچ؛ حتی اگر در سطح استانی نگاه کنیم، هر سهی این پروژهها کوچک و کمهزینهاند (شاید به جز مسالهی محدوده، که آن هم معلوم نیست چرا و چگونه به این شدت سیاسی و امنیتی شده است). با این حال، هیچکدام از این پروژهها بعد از بیش از ده سال به سرانجامی نرسیده است.
معضل محدوده هرقدر که حیثیتی و خواستهی عمومی باشد، چنان حساسیتزاست که بعید است هیچ استانداری به آن نزدیک شود. آخرین خبر در مورد مسالهی محدوده این است که جناب استاندار بعد از این همه سال، تازه از گراشیها و لاریها خواسته که مستنداتشان را به استانداری بدهند تا به هیات دولت برسانند. این معنایی جز برگشتن به سر خانهی اول و خریدن وقت به مدت چند سال دیگر دارد؟
جادهی چکچک که تازه به نیمه رسیده و معلوم نیست کی تمام شود، تنها جبرانِ یک عقبماندگی تاریخی و جغرافیایی است، نه پیشرفت قابل ملاحظهای. این جاده باید ده سال پیش تمام شده بود تا اینقدر از لحاظ سیاسی سرکوفت نخوریم که به روستاهای شهرستان دسترسی مستقیم نداریم. اگر عمدی در کار نبود، احداث یک جادهی روستاییِ ۳۴ کیلومتری، بیشتر از چرخاندنِ یک نوک قلم از طرف هر وزیر و استانداری کار میبرد؟
سخن گفتن از مجتمع اداری که دیگر به شوخی شبیه است. برای این که ابعاد طنزآمیز قضیه دستتان بیاید، این ساختمان را با یکی از ساختمانهایی که خیرین گراشی در مجموعهی بهداشت و درمان گراش ساختهاند مقایسه کنید. آیا هیچ دولتی حاضر است اینقدر خودش را مسخره کند مگر این که هدفی در کارش باشد؟
کیست که بخواهد برای گراش کاری کند؟
«شما بگویید برای گراش چکار باید کرد؟» نمایندهی مردم در مجلس خیلی صادق است که این سوال تراژیک را میپرسد (اینجا بیشتر بخوانید)؛ بقیهی مسئولان حکومتی که حتی لزومی هم برای پرسیدن این سوال حس نمیکنند. در چهار دوره دولت با گرایشهای سیاسی متفاوت، گراش تاکنون پنج فرماندار داشته است. اگر امروز از چهار فرماندار قبلی بپرسید چه برنامهای برای شهر گراش داشتهاند، فکر میکنید اصلا چیزی به یاد دارند؟ فکر میکنید فرماندار کنونی جوابی برای این سوال دارد؟ همگان واقفند که بخش زیادی از قدرت در هر شهر در دست امامان جمعه است. اما فکر میکنید دغدغههای اصلیِ امامان جمعه در گذشته و حال چه بوده و است؟ آیا شورای شهر که برآیند آرای مردم است، چشماندازی برای گراش دارد؟ طنز تلخ این است که همان دو نفری که در شورای قبلی و کنونی، «فراتر از شورا و شهر» میاندیشیدند، کمترین حضور را در جلسات شورا داشتهاند! شورای ششم در سطحی است که مردم بگویند «همین که کارخرابی نمیکنند، خدا را شکر». روندی را که منجر به تشکیل شدن شورای ششم شد، و مسئولینی که این روند را شکل دادند، به یاد دارید؟
خیلی سخت است که قبول کنیم خواستههای مردم گراش فقط همین چیزهاست. خیلی سختتر است که نیشخند سیاست و بوروکراسی را پشت این تقلیل دادنها نبینیم. میتوان قطعات پازلِ دیوارمانندی را تصور کرد که در طول سالها چنان ماهرانه در کنار هم چیده شده که در نهایت شهروندان را کاملا محصور کرده است. در میان همهمهی جارچیهای حکومتی، نجوایی آرامآرام ذهن کنجکاو را پر میکند: ما چه بدیای کردهایم که اینچنین به بازی گرفته شدهایم؟
فراموششده در ته لیست
سالهاست که مردم گراش از این مینالند که شهر از مسیرهای اصلی دور افتاده است و باید راهی برای خروج از این بنبست پیدا کرد. اما به موازات همین سالها، جادهی چکچک با بودجهای چکهچکه پیش میرود تا اینطور القا شود که «حالا بگذارید این جاده به سرانجامی برسد، بعد انشالله.» نماینده راست میگوید: وقتی تونل بالنگستان بیش از ده سال معطل مانده است، چه کسی جرات میکند در مورد تونل تنگ بادامی حرفی بزند؟ وقتی هنوز عقبماندگیمان را جبران نکردهایم، چطور به فکر پیشرفت باشیم؟
سالهاست که گراشیها خواستار طرحهای تجاری یا صنعتی بزرگی هستند که بتواند بخشی از سرمایههای آن طرف آب را اینجا به کار ببندد؛ اما بعد از این همه سال، ما یک شهرک صنعتی پشتِ کوه داریم که (باور کنید یا نه) هنوز تلفن ثابت و آب کافی ندارد.
