هفتبرکه:اسمش سیتی بود و اهل کشور اندونزی، اما سرنوشت به گونهای رقم خورد که اینجا، در خاک گراش، فرسنگها دورتر از سرزمین و خانوادهاش، آرام بگیرد.
دانشکده علوم پزشکی ۱۶ شهریور ۱۴۰۰ فوتی شماره ۶۶ کرونا در گراش را اینگونه معرفی کرده بود: «فوت خانم ۵۰ ساله ساکن گراش» سیتی اهل اندونزی، آخرین قربانی موج پنجم کرونا در گراش بود.
معصومه میگوید: «سیتی دو سال پیش وارد خانوادهمان شد.» معصومه، دختر حاج محمد حسنزاده، تاجر و خیر گراشی است. حاج محمد نیز همین دیشب چشمانش را به روی این دنیا بست (+). مصاحبهی ما با دخترش برمیگردد به یک روز قبل از فوت پدرش.
اندونزی، دبی و ایران
معصومه میگوید: «بیست سالی میشود که به خاطر بیماری پدر و مادرم مجبور به استخدام پرستار هستیم. مادرم که درگیر بیماری دیابت است و پدرم ناراحتی قلبی دارد. به همین دلیل در طول این مدت، از دبی پرستار غیر ایرانی استخدام میکردیم که هر کدام دو سال میماندند و بعد برمیگشتند به کشور خودشان. اما سیتی… او هم مانند میلیونها انسان با نژادهای مختلف، قربانی کرونا شد.»
«همهی تلاشمان را کردیم که جسمش در کشور خودش دفن شود، اما نشد.» معصومه از این تلاش بیثمر میگوید: «با سفارت اندونزی در تماس بودیم. خیلی سعی کردیم که کارهایش را انجام بدهیم و جسدش را به کشور خودش منتقل کنیم اما شرایط جور نشد. قضیه را برای خانوادهش تعریف کردیم، گفتند؛ سیتی همیشه تعریف شما را میکرد، از شما مطمئن هستیم که چیزی برای او کم نمیگذارید، راه دیگری نیست. او را همانجا دفن کنید.»
سیتی از همان اول خانوادهاش را در جریان بیماریاش قرار داده بود. او ازدواج کرده بود و یک پسر داشت: «در طول مدتی که پیش ما بود، نحوهی ارتباطش با خانوادهاش به صورت تلفنی و تصویری بود. یک گوشی موبایل برایش خریده بودیم و از این طریق با خانوادهاش در ارتباط بود. تا این که در پیک پنجم کرونا به بیماری کرونا مبتلا شد. سیتی مریضیاش را از همان اول به خانوادهاش خبر داده بود، برای همین وقتی خبر فوتش را به آنها دادیم، آمادگیاش را داشتند و زیاد شوکه نشدند. او یک هفته در بخش کرونا بیمارستان گراش بستری بود، اما تلاش ما و کادر پزشکی برای بازگشت سلامتیاش کفایت نکرد و او از این بیماری نجات نیافت.»
زندگی و مرگ در ایران
«سعی کردیم برایش چیزی کم نگذاریم.» این را دختر حاج محمد میگوید: «در دارالرحمه جعفرآباد دفن شد. همه مراسمهای کفن و دفن مانند، غسل و نماز و کَفن و ختم قرآن و خواندن نماز و زیارت عاشورا و همچنین سه شب شبزندهداری را به جا آوردیم.»
«اما خاطرات سیتی هنوز در ذهن ما زنده است.» میگوید: «چند ماه طول کشید تا زبان فارسی را یاد گرفت. البته چون قبلا هم خدمتکار غیر ایرانی داشتیم، تا حدودی بلد بودیم با او به زبان عربی حرف بزنیم. با اخلاق و مهربان و دلسوز بود و به دین اسلام اعتقاد داشت و سنی مذهب بود. به شدت پایبند به نماز و روزه. شبها نماز شبش ترک نمیشد و همراه با پدر مادرم برای نماز بیدار میشد.»
خیلی از گراشیها او را در روضه همراه همسر حاج محمد دیده بودند. معصومه حسنزاده میگوید: «دو سالی که محرم اینجا بود و منزل پدرم مراسم روضهخوانی برپا میشد، با جان و دل خدمت میکرد. البته زیاد با واقعه عاشورا آشنایی نداشت و ما تا حد ممکن برایش توضیح میدادیم.»
«برای ما مثل یک خواهر بود.» معصومه میگوید: «ارتباط ما با او درست مثل یک خواهر بود خیلی دوستش داشتیم و او هم خیلی ما را دوست داشت تا جایی که اگر یک روز، ما را نمیدید ناراحت میشد و ما هم همین حس را نسبت به او داشتیم. با پدر و مادرم هم رفتار دوستانه و مهربانی داشت به خاطر مریضی پدر و مادرم حتی میشد شبها نمیخوابید. البته روزهایی که پدر و مادرم مریض احوال بودند، ما هم برای رسیدگی به آنها، در خانه پدر میماندیم تا کمکحال سیتی باشیم. یادم است شبها که مادر بیمارم میخواست بخوابد، دست میگذاشت روی پیشانیاش و صلوات میفرستاد و آیهالکرسی میخواند. مثل پروانه دور پدر و مادرم میچرخید. قرص و داروهایشان را به موقع میداد و غذا به موقع حاضر بود.»
در مقابل خانوادهی حسنزاده نیز حواسشان به سیتی بود: «خانواده ما نیز هیچ چیز برایش کم نگذاشت.حتی چند برابر حقوقی که باید دریافت میکرد به او پرداخت میکردیم و برای خانوادهاش میفرستادیم. اگر مسافرت میرفتیم برایش سوغاتی میآوردیم. وقتی از مسافرت و یا از جای دیگری به خانه برمیگشتیم مادرم اغلب به سیتی میگفت: «خسته هستی و ما خودمان کارها را انجم میدهیم.»
آخرین حرفی که معصومه به ما زد این بود: «به علت علاقهای که پدر و مادرم به او داشتند، و این که خودشان مریض بودند، به آنها نگفتیم سیتی فوت شده است، گفتیم فرستادیمش کشور خودش.»
و حاج محمد که حالا قرار نیست هیچ وقت دیگر خبر مرگ سیتی را بشنود. شاید بیمرزی مرگ روزی همهی ما را به شکل بهتر و عادلانهتری دور هم جمع کند.