نماد سایت هفت‌برکه – گریشنا

زندگی در افسانه

هفت‌برکه: کتاب «کائت شاو»، مجموعه‌ی افسانه‌های محلی، با تلاش محمدحسن روستایی، رحمت‌الله شمسی، معصومه محمدنژاد، کوثر جعفرزاده و صفیه مدرسی، به تازگی در نشر همسایه چاپ و منتشر شده است. صادق رحمانی، مدیر نشر همسایه، این کتاب را اینگونه معرفی کرده است. در روزهای آینده، گفت‌وگویی با مولفان این کتاب نیز منتشر خواهد شد.

 

 

 

صادق رحمانی: هنوز قصۀ «پیرزنی که روی پشت بام مسجد جارو می‌کرد» به وسط‌ها نرسیده، من خوابم برده بود و روز از نو روزی از نو. اولین باری که افسانه‌ای شنیدم، همین قصه بود که مادرم در شب‌های زمستان تعریف می‌کرد و به پایان نمی‌رسید و من شب را در آغوش کودکی‌ام می‌کشیدم و آرام به خواب می‌رفتم.

مادرم وقتی این قصه را می‌گفت من همه‌ش مسجد کهنه و فرسودۀ «رئیس» که حالا به امام جواد (علیه السلام) نام عوض کرده است، پیش چشمم مجسم می‌شد. بعد پیش خودم می‌گفتم: «آخه یه پیرزن چجوری می‌تونه از این پله‌های فرسوده بالا بره؟» و بعدها قصه کرۀ ملک‌ممد را از رباب خندان، دختر خاله‌ام شنیدم که با چه مهارتی آن را تعریف می‌کرد؛ برای کودکانی که هیچ سرگرمی نداشتیم و شب‌های بلند زمستان را پای اجاقی که هنوز خُردک خَرگی در آن بود، سپری می‌کردیم.

بعدها با شنیدن قصه‌ی گلازنگی و موجودات عجیب و غریب که در پستوهای تاریک خانه‌ها زندگی می‌کردند یا صبحِ اول وقت، در همان گرگ و میش صبحگاهی به هنگام رفتن مردم به حمام عمومی جلو آن‌ها ظاهر می‌شدند، با چه دلشوره‌ای به خواب می‌رفتیم. صبح هم که می‌شد با هزار و یک سؤال در ذهن هاج‌وواج بودیم، اطراف خودمان را پایش می‌کردیم که نکند غولی، بچه‌غولی جلو ما ظاهر بشود. گویی زندگی ما در افسانه‌هایی که مادران تعریف می‌کردند، جریان داشت و هنوز هم در گردش است.

محمدحسن روستایی، معلم راستین و پژوهشگر فرهنگ مردم گراش، از من خواست تا پیشگفتاری کوتاه بر کتاب «کائت شو» که با دیگر نویسندگان گردآورده است، بنویسم. خود بر این باورم که هر چه دربارۀ فرهنگ مردم گراش نوشته شود، با ارزش و شایستۀ سپاسگزاری است و باید به جوانمردی و پشتکار او و دستیارانش آفرین‌ها گفت. هرچند که از خیر گویش گراشی در ثبت و ضبط افسانه‌ها گذشته باشند تا مردمان سرزمین‌های دیگر نیز به راحتی بتوانند آن را بخوانند و هر چند می‌توانستند قصه‌ها را بر اساس طبقه‌بندی قصه‌های ایرانی اثر «اولریش مارزلف»، پژوهشگر آلمانی علاقه‌مند به فرهنگ ایران، دسته‌بندی کنند؛ اما باید حق داد که این افسانه‌ها آن قدرها زیاد نبودند که در یک کتاب ۱۹۰ صفحه‌ای بتوان آن را طبقه‌بندی کرد.

به هر روی باید دست این پژوهشگر فرهنگ مردم گراش را که پیش از این «بازی‌های محلی گراش» را در نشر همسایه منتشر کرده بود، به گرمی فشرد و برایش آرزو کرد که به آرزوهایش در فراهم‌آوری و نگارش زبان‌زدها و کنایات مردم گراش برسد. یاران سختکوش مریزاد دستتان.

صادق رحمانی

اول مرداد ماه ۱۴۰۰، تهران

خروج از نسخه موبایل