نماد سایت هفت‌برکه – گریشنا

مهاجرت در دو سوی خلیج فارس ۱: از دوران باستان تا ورود پرتغالی‌ها

هفت‌برکه – غلامحسین محسنی: 

مقدمه: راه‌آورد سفر به امارات متحده عربی

بهمن‌ماه ۱۴۰۰ به دعوت «یک گراشی از دبی» به همراه دو تن از عزیزان، سفری به «امارات ‌‌متحده ‌عربی» داشتیم. این سفر با نشست‌ها و گفتگوهای «خودمونی» با دوست دیرینه «دکتر میرزا‌ده ‌آزاد» آغاز گردید. همچنین با تنی چند از فرهیختگان فرهنگی، ادبی، بازرگانان موفق در عرصه‌ی تجارت و دارندگان کار و پیشه‌ی همزبان از خنج، بیغرد، پیشور، بیدشهر، اوز، گراش، لار، خور، صحرای‌باغ و بندرخمیر ادامه یافت. این عزیزان، مهاجرین همیشگی یا موقت جنوب فارس را تشکیل می‌دادند. به همراه دوستان از مراکز فرهنگی (موزه، کتابخانه، مسجد شیخ‌ زاهد ابوظبی و…) و برخی نمایشگاه‌ها از جمله غرفه ایران در «اکسپو» و «دهکده جهانی» دبی دیدن کردیم.

چیزی که در دیدارها بیشتر به چشم می‌خورد، چرایی مهاجرت از زادگاه به سرزمین همسایه بود که فکر ما را به خود مشغول می‌کرد. هر چند درک راز پیروزی و موفقیت بیشتر این دوستان مهاجر کاری سخت نبود، لیکن عشق و علاقه به سرزمین مادری در میان آنها بر هر چیزی می‌چربید. کسانی که از سال‌های کودکی تن به مهاجرت سپرده بودند، نظرها را بیشتر به خود جلب می‌کردند. زمانی که از وطن نام برده می‌شد، عشق و نشاط همراه با اشک در گوشه چشم آنها خودی نشان می‌داد. این نزدیکترین پیوند و همدلی را به میان می‌آورد، و تلاش آنها برای پوشاندن این عشق، با پرسش‌هایی از چگونگی زندگی، کار و پیشه‌ی مردمِ همزبان و هم‌ولایتی و اوضاع شهر و آبادی بی‌ثمر می‌شد، چرا که آنچه از دل بر آید، ناگزیر بر دل نشیند.

پس بر آن شدم که برای ادای بخشی از وام، تاریخچه‌ای از چگونگی مهاجرت در دو سوی خلیج فارس را در این پژوهش کوتاه پیشکش نمایم. امید که دوستان گرامی کمبودها را به بزرگی خود ببخشند. (این مقاله در سه بخش در هفت‌برکه منتشر خواهد شد.)

 

تاریخچه‌ای از مهاجرت مردم در دو کرانه‌ی شمالی و جنوبی خلیج فارس

از دیرباز، مردم ساحل‌نشینِ دو سوی خلیج‌ فارس، در میان خود داد و ستد بازرگانی به صورت ابتدایی داشته‌اند. این داد و ستدها با گذشت زمان رشد یافته، تا جایی که شاهنشاهی‌های ایران باستان نیز در آن سهیم شده‌اند. قلمرو این رفت‌وآمدهایِ بیشتر اقتصادی و سیاسی، دو بخش از جنوب خلیج فارس را در بر می‌گرفت؛ و آنگاه به سرزمین‌های دورتری همچون هندوستان و چین و ماچین گسترش یافته است.

دو بخش از دیرباز در قلمرو شاهنشاهی‌های ایران باستان قرار داشته‌اند: نخست، «مجمع‌الجزایر بحرین» و کناره‌ی جنوبی آن یعنی باریکه‌ی «شبه‌جزیره عربستان» از شبه‌جزیره‌ای که اکنون «قطر» خوانده می‌شود، تا «بصره» در کشور «عراق» امروزین؛ و دیگری، خشکیِ خاوری خلیج فارس تا «شبه‌جزیره‌ مسندام» و کناره‌ی «اقیانوس هند» که اکنون کشورهای «امارات عربی متحده» و «عمان» را تشکیل می‌دهند.

