گراشنامه – مسعود غفوری: پدر من با این که ۴۵ سال در دبی کارگری کرد، هیچوقت پولی اضافه نداشت که خرج یک کار خیر عمده کند، اما من معتقدم او در بسیاری از کارهای خیر از طرف ثروتمندان شهرم انجام میشود، سهیم بود.
پدر من از ۱۵ سالگی به دبی رفت و در ۶۰ سالگی، تنها دو ماه بعد از این که کارش را در دبی از دست داد و اقامتش تمدید نشد، با سکته قلبی از دنیا رفت. او در این ۴۵ سال کارهای زیادی را تجربه کرد، از پادویی گرفته تا فروشندگی تا رانندگی ماشین نیمهسنگین. او تجربهی ناموفقی هم در راهاندازی یک بقالی در دبی داشت. همه به سختکوشی و پاکدستیاش گواهی میدادند، هرچند هیچکدام از اربابهایش او را به چشم فردی فراتر از یک کارگر قابل جایگزینی نگاه نکردند. در آخرین نمونهاش، وقتی بعد از حدود ۱۰ سال کار در یک شرکت با حقوق ثابت ۳۵۰۰ درهم در ماه، تقاضای افزایش حقوق یا سهیم شدن در بخشی از سود شرکت کرده بود، جوابش را اینگونه داده بودند: «اگر راضی نیستی میتوانی بروی. کارگرهای هندی و پاکستانی با نصف این حقوق حاضرند همین کار تو را انجام بدهند.»
پدر من با همین حقوق کارگری در دبی، زندگی راحتی برای ما ساخته بود؛ اما من به وضوح میدیدم که چطور هر سال بر اضطرابش از بیکاری و بیپولی اضافه میشود. واقعا اگر به هر دلیلی ویزا و اقامتش تمدید نمیشد (مثلا ارباب تصمیم به تعدیل نیرو میگرفت؛ یا دولت امارات به بهانهای اخراجش میکرد) او چکار میتوانست بکند؟ از میان مهارتهایی که او در تمام عمرش اندوخته بود (از صحبت به چند زبان گرفته تا آشنایی با فنون فروشندگی، از رانندگی با انواع ماشینهای سبک و نیمهسنگین گرفته تا آشنایی با چموخم کار گمرک) احتمالا فقط مهارت رانندگی در گراش به دردش میخورد: باید یک پراید میخرید و در یک تاکسی تلفنی مشغول به کار میشد.
پدر من با انجام همین حسابوکتابها، از سالها قبل به این نتیجه رسیده بود که باید برای زمان بازنشستگیاش در گراش، ذخیرهای بیندوزد. سپردهگذاری در بانک و دریافت سود بالای ۲۴ درصد در آن زمان، اولین و بهترین انتخاب بود. اما پدرم از کجا باید میدانست که تنها چند سال بعد، تورم لجامگسیختهی ایران این سود را آنقدر بیارزش میکند که هر چقدر صرفهجویی کند و از حقوقش کنار بگذارد تا به سپردهاش اضافه کند، سود بانکی کفاف زندگیاش را مثل قبل نمیدهد. او که در جوانی با چند سال کار کردن در دبی توانسته بود ازدواج کند و صاحب خانه و ماشین شود، اکنون در میانسالی میدید که حاصل دسترنجش مدام کوچکتر و کوچکتر میشود، و اضطرابش مدام بزرگتر و بزرگتر. من که حالا ۴۰ سال سن و یک فرزند دارم، بهتر میتوانم این اضطراب را درک کنم.
پدر من سرآخر با آنچه ازش میترسید، مواجه شد. کرونا آمد و سفرش را به دبی چند بار به تاخیر انداخت. وقتی رفت، ارباب به دلیل رکود بازار، و دولت امارات به خاطر رسیدنش به سن ۶۰ سالگی، عذرش را خواستند. قاعدهی ماشین اقتصاد همین است. انسان جایی در این ماشین ندارد. صحبت از استثمار نیست؛ صحبت از حفظ کرامت انسانی است. پدر من تقریبا دو برابر سنواتِ یک کارمند برای دولت امارات کار کرد، اما وقتی به ایران برگشت، نه حقوق بازنشستگی داشت و نه ذخیرهی قابل اتکایی. از دولت امارات انتظار زیادی نیست. از اربابان هم نباید انتظاری داشت؟
پدر من، احمدعلی، یک نمونهی نوعی از بسیاری از پدران ماست. پدران زیادی را میشناسم و میشناسیم که وضعیتی مشابه پدرم داشته و دارند؛ مثلا پدر محمد، پدر غلامحسین، پدر حمید، و … کسانی که از جوانی به خلیج رفتهاند و حالا در میانسالی و سالمندی، هنوز نگران فردا و پسفردایشان هستند. آنها نه امنیت شغلی دارند، نه بیمهای دارند، نه ذخیرهی قابل اتکایی و نه شأن و منزلت سزاواری. آنها فقط چرخدندههای کوچک قابل تعویضی هستند که به حرکتِ ماشین اقتصاد در کشورهای حاشیهی خلیج فارس تداوم میبخشند. نه تنها اربابان گراشی آنها، که حتی دولتهای خلیج هم میدانند که بدون وجود این کارگران سختکوش و قانع، تصور پیشرفت این کشورها سخت میشد. اما نه اربابان و نه دولتها قدم قابلی برای ایجاد حس امنیت و تامین آیندهی آنها برنمیدارند.
پدر من، همانند بسیاری از دیگر پدران گراشی، هیچوقت نتوانست یک مسجد، یک مدرسه یا یک بنای عامالمنفعه بسازد، اما من معتقدم آنها در ستونها و دیوارهای هر بنای عامالمنفعهای که اربابانشان میسازند شریک هستند.
هفتبرکه: «جوم» ستون جدیدی در هفتبرکه است که در آن به روایتهایی بر خلاف دیدگاه غالب میپردازیم. این یادداشت پیش از این در اولین شمارهی نشریهی «گراشنامه» در اسفند ۱۴۰۰ منتشر شده است.
مطالب مرتبط:
ایرانیان در امارات