نماد سایت هفت‌برکه – گریشنا

با نوشتن هم می‌شود به شهر خدمت کرد

هفت‌برکه – فاطمه ابراهیمی: من سال‌هاست می‌نویسم. اما می‌دانم هنوز با نوشتن ایده‌آل، نوشته‌ای که هیچ نقض و نقصی نداشته باشد، فاصله‌ها دارم. اما یک وقت‌هایی، یک جایی، تو خود را مسئول می‌دانی که قلم را بچرخانی روی کاغذ. شانه‌هایت سنگین رسالتی می‌شود که تو باید بر دوش بکشی و آن هم چیزی جز نوشتن نیست.

قلم، حرمت دارد. این که واژه‌ها را جوری ردیف کنی که بغض خفته‌ای را بترکاند، شانه‌ای را بلرزاند، چشمی را بگریاند، مهم است. اما به خوبی و عشق. این که تو بتوانی عشق را هدیه کنی، کسی را از خواب بیدار کنی، چیزی را به کسی یادآور بشوی قشنگ است. نه اینکه کسی را توبیخ کنی. من سبک نوشتنم فرق می‌کند. دوست ندارم لابلای واژه‌هایم، بدی رویش کند، یا زخمی سرباز بزند.
قلم، چیزی که همه توی کیف‌شان، یا پشت گوش و روی میزشان پیدا می‌شود. اما این هنر توست که چطور آن را روی کاغذ بچرخانی تا مفید باشد. سال‌ها نوشتم. از هر دری و از هر دردی. از هر کس و از هر زخمی. آنقدر نوشتم که بارها خودم را لابلای واژه‌های به صف شده گم کردم و دیدم آن ته صف ایستاده‌ام تا دیگری از من جلو بزند شاید کمی آرام بگیرم.

گاهی هم از کسی و نقلی نوشتم که برای من چند سطر خاطره و دلتنگی مادرانه بود، ولی سخت بود. این که چگونه باید می‌نوشتم تا‌ شأن نوشته‌هایم حفظ شود، این که کی باید می‌نوشتم تا تاثیر خودش را چند برابر می‌کرد، و این که چطور باید روایت می‌کردم تا خواننده همپای من، قصه را درک می‌کرد، کارم را سخت می‌کرد. نوشتن از زبان مادران شهدا، آنقدر سخت است که تو باید آن قدر هنرمند باشی تا بتوانی حرفی را روایت کنی که سال هاست توی دل یک مادر لانه کرده است. سال هاست برای فراق فرزندش دارد از چشمانش سر می‌خورد روی گونه‌هایش. من نه زاده آن روزها و سال‌ها هستم، نه زاده خانواده‌ای از جنس شهید و شهادت. اما وقتی روبرویش نشستم و سطر به سطر اشک ریخت و نوشتم، فهمیدم تاریخ تولد من اهمیتی ندارد و مهم این است چیزی که می‌شنوم را روایت کنم. حرف زد و بارانی شد، نوشتم و باریدم. حرف زد و دلتنگی کرد، نوشتم و خاطره‌اش کردم. حرف زد و حرف زد، دریغ از یک شکوه و شکایت و من باز نوشتم، نوشتم و نوشتم.

چند نوشته کوتاه به نقل از مادران شهیدی نوشتم که با گویش گراشی اجرا کردم. به لطف خدا و خود شهدا این نوشته با دل‌های مردم شهرم ارتباط گرفت. نوشته‌ای که بغض داشت، درد داشت و عشق هم داشت. این نوشته‌ها تو را عاشق می‌کند. تو را همدرد و می‌کند و مرهم. نوشتن عشق می‌خواهد. نوشتن هنر می‌خواهد. من هنرمند نیستم اما گه گاهی می‌نویسم تا شاید جایی یک نفر با خواندنش، بداند با نوشتن هم می‌شود برای شهرش مفید باشد. شعار من، فاطمه ابراهیمی، کسی که سال هاست همه او را با پیشوند یا پسوند خبرنگار مردمی می‌شناسند این بوده و هست که فارغ از جنسیت و هر نژادی دوست دارم برای آدم‌های شهرم مفید باشم و تا جای که بتوانم زخم‌های زندگی‌شان را التیام بدهم. پس تا نفس می‌کشم می‌نویسم.

* این یادداست به مناسبت ۱۴ تیرماه روز قلم منتشر می‌شود.

خروج از نسخه موبایل