هفتبرکه –ابراهیم مهرابی: یا جمیل / برای فرهیختگانِ همراه / ۱۵ شعبان ۱۴۴۴
انسان چهار ابزار شناختی (حس، خیال، عقل و شهود) را دارد. وهم نیز از تناکُحِ حس و خیال بر میآید. خداوند این ابزارها را به عنوان آیات انفسی به انسان داده تا با کشف در عالم تکوین، فعلیت یابند. دیالوگ بین آیات انفسی و تکوینی، بهترین عبادت و زیباترین کرنشگری انسان در برابر آفریدگار و پروردگار (جمال مطلق) است.
این نعمتها اگر به کار گرفته نشوند و یا به پدیدهای غیر مرتبط با خود بپردازند، مسخ و یا کمنمود میگردند. این اتفاق، نشانهی بارز ناسپاسی و کفران نعمت الهی است که نتیجهی قطعی آن، مسخ کامل یا مسخ جزیی فرد است؛ به نحوی که مرتکب، در اشکوبِ بشر بودن Homo مانده و به ساحتِ انسان Human راه نمییابد. نتیجهی ماندگاری در اشکوبِ بشریت، ۱) رشد منیّت، و ۲) اولویت یافتن فرعیات و بیبهره شدن از ساحت زیبای جمعی و قرآنی است.
شخصِ مانده در سطح بشریت، دو سجیهی autonomy یعنی «آزاد بودن در…» و emancipation یعنی «آزاد بودنِ از…» را ندارد؛ بلکه چشم به دهان و پا به فرمان است!
حس به کشفِ عالمِ واقع (پدیدهها و روابط بین آنها) در بستر استقراء میپردازد. مثال: تایید وجودِ موجودِ خارجی مثل کوه، ستاره، اتم، کهکشان و… تایید وجود روابط بین پدیدهها، مثل نیروی جاذبه، گریز از مرکز، هستهای قوی و…. گزارههای حسی یا صادقند و یا کاذب. ملاک صدق، مطابقت مفهوم گزاره با عین خارجی است. گزارههای صادق، میتوانند مفید و ناجی باشند.
وهم به تصویرگریِ دنیای شِبه واقع میپردازد، در حالی که واقعیت ندارد. مثال: وجود موجودات ترسناک در تاریکی قبرستان، یا بیمشکل بودن دنیای غرب و…. گزارههای وهمی، صادق و ناجی نیستند. تنها فایدهی آنها این است که برای گزارههای غیر وهمی، ارزش و اعتبار ثانوی و قابل ارزیابی را تولید میکنند.
خیال، قانون هارمونیکِ ذهن و فطرت را بر پدیدهها و روابط بین پدیدهها میافکند. مثال: سرایش شعرِ خیالانگیز از واژههای ساده، طراحی و شکلدهی هنری به مواد در طراحی صنعتی، نقاشی، خطاطی، تولید محتوی از طریق تَن و تُن مثل آنچه در تئاتر و سینما و… رخ میدهد، تولید موسیقی و صدای دلانگیز از چوب و سیم خشک در ادوات موسیقی قدیم و… بیشک حاصلِ هنر، دلآراترین فرآورده است. گزارههای خیالی، صادق، مفید و ناجیاند و اولین وجه امتیاز انسان از حیوان است. گوسفند، گل را علف میبیند و در نهایت آن را میخورد ولی انسان مفاهیمی چون زیبایی، هارمونی و… را در آن میبیند و لذت میبرد.
عقل به کمک ابزارها در بستر قیاس، به کشف قواعد کلی عالم (حقیقیات و اعتباریات) میپردازد، مانند قواعد مبنایی منطق، کیهانشناسی، جامعهشناسی، روانشناسی و…. گزارههای عقلی، صادق، مفید، ناجی و قوامبخش حیات طیبهی انساناند.
شهود بدون استفاده از ابزار به کشف قواعد عالم میپردازد. مانند کشف نمونههای حوزهی عقل اما بدون استفاده از ابزار و مقدمات، یا کشف مکنونات ذهنی مخاطب بدون شنیدن نظرات وی (نوعی ذهنخوانی). شهود، گزارهی گزارشی را نمیپذیرد و صرفا یک اتصال بیواسطهی وجودی بین فاعلِ شناسا و موضوعِ شناسایی است.
