هفتبرکه – دکتر ابراهیم مهرابی: قال علی (ع): «اُزجُرِ المُسیءَ بِثوابِ المُحسنِ» یعنی با تقدیر کردن از نیکوکار، بدکردار را تنبیه کن.
سخن نخست: روش و عادت مرسوم ما ایرانیها نوعا این است که «خوش استقبال ولی بدبدرقهایم.» این که چرا اینگونه هستیم، در کتاب «قفل بیکلید؛ تحلیل روانجامعهشناسانه تعاملات اجتماعی ایرانیان» شرح دادهام. مراجعه به صفحات ۱۳ تا ۲۰ این کتاب را به علاقهمندان پیشنهاد میدهم*.
دوم سخن: گرچه بخشی از ما به رذیلهی فوق مبتلا هستیم، ولی گاهی استثنائاتی دیده میشود که باید به تبلیغ و ترویج آن پرداخت.
سوم سخن: استثناء داستان ما، جناب آقای سید رحیم روانبین، قاضی مهرورز، فهیم و مردمداری بودند که ۱۰۷۰ روز به عنوان رییس دادگستری گراش فعالیت کردند و با استقبال مناسب وارد شدند؛ با همراهی مناسب کار کردند؛ و با بدرقه مناسبتر رفتند.
این حادثه را به دو چیز مربوط میدانم:
الف: روحیهی احترامآمیزی که برای شاکی و متشاکی هر دو قایل بود و مُقدّم بر هر چیزی، مراجعهکنندگان را انسان، قابل احترام و صاحب حقوق میدانست. هیچ گاه میزِ مسلطِ قضاوت، او را از تواضع و ادب منع نکرد.
ب: مردم نمیتوانستند بین ایشان و برخی دیگر تفاوت قایل نباشند؛ دیگرانی که فکر میکردند باید با نمایش قدرت و غرور، شاکی و متشاکی را از خود بترسانند و برنجانند! در حالی که آقا سید قصهی ما، با اخلاق و شفقت، دیگران را به خشوع و تمکین در برابر قانون وادار میکردند. قانون را برای اِصلاح حقیقی به خدمت میگرفتند و نه برای اصطلاحِ ضمنی (توافق و صلح پنهانی)!
نکته: تحلیل و تحسینِ ما از ایشان بر اساس رفتارهای مشهود از وی میباشد که در دیدارها و گزارشهای مردم شنیده و نظارهگر بودهایم؛ لذا اینجا، دیدنیهای نیکوی ایشان را شاخص کردهایم. به هر حال به عنوان یک شهروند، از برقراری سنت حسنه مهرورزی در دادگستری گراش از جانب آقای روانبین، بسیار خرسندم و آرزومند تعدد و تکثیر چنین شخصیتهایی هستیم.
تیزبینی: در ابتدای تصدی، به اتفاق جمع کوچکی از دلسوزان شهر خدمت ایشان رسیدیم و ضمن تبریک و آرزوی توفیق، ایشان را به یک نکته بسیار مهم مهمان کردیم. ایشان هوشمندانه آن نکتهی مورد نظر را گرفته و بر حساسیت خویش افزودند؛ به حدی که در مهمانیهای مشکوک شرکت نمیکردند و اگر حس میکردند جایی لقمهای شبههناک وجود دارد از حضور، اکل و شرب، پرهیز جدی داشتند!
هدیه ما به ایشان: گراش، بستان زیبایی است که باتلاقی را در کف خود دارد. اگر مسئولی صرفا به گلهای بالای بستان بنگرد، مجذوب رنگها گردد و از خطر کف نپرهیزد، بیتردید در باتلاقِ آن غرق خواهد شد!
این سید بزرگوار ما، این نکته را خوب دریافت کرده بودند؛ لذا به نظر میرسد امروز ایشان بیدغدغه و بدون نیاز به پاییدن پشت سر خود، به محل ماموریت جدیدش روانه خواهد شد و ما نیز برای توفیق مضاعف ایشان در محل جدید دعا میکنیم.
دادگستری با وجود افرادی مانند ایشان زیباتر و آرامبخشتر میشود.
سید جان! باز هم همان قاضی اخلاقمدار و مهرورز بمان که عزت در شفقت به خلق خدا است.
د. ابراهیم مهرابی
یک شهروند سپاسگزار
۱۳ مرداد ۱۴۰۰
____
* برای نقدِ عادت مرسوم، در کتاب فوق، شعر زیر را سرودهام که بخشی از ابیات آن را تقدیم میکنم.
به وقت آمدن تقدیر بیند
چو پایانش رسد زنجیر بیند
هزاران زنده بادا میشنید او
در آخر، مرده بادا در پی او
وِرا تاجیست، اندر جنگ و میدان
ولی در انتها مفلوک و حیران!
ندارد فرق، شیخ و سید و عام
در آخر میخورد تلخابهی جام
نمیدانم، خرابی خوشنما شد؟
و یا خوبی، در آخر چون گدا شد؟
گمانم دوغ و دوشاباند یکسان
نشان کفر و ایمان است همسان!
شب قدرِ خلایق، لحظهای شد
بهار سبز کرسی، قهوهای شد
بهارش نارس و پاییز، خیزان
تمام شوکتش چون برگ، ریزان
ز بس که دین و ایمان شد سیاسی
شده اخلاق مردم ناسپاسی
برای حفظِ اشخاصِ مشخص
تمام آبروها شد مُنَقَّش!!
سرِ کاریم! جانا، هوش بردار
منافق را کنون روپوش بردار
گل بیخار کی در باغ روید؟
مساجد بی…. ، مومن نجوید!
همان کز وی، دو صد تقدیر دیدی
فراری شد، شتر دیدی، ندیدی!