نماد سایت هفت‌برکه – گریشنا

فریاد نسل سوخته در «طیفون تلواسه»

هفت‌برکه – عبدالحسین محمدی*: چندی پیش، حسن حسینی، آهنگ‌ساز و خواننده‌ی نام‌آشنای شهرمان، قطعه‌ای روی یک شعر گراشی از علی‌اکبر شاه‌محمدی ساخت به نام «طیفون تلواسه» (در هفت‌برکه بخوانید و بشنوید). این شعر و آهنگ و فضای ایجادشده در آهنگ، خیلی ذهنم را درگیر کرد. قصد کردم این درگیری ذهنی را بنویسم تا با سهیم شدن آن، شاید حجم  این درگیری را کم کنم.

اولین چیزی که با شنیدن این آهنگ حس می‌شود، حس سراسر سرد و یخ‌زده‌ی فضاست. از پوستر کار که اثر فرزانه نادرپور است هم می‌شود این سردی و فضای ناشناخته را درک کرد. فضای شبیه یک جای کوهستانی دورافتاده، شبانه و با رنگ‌های رعب‌آور این فضا را دلهره‌آورتر می‌کند. این مقدمه‌ای است برای شنیدن یک آهنگ کاملا اعتراضی در فضای ناامیدانه، البته مثل بقیه کارهای حسینی، با ردپایی از موسیقی جنوبی.

 

از نام اثر هم کاملاً مشخص است که با چه طرف هستیم: طوفانی از تلواسه. من «تلواسه» را اینجا عمل بی‌نتیجه و تلاشی بی‌ثمر تعریف می‌کنم؛ چیزی شبیه آب در هاون کوبیدن که همه‌ی مردم، خصوصاً هم‌نسلان من، آن را درک می‌کنند.

تم آهنگ کاملاً سرد و تاریک است. با صدای رعد و برق آغاز می‌شود و با بارانی که شبیه باران های دیگر نیست ادامه پیدا می‌کند. این باران نوید حاصلخیزی و سرسبزی نمی‌دهد. زمستان سرد و تاریک را جار می‌زند. با نی‌انبانی که مشخصه‌ی آهنگ جنوبی است، حسینی خبر می‌دهد که در این اثر از درد رنج جنوب و مردمانش خواهد گفت. نقطه قابل توجه، گراشی خواندن این آهنگ است. اثر با این زبان هنری، به آدم‌هایی که در یک جغرافیای خاص زندگی می‌کنند اشاره دارد.

بیت‌های اول شعر با فضای رعب‌آور آهنگ و صدای خواننده، ما را درگیر تنهایی و درد فراوان انسان می‌کند. هشدارهایی که در این اثر می‌شنویم رو به سیستم نیست، بلکه رو به خود مردم است، مردمی که به همنوع خود آسیب میزنند؛ انگار این آسیب زدن به یک ارزش در این جامعه تبدیل شده است و کسی از انجام این کار  ابایی ندارد. شاعر پا را فراتر می‌گذارد و با اسم بردن از یک قشر خاص از جامعه، تلنگری به این کارها می‌زند. به استنباط من جای این قشر خاص، تمام اقشار جامعه می‌توانست باشد. شاید در نگاه اول، ما داریم یک کار و فعالیت قانونی و عادی را انجام می‌دهیم، ولی گاهی این فعالیت‌ها نفس عده‌ای را بند می‌آورد و ما متوجه نیستیم. شاعر با بیان اینکه فضای شهر مه‌آلوده است، به عدم شفافیت و دسترسی عده‌ای خاص به امکانات خاص اشاره دارد، و نتیجه‌ی این مه‌آلود بودن را  غمبار شدن شهر می‌داند.

در اوج آهنگ که به نظر من نقطه عطف اثر هم می‌تواند باشد، در دقیقه ۳، خواننده می‌گوید کبوترها که نماد صلح و محبت و دوستی هستند، مرده‌اند. او با فریادی به بلندای اعتراض تمام هم‌نسلانش، همان نسل تلواسه‌زده، از کفتارهایی می‌گوید که شاخه‌ی زیتون را از کبوتر دزدیده‌اند و در دهان دارند. کفتارها می‌توانند تمام افرادی باشند که به ناحق به جایی رسیده‌اند که نباید می‌رسیدند. کفتارها می‌تواند تمام افرادی باشند که میان‌برها را بلد بوده‌اند و از آن گذر کرده‌اند. کفتارها می‌تواند تمام افرادی باشند که تلاش دیگران را بی‌ثمر گذاشته‌اند. کفتارها ریاکارانی هستند که نقاب دارند برای امرار معاش و گذراندن زندگی. کفتارها در هر لباسی ظاهر می‌شوند برای بالا رفتن از شانه‌های قشر تلاش‌گر جامعه. در این آهنگ، کفتارها شاخه‌ی زیتون را که نماد صلح و دوستی است در دهان دارند تا دیگران را بدرند و از تلاش دیگران بخورند. شاید حسینی با فریادهای بلند و پر از درد و خستگی، خسته از این همه تلاش بی‌اثر، از تلواسه زدن، به همه‌ی ما می‌گوید شاید ما همه کفتارهایی هستیم که شاخه زیتون به دهان داریم.

فریاد خواننده در فضایی سرد و غم‌بار بر سر کفتارهایی که شاخه‌ی زیتون به دهان گرفته‌اند، فریاد یک نسل است: فریاد یک مادر تنها با فرزندان خردسالش، فریاد یک کارگر با دستان پینه‌بسته، فریاد یک پدر شرمنده‌ی خانواده، فریاد یک کارگر تازه از غربت برگشته که حقش را نداده‌اند، فریاد یک راننده که برای سیر کردن شکم خانواده‌اش باید زرق و برق ماشین‌های خارجی متعدد درون خیابان را تحمل کند، فریاد جوانی است که خانه ندارد ولی هم‌سالانش ویلا معامله می‌کنند، فریاد یک بیمار است که با بالا رفتن ارز، دارویش گران شده، فریاد یک جوان تحصیل‌کرده‌ی بیکار، فریاد یک نسل تلواسه‌زده.

* فعال فرهنگی

مطالب مرتبط:

http://www.gerishna.com/archives/106669

خروج از نسخه موبایل