هفتبرکه – فاطمه ابراهیمی: نوزدهم بهمن برای مهشید، بزرگتر خانواده ۹ نفره لباشکنی، یادآور خاطرات تلخی است که سه سال است به تنهایی به دوش میکشد. خاطراتی که روح لطیف و دخترانهاش را زخمی کرده است.
عبدالرحمن اسدی پدر خانواده سه سال پیش در ۱۹ بهمن ۱۳۹۶ در اثر تصادف دچار ضربه مغزی شد و با رضایت خانواده اعضای بدن او به سه نفر اهدا شد. (خبر در هفتبرکه)
دو سال قبل وقتی به مناسبت پیوند اعضا سری به خانه و خانوادهاش زدم وضعیت زندگیاش مرا وادار کرد سرکی به عمق حرفهای خانوادگی و نزده و نشنیدهشان بزنم و دو گوش بشوم برای شنیدن و نوشتن. سقف بالای سرشان سیمانی بود و شاکر از حکمت و مصلحت خدا. اما دلشان از بیپدری گرفته بود. پدری که حالا نامش و یادش در خاطر چند خانواده به نیکی به یادگار مانده است.
نوزدهم بهمن، تاریخی که برای این خانواده ۹ نفره سنجاق شده است به یتیمی و اشک.
آجرهایی از محبت
من راوی قصه تلخ و دلتنگی بچههایی بودم که حالا باید خیلی زود قد میکشیدند و میشدند عصای دست مادر. امروز، بعد از دو سال، دوباره میروم تا مهمانشان باشم. اما جنس این دعوت فرق میکند. پر از حس خوبم. اما میزبان هنوز حال دلش با یک حرف و یا جمله طوفانی میشود. حرفی از نبود پدر.
من مهمان حیاط خانهای هستم که قرار است یک سمت تنها اتاق این خانه، خانهای نو و تازه با سه اتاق افتتاح بشود. صندلیهای صف کشیده روی زمین سیمانی، انتظار مسئولینی را میکشد که از گراش در راه آمدن به این روستا هستند. همسایهها با چادر رنگیهایشان از صبح خیلی زود آمدهاند. ته تغاری خانه، فاطمه، که فکر میکنم سه چهار سالی دارد با لباس محلی خودش را آماده مراسم کرده است. حمیده، دختر این خانواده متنی را روی کاغذ نوشته است که از پشت میزی تزیین شده با چفیه بخواند. مادر هنوز در تکاپوی برگزاری مراسم است. خوشحالم برای دختران عبدالرحمن. حالا سقف بالای سرشان محکمتر از سیمان است. خدایی بالای سرشان است که همه جوره حواسش به این خانواده است. و خوشحالم برای همه اتفاقهای خوبی که این دو سال دست به دست هم داده است تا این خانه ساخته بشود.
یک قول وام ۲۵ میلیون تومانی بنیاد مسکن هم از بنیاد مسکن به این خانواده داده شده است که هنوز این وام بلا عوض تخصیص پیدا نکرده است.
اشکهای مراسم افتتاحییه
مسئولین که میرسند دو مرد گوسفند بزرگی را روی زمین میخوابانند تا سر ببرند اما هیچ کدام از مسئولین اجازه نمیدهند و گوسفند بلند میشود. از ته دل خوشحال میشوم برای این حرکت. یک حرکت که تا همیشه توی ذهنم میماند.
یکی از خیرین که اهل سنت است به اصرار فرماندار یک طرف روبان را قیچی میکند. روبان که بریده میشود مادر و چند زن همسایه گریه میکنند. نمیدانم اشک شوق است یا دلتنگی. خیلیها به اتاقهای این خانه سرک میکشند. یک خانه با سه اتاق تمام موکت، با دو فرش قهوهای و چند بالشت دور تا دور هال این خانه.
همه که میروند تا به افتتاح پروژه بعدی برسند من و چند نفر دیگر را برای نهار دعوت میکنند. امیر علی پسر کوچک این خانواده، یکی از اتاقها را نشانم میدهد و میگوید این اتاق من است. یک اتاق موکت شده بدون هیچ وسیلهای. خالی خالی. دلم میخواست یک تخت آن گوشه اتاق گذاشته بود. یا یک کمد لباسی با چند دست لباس پسرانه. غذا از بیرم سفارش دادهاند. صافی بزرگی پر از سبزی گذاشتهاند و همه دختران مادر، تند تند سبزیها را پاک میکنند. کنارشان مینشینم و میگویم پاک کردن سبزی به شرط غیبت نکردن. همه میخندیم.
سفرهای پهن میشود. بعد از نهار و کمی استراحت، خداحافظی میکنم که برگردم. روسری سفید با گلهای قرمز، هدیه مهشید به من است. هدیهای که از هرچیزی برایم با ارزش تر است. شب میرسم گراش. خسته تر از چیزی هستم که باید باشم. اما خیلی وقتها این خستگیها میارزد. وقتی بدانی پشت بندش پر از حال خوب است.
توضیح بنیاد مسکن گراش در مورد تسهیلات پرداختی
به نام خداوند بخشنده مهربان
در راستای شفاف سازی موضوع ساختمان خانم ماهجان دشتوان در روستای لب اشکن از تسهیلات بهسازی مسکن روستایی به مبلغ ۴۰ میلیون تومان و کمک بلاعوض تامین مسکن ایتام تحت پوشش «سهمیه بنیاد مسکن انقلاب اسلامی» در قالب احداث واحد مسکونی به مبلغ ۲۵ میلیون تومان به شماره پروانه ساختمان ۹۸/۲۵و تاریخ صدور پروانه ۹۸/۴/۱۰ از اعتبارات طرح ویژه ۹۸ و تسهیلات بلاعوض سال ۹۹ به بهره برداری رسیده است.
تسهیلات خانم ماه جان دشتوان به کد رهیگیری ومتقاضی ۴۷۷۳۴۹۸۵در سامانه بهسازی مسکن روستایی ثبت گردیده است .ضمنا یادآور میگردد که ساختمان نامبرده تحت نظارت کارشناس بنیاد مسکن انقلاب اسلامی به اتمام رسیده است.
توضیحات: ضمن تشکر از خیرین و کمیته امداد امام خمینی(ره) قابل ذکر است از مبلغ ۲۵ میلیون تومان کمک بلا عوض تاکنون مبلغ ۴ میلیون تومان دریافت نمودهاند که در هفتههای آتی مابقی اقساط پرداخت میگردد.