از آغاز تشکیل شاهنشاهی‌های ایران باستان، خلیج فارس از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بوده است. لیکن این توجه بیشتر به چند بندر کناره‌ی آن در درازای ساحل شمالی بوده است، یعنی بنادری در مصب رودهای «کرخه، کارون و اروند»؛ و همچنین «ریشهر» در نزدیکی بوشهر امروزین، «سینیز، مهروبان، اپُستانه، سیراف، گوگانا (لنگه*) جزیره اوراکتا (قشم) و بندر هرموز». اما بیشتر سرزمین‌های جنوبی خلیج پارس را نواحی خشک و کم‌باران تشکیل می‌داد. بر این پایه، این منطقه دارای مراکز جمعیتی چشمگیری نبوده است. مطالعات باستان‌شناسی «لوئی ‌واندنبرک» در سال ۱۹۷۵ م. / ۱۳۵۴ ه.خ. نیز این موضوع را تأیید می‌کند. برابر پژوهش وی، منطقه مورد مطالعه فاقد تپه‌های پیش از تاریخ می‌باشد. به بیان دیگر، آنچه از گذشته بر جای مانده، به روزگار ساسانی و اسلامی برمی‌گردد. از آن پس، این نواحی دارای اجتماعات کوچک انسانی بوده که کمتر مورد توجه صاحبان قدرت قرار می‌گرفته است. بر اساس اسناد بر جای مانده از آن روزگاران، این مناطق تبعیدگاه ناراضیان حکومتی و مهاجران اجباری بوده که در کنار بومیان همزیستی داشته‌اند.

نواحی جنوبی پارس (سرزمین‌های کناره‌ی خلیج فارس تا پهنای حدود دویست کیلومتر) را می‌توان با خطی فرضی از دیگر مناطق فارس جدا کرد. این خط فرضی از جنوب «دارابگرد، جهرم و گور (فیروزآباد)» گذشته، پارس را به سردسیر و گرمسیر تقسیم می‌‌نماید. نبود آب جاری (رودخانه)، ناچیز بودن باران سالانه، کمبود تولیدات کشاورزی، گرمی بیش از اندازه‌ی هوا و پراکندگی سکونت‌گاه‌های انسانی را می‌توان از دلایل بی‌میلی و کم‌توجهی فرمانروایان به این مناطق برشمرد. چون نگاه دولت‌مردان به نواحی‌ای بوده است که درآمد مالیاتی بیشتری را به خزانه سرازیر می‌کردند.

 

روند مهاجرت‌ از روزگار باستان تا عصر ناصری

از روزگار باستان تا میانه‌ی سلطنت «قاجاریان» (عصر ناصری)، یعنی به اندازه‌ی دو هزار سال، مهاجرت‌ها گردش متفاوتی داشته است. برابر اسناد، اعراب جنوب خلیج فارس همیشه چشم به راه ره‌یابی به کرانه‌ی روبه‌رو بوده‌اند، تا جایی که با مهاجرت گسترده به سرزمین بحرین که بخشی از پارس شناخته می‌شد، با گذشت زمان به حاکم در این محدوده بدل گردیدند. بخشی از این مهاجران عرب در روزگار «شاپور دوم ساسانی» (۳۷۹-۳۱۰ م.) از خُردسالی او بهره برده، به این آرزوی دیرین خود رسیدند. لیکن پس از چندین سال، شاپور آنها را مورد حمله قرار داد، گروهی را کشت و جمعی را به کرمان کوچاند. بدین صورت، اعراب جنوب خلیج فارس آرزوی رسیدن به سرزمین‌های آبادان پارس (از نگاه آنها) را از دست دادند.

 

تشدید مهاجرت به پارس با ظهور اسلام

با ظهور اسلام و گسترش قلمرو مسلمانان، اعراب نخست به جزایر بحرین دست یافتند؛ آنگاه یمن و عمان را از ایرانیان گرفتند و با گذر زمان، کناره‌ی جنوبی خلیج فارس را از آنِ خود نمودند. آنگاه در خلافت خلیفه دوم، اعراب مسلمان به این آرزوی دیرینه‌ی خود جامه عمل پوشانیدند.

