هفتبرکه – راحله بهادر: یکم شهریور ماه روز پزشک است. اما شاید تمام امسال را باید به نام پزشکان دانست. سال سخت و غیرمنتظرهای که آنها در آزمونی بزرگ، با نبرد با کرونا، در صف اول دفاع از مردم در برابر بیماری و مرگ بودند. در گراش نیز عملکرد تحسینبرانگیز و موفق یکی از این افراد، ما را بر آن داشت تا از فاصلهای نزدیکتر و کمی صمیمیتر زوایای مختلف زندگی شخصی، کاری و اجتماعی دنیای خانم دکتر طیبه مهروری را ببینیم و بنویسیم. زن جوانی که در طول عمر نسبتا کوتاه مدیریتش، این میز را با موفقیت ترک خواهد کرد.
دوران تخصص در بندرعباس و تولد مهرسا
روز تعطیلی مطب است اما خانم دکتر با صبوری و لبخند پذیرای خبرنگار هفتبرکه است. از معرفی کوتاهی از خودش شروع میکند. او سی و چهار ساله، فرزند ابراهیم مهروری و همسر احمد عظیمی و مادر مهرسا و فرزندی دیگر است که چند ماه دیگر به دنیا خواهد آمد. دوران تحصیل ابتدایی را در گراش گذرانده و دوران راهنمایی و دبیرستان را در فرزانگان لار و به دلیل سالها دوری از گراش؛ میگوید کمتر مردم گراش را به نام و نسبتهای فامیلی میشناسد.
سال ۹۱ ازدواج کرده و همسرش مهندس معمار است. در سال ۹۶ که سال چهارم دورهی رزیدنتی او بوده، صاحب اولین فرزند میشود. صحبتهای ما از دوران تخصص او در بندرعباس که مقارن با تولد مهرسا است، شروع میشود. دکتر مهروری میگوید: «ما بدشانسترین گروه در اطفال بودیم چون تنها سالی بود که دورهی آن چهار ساله شد. در سال آخر مهرسا متولد شد. حدودا هفت یا هشت ماهه بود. پرستاری که با خودم از گراش برای مراقبت از او برده بودم، از ادامهی کار انصراف داد و مجبور شدم دخترم را در گراش تنها بگذارم و گریان و تنها برای ادامه تحصیل به بندرعباس برگردم. و در این مدت همسرم و خانوادهی خودم و همسرم از او نگهداری کردند.»
زمزمههایی از ترک گراش و بازگشت به مشهد به گوش میرسد. دکتر مهروری این تصمیم را به شرایط زیادی منوط میداند. او میگوید: «البته این موضوع در برنامهی ما هست. باید ببینیم شرایط چطور پیش میرود. تا موقعی که دخترم به سن مدرسه نرسیده شاید بتوانم در گراش بمانم چون دوست دارم برای شهر و مردم خودم خدمت کنم ولی کار همسرم مشهد است و خانه هم داریم و اینجا کار ثابتی ندارد و اصل کارش آنجاست و فقط به خاطر من گراش مانده است. اگر شرایط جور شود، بله. قصد بازگشت به مشهد را دارم. تا روزی که بتوانم هستم اما احتمالا تا یک ماه دیگر و قبل از تولد فرزندم که در راه است، پست معاونت را کنار میگذارم. البته از ابتدا هم که قبول کردم به دکتر عبدالهی گفتم که قصد من فقط برای یک سال است. چون تخصصم اطفال است و بیشتر دوست دارم در زمینهی درمان فعال باشم تا مدیریت و حالا به خاطر بارداری احتمالا کمی زودتر از این سمت استعفا میدهم.»
فعالیت در بیمارستان، شبکه بهداشت و مطب
فعالیت همزمان او در بیمارستان، شبکه بهداشت و مطب حتی از دور نیز گویای سختی و سنگینی کار اوست. اما دکتر مهروری این مسیر پر زحمت را هم با تلاش خستگیناپذیر همچنان طی میکند. او میگوید: «وقتی دکتر عبدالهی که جای پدر و استاد من هستند پست معاونت را به من پیشنهاد دادند، در ابتدا کلا رد کردم اما باز هم به خاطر اصرار ایشان و عرقی که به شهرم دارم قبول کردم. همهی خانواده پشتیبان من بودند و به من اطمینان دادند کمک حال من خواهند بود. استخاره کردیم و خوب درآمد و از پانزده آذر مسئولیت من شروع شد.»
«برای من خیلی سخت بود. از هفت و نیم تا سه عصر سر کار هستم. اگر مادر شوهرم نبودند، شاید مشکلاتی به وجود میآمد چون با این شرایط رسیدگی به حداقل کارهای خانهداری و ناهار درست کردن هم سخت میشود اما ایشان تا به حال مثل مادر خودم کمک حال من بودهاند.»
«در مورد بیمارستان هم دوست نداشتم دور باشم چون رشتهی تخصصی خودم است و چون میدانم اگر دور باشم، چیزهایی از دانشم فراموش میشود. و مطب هم چون تازه راهاندازی شروع شده بود، نیاز بود حداقل وقتی برای آن بگذارم تا مطب راه بیفتد و برای همین حتی در حد یک ساعت هم که شده بود، سر میزدم و مریض میدیدم. ولی روتین هر روز من همین است؛ یعنی بیدار شدن و هفت و نیم سرکار بودن و بعد از ساعت سه عصر ناهار خوردن و زمانی که تا شب وقت دارم با خانواده و دخترم باشم و دوباره از فردا صبح همان برنامه. اما راهنماییهای پدرم و حمایت خانواده و کمک و مشورت هیئت مدیره بیمارستان و شخص دکتر عبدالهی باعث شده تا امروز در هر سه این کارها، ادامه بدهم.»
