هفتبرکه – مسعود غفوری: چندی پیش، تصاویر هوایی گراش در ۳۷ سال اخیر در گوگلمپ (نقشهی گوگل) منتشر شد. در این عکسها، که میشد آنها را پشت سر هم به صورت فیلم دید، نکتهای ترسناک وجود داشت: ما با این همه باغشهری در اطراف گراش، در طی سی سال، در دل کویر، یک منطقهی سرسبز درست کردهایم!
اما چرا ترسناک؟ چون ما حجم عظیمی از آبهای زیرزمینی را با صدها چاه مجاز و صدها چاه غیر مجاز، پای درختهایی ریختهایم که گاه هیچ نسبتی با اقلیم ما ندارند و نه تنها هیچ ارزش اقتصادی به بار نیاوردهاند، بلکه یک نیاز کاذب اجتماعی هم ایجاد کردهاند.
نمیدانم زمانی که زمینهای کشاورزی گراش را با طرحهایی همچون طرح طوبی قطعهقطعه و به همشهریان ما واگذار کردند، آن سازمانهای متولی دقیقا به چه میاندیشیدند؟ آیا اقلیم ما را نمیشناختند و به کمآبی این منطقه واقف نبودند؟ از کجا قرار بود آب لازم برای این گسترش بیرویه و بیسابقهی کشاورزی و باغداری تامین شود؟ آیا خشکسالی دورهای و فاجعهی دستبرد به آب زیرزمینی را پیشبینی نکرده بودند؟ حالا آنقدر باغشهریها در اطراف شهر زیاد شده و آنقدر آب نادر شده، که چارهای جز بستن آب به روی این باغشهریها ندارند؛ یا این که باید آب را آنقدر گران کنند که صاحبان باغها چارهای جز خشکاندن درختها نداشته باشند. آیا معلوم نبود که زراعت و باغداری به آب نیاز دارد؟
و چه باغداری و زراعتی! گراش هیچگاه به باغداری و زراعت معروف نبوده و مردم رزقشان را از راههای دیگری به دست میآوردهاند. با این حال، گذشتگان خیلی بهتر از ما میدانستند که در این اقلیم چه بکارند که هم به کارشان بیاید و هم به طبیعتشان فشار نیاورد. حلقهی نخلستان دور شهر، از رودخانههای فصلی آب میخورد و یک سبک زندگی را نیز به وجود آورده بود. خانهی کوچکی که کنار هر نخلستان بود، چندین ماه از صاحب نخلها میزبانی میکرد و بریدن خرما تا همین ده دوازده سال پیش، یک مراسم ویژه بود.
حالا بسیاری از آن نخلستانها یا تبدیل به باغشهری شدهاند و یا داخل شهر افتادهاند و خانه شدهاند. چطور؟ با خشکاندن و سوزاندن و انداختن نخلها. حالا همان نخلستانهایی که باقی ماندهاند، گاه سربارِ صاحبانشان شدهاند، چون باید سرآوری و چیدن خرمای آنها را به پیمانکارانی حتی از شهرهای دیگر اجاره بدهند، و یا بگذارند محصول بر درخت بماند جون توجیه اقتصادی ندارد. حالا که نخلداری صنعتی شده است، بیشترِ انواعِ خرمای گراش بازارپسند نیست. حالا دیگر دیوارها جای «بَئر» نخلستانها را گرفتهاند و درختان مرکبات و بوتههای گل، جای نخلها را.
همشهریان ما در قبال این بیرحمی بیسابقه نسبت به آب و زمین منطقه، اغلب یک توجیه دارند: «این تنها دلخوشی ما در این شهر است. هیچ تفریح دیگری که برای جوانان نیست.» انگار دلخوشی و تفریح امروز میتواند بهانهی قابل قبولی برای خالی کردن زمینِ زیر پای آیندگان باشد. و کیست که نداند بیشتر کسانی که دنبالِ داشتنِ «باغچهای» برای تفریح هستند، نه تنها هیچ دانشی از باغبانی ندارند، بلکه نیازی هم به یاد گرفتنش حس نمیکنند. و کیست که نداند بیشتر کسانی که باغ میخواهند اما فرصت باغبانی ندارند، حتی فرصت باغ رفتن هم ندارند. «صحرا رفتنشان» محدود به چند شب در ماه است و به اتاقی برای بازی و گپوگفت.
فعلا زور ما به طبیعت چربیده و آن را از «زمین خدا» خالی کردهایم، همان زمینهای آزادی که بعد از نخلستانهای اطراف شهر، سالی چند هفته میزبان ما بود برای پیدا کردن «خِئر» و چیدن «پابیجی». حالا از هر طرف که میروید، به جادههای باریک میان دیوار باغهای نیمهبایر میرسید. اگر صد دلیل هم برای رشد بیرویهی این باغشهریها و دیوارکشیها بیاوریم، میدانیم که صدها راه دیگر برای کشاورزی و زراعت و تفریح و دلخوشی داشتهایم و داریم. اما چون توانش را (یعنی پول و بیمسئولیتی و بیخردی مسئولان را) داشتهایم، بار را به گردن طبیعت گذاشتهایم و از طبیعت بهرهکشی کردهایم. تا کی برسد که گشادهدستی طبیعت رو به افول برود و ما (یا چند نسل بعد از ما) مجبور شویم آنچه را که کاشتهایم، برداشت کنیم.
هفتبرکه: «جوم» ستون جدیدی در هفتبرکه است که در آن به روایتهایی بر خلاف دیدگاه غالب میپردازیم. این ستون را در این صفحه دنبال کنید.