ساحت حس، زنده بودن (تغذیه، تنمیه، تولید مثل) را پشتیبانی میکند. ساحت وهم، آدمی را در برزخ تردید گرفتار میکند. ساحت خیال، زندگی انسان را شیرین و دلچسب کرده، به وجهی که جهان را از زاویهی درونِ خویشِ گسترش یافته (منِ خیالیِ مُوَسّع و نه منِ فردیِ مُضَیّق) میبیند. ساحت عقل، زندگی را محکم و سامانیافته میکند و جوهر النضیدِ فردیتها و شکلدهنده جمعیت میشود. ساحت شهود، زندگی را لطیف و ظریف و متمایل به سیطرهی والهانهی وجودی بر اشخاص و اشیا میکند.
آدمی که به مقام انسانی بارنیافته، به طور قطع با حوزهی خیال، عقل و شهود و فرآوردههای آنها درمیافتد. در انسان مسخشده و یا ابنالسبیلِ وجودی، آنچه بیشتر نمایان میشود، موضعگیریِ وهمی علیه فرآوردههای خیال، مثل هنر و مافوق آن است. چنین افرادی برای توجیه رفتارهای وهمی خود به ارزشهای مشکوک و تحکّمی پناه میبرند و در سایهی دگماتیسم فریبا، مشیِ اجتماعی میکنند.
راه گریز از مسخشدگی و درراهماندگی این است: ۱) در نظام آموزشی به فعلیت بخشی تمام چهار ابزار فوق توجه شود. ۲) ارزشِ الف) نعمت قوه خیال و مولود آن یعنی هنر؛ ب) استحکام قوه عقل و مولودش، حکمت قوامبخش؛ ج) آرامبخشیِ قوه شهود و مولودش، عرفان التیامبخش بازخوانی و تایید شود تا ذهن و ضمیر جوینده، با دنیای جمال و کمال الهی بیشتر آشنا شود و از باتلاق تحکم و ترویج و ترجیحِ فرعیات نجات یابد. ۳) باور کنیم و آموزش دهیم که هنر، عقل و شهود، ماموریت دارند تا جهان را مهربانتر، عاقلانهتر و عادلانهتر کنند. این سه نیز در جایگاهی (زمان-مکانی) رخ خواهد داد که آزادی و آزادگی، مورد باور و اجرا باشد.
نکته: کسی که روحش با هنر آشنایی و انسِ واقعی (نه ادعایی) ندارد، از روح انسانی کمبهره بوده و در خاکدانِ ناسوت به گل مینشیند و لذا به خاطر ناهمآوایی با زیبایی و اهل هنر، قابل مواخذه نیست؛ بلکه فقط قابل ترحم است!
ملالانگیز خواهد بود اگر مدیرانی در ساحت حس و وهم گرفتار آمده باشند و در این انجماد، تصمیم بگیرند با قوهی قهریه، قطار هنر را با رقص تار مویی، به نیت دفاع از فروع، متوقف کنند؛ غافل از اینکه یک تدبیر سوئی، مشمئزکنندهتر و مانعی مهلکتر برای ظهور و بروز هنر و به تبع آن یک زیستِ مهرآئین و حتی کنشهای دینی میباشد!
بیشک، عیارسنجی هنر و جَلَوات آن جز در ترازوی عقلِ کمالبخش و دیانتِ جمالبخش میسّر نیست. چگونه میتوان باور کرد که گزمه و واعظ و…، بر فهمِ هنرِ تَرافَرازَنده (بالندهی متعالی) فایق و نایل آیند و شان هنر را پاس بدارند؟! باریابی به ساحت هنر جز با بلوغِ ذهنی و سِعِهی وجودی ممکن نیست.
کوزهی خُشکَش، تراود هیچ آب؟!
بیهنر، همچون حبابست و سراب
(از سرودههای حقیر)