سالهاست که بخش بزرگی از شهروندان گراشی به خاطر گرانیِ افسارگسیختهی زمین و مسکن در شهر، مجبور به حاشیهنشینی در محمدآباد و سلطانآباد و تنگ حسین شدهاند. اما مسئولان و مدیران دولتی نه فقط ابتکار و توان کنترل قیمتها را ندارند (شاید اصلا به فکرش هم نیستند)؛ بلکه تاکنون برای کاستن از درد این حاشیهنشینان هم موفقیتی نداشتهاند.
سالهاست که فعالان فرهنگی و اجتماعی گراش خواستار گشایشهایی در فعالیتهایشان هستند؛ اما گل سر سبدِ فعالیتهای هنری شهر یعنی «جشنواره فیلم کل» سالهاست که به سد بودجه خورده است؛ آن هم چه بودجهای؟ ۵۰۰ میلیون تومان! نوروز امسال اگر ویژهبرنامههای شهرهای همسایه را با خاموشیِ گراش مقایسه میکردید، ناگزیر به یاد فعالیت انجمن ایکوموس در طراحی «خونه کدیم» و تاثیری که در حفظ و مرمت خانههای قدیمی داشتند میافتادید. به غیر از اعضای شورای چهارم، چه مسئولی واقعا از آنها حمایت کرد؟ سالهاست که میگویند گراش میتواند مقصد گردشگری باشد؛ اما هیچ مسئولی واقعا این حرف را جدی میگیرد؟
سالهاست که از ارتقای گراش به شهرستان میگذرد و… راستی، کسی میداند چطور شد که خواستهی اصلی مردم در آن زمان و در دههی گذشته، یعنی راهاندازی و ارتقای ادارات، اینطور یواشکی فراموش شد؟ در چند سال اخیر، کسی یادش است که در مورد ارتقای ادارات، حرفِ قابل ذکری از زبان مسئولان گراش شنیده باشد؟ یا یکی از ادارات تکنفره و نمایندگیها به یک اداره کامل ارتقا پیدا کند؟
سوالی همچون خوره
ناتوانی دولتها و مسئولان حکومتی در برآوردن خواستههای شهروندان را شاید بتوان تحمل کرد. اصلا شاید همین ناتوانی، دلیلِ اصلیِ نادیده گرفتنِ بسیاری از خواستهها و تقلیل دادنِ آنها به همان منوی همیشگی باشد. اما با این نجوای غیر قابل تحمل چه میتوان کرد: آیا این نادیده گرفتن و تقلیل دادن، در واقع یک استراتژیِ سیاسی برای کنترل خواستههای مردم گراش نیست؟
چه بر سر خواستهای میآید که مدام به تعویق میافتد؟ آیا مثل شربتِ مانده، شکرک میزند؟ یا شاید مثل یک بارِ سنگین، وا میرود و به زمین میافتد؟ یا نکند منفجر میشود؟**
پانویسها:
* و **: ترجمهی آزاد از شعر «هارلم» سروده لنگستون هیوز
ستون جوم را از این صفحه دنبال کنید.