با گسترش اسلام در قلمرو ساسانیان، هجوم مهاجرت بدین سو آغاز گردید. هر چند بخش بزرگی از اعراب با گذر از پارس، خود را به خراسان بزرگ رساندند، لیکن با نگاه به نزدیکی آب‌وهوایی دو ناحیه‌ی شمال و جنوب خلیج فارس، بخش بسیاری از قبایل مهاجر، جنوب فارس را مناسب‌تر برای زندگی خود شمردند. بخشی از این مهاجرین را لشکریان اعراب مسلمان تشکیل می‌دادند که با تصرف این مناطق، آن را برای اسکان دائمی خود برگزیدند.

در نیمه‌ی نخست سده اول هجری، «عبدالله ‌بن ‌عامر و هَرم بن ‌حیان» که برای تصرف «کاریان» به ولایت «اردشیرخُره» آمده بودند، آبادی «هَرم» را به نام خود بنا نهادند. سپس با دستیابی «احمد بن ‌حجر» به آبادی «جویم» در مرز میان ولایات اردشیرخره و دارابگرد، آن را «جویم ابی‌احمد» نامیدند. در سده سوم هجری، با به دست آوردن «قلعه کاریان»، نفوذ اعراب مهاجر به نواحی داخلی جنوب فارس شکل گسترده به خود گرفت و تیره‌ی «جلندی» از قبیله «اَزد» این مناطق را مال خود کردند.

در سده‌ی سوم و چهارم هجری، تاریخ‌نگاران و جغرافی‌نویسان از نواحی کوچ‌نشین به نام «زَم» (رَم) در فارس یاد کرده‌اند که از قبایل اعراب مهاجر تشکیل می‌گردید. زم «احمد بن حسن (زم ‌کاریان)» نمونه‌ی آن است. همچنین مهاجرین عرب، کناره‌ی خلیج فارس از حد «ریشهر» تا نزدیکی «بندر چارک» امروزین را به اشغال خود در آوردند. در این نواحی سه منطقه را به نام عشیره خود ثبت نمودند، که به «سیف» (ناحیه شمشیرمانند کنار دریا) معروفند. «سیف عماره (بنی صفار)، بنی زهیر و مظفر» شناخته شده هستند. بزرگ‌ترین و پرتوان‌ترین سیف‌های اعرابرا «بنی صفار» از خاندان «جلندی» شکل می‌داد، که قلعه‌ای در کنار دریا به نام «دیگدان» در اختیار داشتند. از این قلعه دریا را زیر سیطره خود گرفته، عشور کشتی‌ها را دریافت می‌نمودند.

آشکار است که جمعیت اعراب مهاجر به اندازه‌ی بوده که بومیان را زیر سلطه‌ی خود در آورند و آبادی‌ها را به نام خود کرده، یا به نام خود بنیان نهند.

در این روزگار، از مهاجرین دیگری نیز به منطقه یاد شده است. این مهاجرین که گویا از سرزمین هند بوده‌اند، به نام «زط= جَت (کولی)» خوانده می‌شوند. آنها که بیشتر به صورت کوچ‌نشینی روزگار را سپری می‌نمودند (و می‌نمایند)، در بخش‌هایی از جنوب فارس پراکنده شدند. جمعیت آنها در برخی از نواحی جنوب فارس به ویژه «ایراهستان» به اندازه‌ای بود که حاکمان آن نواحی را به فرمانبرداری خود وامی‌داشتند. بدین شکل، امنیت راه‌های تجاری و آرامش شهرها و آبادی‌های منطقه بسته به اراده‌ی آنان بود.

مهاجرت‌ها به دلیل زد و خوردهای میان قبایل عرب در روزگار «عباسیان» گسترش چشم‌گیرتری پیدا کرد. برای نمونه، می‌توان به ورود خاندان «شاه‌زندو» به نواحی«بیرم» اشاره نمود (باید توجه داشت که در «تذکره شازندو» که در سده‌ی سیزده هجری نوشته شده، نواحی‌ای که به زیر فرمان وی درآمده بسیار بزرگ‌نمایی شده است).

با یورش «مغولان» (هولاکوخان) به بغداد در سال ۶۵۶ ه.ق. این روند رو به افزایش گذاشت. به طوری که اقوام بسیاری به پس‌کرانه‌ی خلیج فارس روی آوردند، از جمله وابستگان عباسیان که به نواحی داخلی جنوب فارس روی‌آور شدند. همچون خاندان «قتالی» و «بنی‌عباسیان بستک».

