هفتبرکه: این مطلب یک گزارش تکمیلی و تشخیصی از امالبنین حامل، کارشناس ارشد روانشناسی، در مورد صحبتهای مرد ۴۷ساله گراشی است که از تمایلش به خودکشی گفته بود (این گفتوگو در هفتبرکه).
امالبنین حامل: با بررسی دقیقتر مصاحبه قبلی و خودگزارشدهی مرد ۴۷ساله گراشی، میتوان دو هدف کلی را در نظر گرفت: هدف اول، اینکه من و شما با پدیده خودکشی و نوع نگاه یک کِیس بالینی و نمونهی عینی آشنا شویم؛ که این مساله مربوط به پاتولوژی یا سببشناسی است، یعنی بفهمیم که دلیل گرایش به خودکشی چیست؛ و هدف دوم، بحث درمان است و تردیدی نیست که پیشگیری هم مقدم بر درمان است.
هرچند همیشه معتقدم تشخیص قطعی و حرفهای بیماریهای روانشناختی میبایست در اتاق درمان شکل بگیرد، اما حساسیت موضوع و فراگیر بودنش در سابقهی آسیبهای اجتماعی شهر عزیزمان، داستان را متفاوت پیش بُرد. ضمن اینکه تشخیص دقیق، نیازمند ارزیابی بالینی و بررسی پیشینهی شخصی است؛ اما تشخیصم با بضاعت اندک اطلاعاتی این است:
شخص مورد نظر در محور یک اختلالات (بر اساس راهنمای تشخیصی و آماری DSM-5) تشخیص افسردگی اساسی (MDD) قرار میگیرد تنها یکی از ملاکهای آن افکار مکرر مرگ است و این نکته در اظهارات فرد مشهود بود و حتی به عود بیماریاش در یک پروسه زمانی هم اشاره کرده بود. سایر نشانهها میتواند قابل مشاهده توسط دیگران باشد و یا مثل ایشان توسط خودش گزارش شود.
نرخ افکار خودکشی در اختلال MDD به نسبت سایر اختلالات خلقی، بالاتر است. سن متوسط شروع آن ۳۲سالگی است و شیوع آن در بزرگسالان ۱۶ و شش دهم درصد است. اما یک تفاوت جنسیتی مطرح میشود، یعنی زنان بیشتر از مردان اقدام به خودکشی میکنند ولی درصد خودکشی منجر به مرگ در مردان بیشتر است.
پیشآگهی بیمار (یعنی سِیرِ پیشبینیکننده درمان) را خوب ارزیابی نمیکنم. به این دلایل: مرد بودن؛ دیسترس اضطرابی و پریشانی (ویژگیهای میکس)؛ شخصیت نامنسجم؛ سابقه اقدام به خودکشی؛ داشتن طرح و نقشه برای خودکشی؛ شروع دیرهنگام درمان؛ استریوتایپ یا تفکر قالبی ناکارآمد؛ ناهمجوشی فکر و عمل؛ و ….
در ادامه تشخیصگذاری به نظر میرسد در محور دوم اختلالات (که مرتبط با اختلال شخصیت است) ایشان رگههایی از شخصیت نمایشی (هیستریونیک) دارد؛ با توجه به اینکه خودش داوطلبانه مراجعه کرده و ذهنش دائماً درحال تولید فکر است. یک جایی هم اشاره میکند: «هیچ دلیل خاصی را برای اقدام به خودکشی قبول ندارد» و از سببشناسی مشکلش اجتناب میکند. من معتقدم مخرج مشترک اجتناب و فکر خودکشی هم همان دیسترس پریشانی و اضطراب است که دو روی یک سکهاند.
به هر حال، نمیتوان منکر شد که فکر، ابزار اندیشهآفرینیست. و نکته جالب اینجاست که ما، حتی وقتی که نمیخواهیم به چیزی فکر کنیم، باز هم یکسری فکر به ذهنمان میآید! پس روشن است که باید ورودی ذهن را کنترل کرد. ولی چطور و چگونهاش، بحث مفصل میطلبد. اما خوب است در این حد بدانیم که ما میتوانیم جلوی این افکار را بگیریم که روی کارهایمان تأثیر نگذارند و با اقدام موثر، امیدآفرینی کنیم.
جالب است بدانیم که کلونینگر (نظریهپرداز زیستشناسی شخصیت) رفت سراغ اینکه بفهمد آدمها چقدر فکر میکنند و چرا فکر میکنند؟! نکته جالبی که به دست آورد این بود که متوجه شد که افراد در ۱۶ ساعت بیداریشان، چیزی حولوحوش ۴۰۰۰ فکر دارند! چرا ۱۶ ساعت بیداری را گفته؟ چون ۸ ساعت را خواب حساب کرده (با این پیشفرض که ما در خواب فکر نمیکنیم، هرچند از نظر من پذیرفتنی نیست! من معتقدم فکر ما حتی در حالت خواب هم سیالی دارد و فعال است) .
و اما در محور سوم تشخیصی که ارزیابی مشکلات طبی است، باید بگویم تنها موردی که مشهود است و خود فرد هم با اشاره به مصرف دارو اذعان میکند؛ افت قابل توجه میزان سروتونین در مغز است. سروتونین ناقل عصبی مرتبط با خلقوخو است و کمبودش فرد را دچار بیلذتی و بیمیلی نسبت به فعالیتهایی میکند که در گذشته لذتبخش و شادیآور بودهاند و خوشبختانه قابلکنترل است (با مراجعه به روانپزشک).
در سایر محورهای تشخیصی هم میتوان به سیر تحولی رشد فرد اشاره کرد (چنانچه پیشتر گفتم نیازمند ارزیابی بیشتر است) ولی زندگی در غربت هم میتواند یک ماشهچکان یا یک عامل برانگیزان خلقوخوی پایین و مستعد بیمار شدن باشد (اینجا هم قطعبهیقین تفاوتهای فردی نقش دارد).
و نکته دیگر اینکه فرد میتواند افکار عودکننده خودکشیاش را توسط روانشناس بالینی با مقیاس همیلتون و یا بک، مورد سنجش قرار دهد.
میخواهم تحلیل پایانی را به اینجا ختم کنم، با چاشنی بیتی از اخوان ثالث:
کسی اینجاست؟
کسی اینجا پیام آورد؟
نگاهی یا که لبخندی؟
فشار دست دوست مانندی؟
صدایی نیست الا پتپت رنجور شمعی در جوار مرگ!
و اما تمثیلی راجع به ذهن: ذهن ما شبیه یک رودخانه است. رودخانهای که خشک نمیشود. فصلی هم نیست. رودخانهای که همیشه آب دارد. اگر استعاری بگوییم، فقط باید ببینیم که این رودخانه چگونه از آب در میآید؟ آبش گل آلود است، گل آلود نیست؟ قابل خوردن هست؟ نیست؟ میشود شنا کرد؟ نمیتوان شنا کرد؟
حال باید بپذیریم که شروع زودهنگام درمان و تشخیصگذاری صحیح، به رودخانهی همیشه جاریِ ذهنمان روانی و زلالی میبخشد و از راکد ماندن و مرداب شدن میرهاند تا انگیزهای باشد برای داشتن نگاهی نو و ساختن جهانی نو؛ در دل ناملایمات گریزناپذیر زندگیِ پر فراز و نشیب و رسیدن به زندگی مطلوب.