 

نقش ملوک هرموز در مهاجرت‌ها

نباید نقش «ملوک هرموز» را که در تاریخ به نام «سلغرشاهیه» شناخته می‌شوند، در جابجایی‌های جمعیتیِ این منطقه از یاد برد. آنها به درازای بیش از هفتصد سال بر «بندر هرموز» جایی در شمال «تنگه هرموز» و سپس «جزیره ‌جرون» که به نام خود هرموز نامیدند، فرمان راندند. گستره‌ی قلمرو آنها کرانه‌ی ‌شمالی خلیج فارس از «بندر جاسک» تا حدود «ریشهر» در نزدیک بوشهر امروزین به پهنای حدود یکصد کیلومتر در خاک مادر ایران بوده است، و بر کرانه‌ی جنوبی خلیج فارس از جزایر بحرین تا شبه جزیره ‌مسندام و همه‌ی حاشیه خاوری عربستان که اکنون کشور عمان را تشکیل می‌دهد، فرمانروا بوده‌اند.

گستردگی قلمرو، سیاست بازرگانی و اقتصاد آزاد و درازای مدت فرمانروایی از عوامل مهم جابجایی جمعیت شمرده می‌شود. به گونه‌ای که جزیره ‌هرموز بیش از سیصد کشتی تجاری و چهارصد بازرگان از ملیت‌های مختلف را در یک زمان پذیرا بوده است. این شکوفایی تا سال ۹۱۴ ه.ق. / ۱۵۰۸ م. ادامه داشت، تا اینکه استعمار کشور «پرتغال» با توپ‌های آتشین از راه رسید، و برای ۱۱۷ سال، همه‌ی توش و توان این قلمرو گسترده و پُردارایی را به باد داد….

 

تکمله: 

[دوست عزیزی نوشته‌ای خصوصی فرستاده‌اند. با سپاس از نیکویی ایشان، برای افزودن بر بخش نخست، با اندکی دست‌کاری در اینجا می‌آورم.]

«خواستم نکته‌ای را یادآوری کنم که خوانندگان آگاهی کامل‌تری بیابند. واقعیت این است، که اعراب پیش از اسلام در سوی جنوب خلیج فارس به ویژه «شبه‌جزیره ‌المسندام» ساکن نبوده‌اند؛ بلکه مردمانی از قوم پارس در این سرزمین سکنی داشته‌‌، که هنوز هم بقایای آن قوم به نام «کمزاری» شناخته شده هستند. زبانشان نیز «نیاپارسیک» همچون زبان مردم «بشاگرد» یا «بشکردی» است. نشانه‌های حضور قوم ایرانی در این سرزمین، وجود کاریزهای مختلف در «رأس‌الخیمه، العین و ام‌القوین» است. این مردم تا هفتاد – هشتاد سال پیش در چندین نقطه‌ی این شبه‌جزیره (مسندام) پراکنده بودند. لیکن امروزه تنها در «کمزار» باقی مانده‌اند، و به زودی زبانشان نیز از میان می‌رود. حکام و شیوخ کنونی این بخش از خلیج فارس از «نجد عربستان، یمن و حضرموت» به «مسقط» و سپس «شبه‌جزیره ‌المسندام» کوچ کرده‌اند. دیرینگی کوچ این اعراب به سیصد تا سیصد و پنجاه سال پیش بر‌می‌گردد.»

 

پانویس:

*– درباره سابقه تاریخی «بندرلنگه» نوشته‌اند: «بندرلنگه قدمت تاریخی زیادی ندارد و نام و شهرت آن از حدود دو قرن و نیم پیش به این طرف است…. در حدود ۲۵۰ سال پیش، چند نفری از ثروتمندان بحرین بر اثر پیش‌آمدی از محل خود قهر کرده و به این ساحل مهاجرت نمودند و در نقطه‌ای که فعلاً (بندرلنگه) است سکونت گزیدند. (بندرلنگه در ساحل خلیج فارس، حسین نوربخش، انتشارات اداره کل فرهنگ و هنر استان هرمزگان، ۱۳۵۸، ص ۲۸.)

پایان بخش اول

دنباله دارد

خروج از نسخه موبایل