من یک مدیر زن هستم
زن بودن و آن تفکر رایج بین اکثر مردم در اعتماد نداشتن به استعدادها و توانایی زنان در قبول مسئولیتهای بزرگ و مهم، بُعد جذاب دیگری از صحبتهای ما است. او میگوید: «مدام جلسه گذاشتن با افراد سرشناس شهر از همکارهای خودم گرفته تا خیرین و مسئولین محترم شهر، در ابتدا برایم کار آسانی نبود. در ابتدا هم تعداد معدودی از مسئولین گراشی در این باره جبهه گرفتند. در جلسهای که با دکتر حسینزاده داشتیم هم این موضوع پررنگتر و این رویارویی جدیتر شد و من توقعش را نداشتم. وقتی هر دو گراشی هستیم چرا باید یک مسئول شهر در جلسه در برابر من بایستد؟»
«اوایل یکی از روسای گراش در جلسات تا من را دید، کم محلی میکرد و به دانش من اعتماد نداشت. در برخی جلسات که لازم بود، از من برای سخنرانی دعوت نمیشد و این قطعا برایم ناراحتکننده بود چون وقت گذاشته بودم و به جای فرستادن نماینده خودم آمده بودم. در جایی دیگر هم یکی از کارمندهای ادارات که متاسفانه پشت سرم بدگویی کرده بود و در یکی از جلسات هم عملکرد من را زیر سوال برد که البته از خودم دفاع کردم.»
«اما تا جایی که توانستهام، از وقتم و زندگی خودم برای رسیدگی به کارها و خدمت به مردم مایه گذاشتهام. در اوایل مدام جلسه و وبینار داشتیم. اما یک سری از افراد تفکراتی دارند که سخت تغییر میکند و فکر میکردند یک زن از پس پستهای مهم برنمیآید. کمکم تا حدودی این نگاه تغییر کرد اما خیلی وقتها همچنان ادامه دارد.»
در اینجا بخشی از دغدغههای دکتر مهروری به عنوان یک زن، روشن میشود؛ از نظر او، هم خود زنها و هم جامعه باید در حمایت از نقش زنها در مشاغل مختلف مدیریتی باور بیشتری داشته باشند: «اگر به خانمها بها داده شود، واقعا خیلیها هستند که میتوانند خوب کار کنند اما چون بقیه حمایت نمیکنند، شاید ترسی وجود دارد. خیلی از مردم شاید هنوز فکر میکنند کار مدیریتی را یک مرد باید انجام دهد ولی اگر کمی از این تفکر تغییر کند و به خانمها عرصه داده شود، میتوانند حتی از مردها موفقتر شوند.»
وقتی کرونا آزمون من شد
کرونا یک محک جدی برای مدیر جوانی چون دکتر مهروری است که شاید حتی مدیران باسابقه و قدیمیتر در ایران را هم به چالش کشید. دکتر مهروری این آزمون را سخت و با فراز و نشیبهای زیاد توصیف میکند: «در دوران کرونا وقتی میدیدم پرسنلم خسته شدهاند، خیلی برایم ناراحتکننده و نگرانکننده بود. کمبود نیرو جدی بود و بچههای بهداشت و درمان واقعا شب و روز نداشتند. همه پای کار بودند اما توقع اصلی از ما بود. در فروردین ما فقط چند مورد انگشتشمار مورد ابتلا داشتیم و هر چه جلوتر رفتیم این رقم بیشتر شد تا به روزی پنجاه مورد هم رسید. روزهای اول خیلی با شوق کار میکردند و همه جا پای بهداشت در میان بود و واقعا فداکارانه برای مردم کار کردند ولی وقتی میدیدیم خیلیها رعایت نمیکنند؛ چون مردم خودشان هم باید بخواهند ما کمکشان کنیم، خستگیها و دلسردیهایی به وجود میآمد اما باز هم یادآوری مکرر انتظار مردم از خودمان و تعهدی که از روز اول داشتیم، تا امروز پای کار بودهایم. و اعتقاد دارم اثرات این خدمتگذاریها اول به خانوادهی خودمان برمیگردد. مثلا پدر من سه بار بستری شد و همچنین یکی دیگر از بستگانم. وقتی میبینم همهی اینها به خیر میگذرد، قطع میدانم همهی اینها اثرات کار ما و لطف خداوند است.»
دکتر عبدالهی و نبرد در کرونا
و سوال قبلی مرا به سوال چالشبرانگیزی میرساند که جوابش باید با احتیاط باشد و آن هم چیزی نیست جز جدیت و گاهی بداخلاقیهای گذرای دکتر عبدالهی برای کادر درمانش. مهروری میخندد و میگوید: «در دوران کرونا فشار بسیار زیادی روی دکتر عبدالهی بود و من به عنوان زیرمجموعه او شرایط را کامل از نزدیک میدیدم. به عنوان رئیس دانشکده؛ باید همه را حمایت میکرد و این کار آسانی نیست. با اینکه شاید فقط سی درصد سلامت جامعه با بخش درمان است اما همهی توقعات در این مدت از کادر درمان و مجموعه علوم پزشکی بود. مثلا به محض اینکه جایی بهداشت رعایت نمیشد مردم مستقیما با ما تماس میگرفتند چون سلسله مراتب را اطلاع نداشتند. دکتر از ما جدیت و تلاش بیشتری میخواست اما همهی آن به خاطر سلامت مردم بوده است و حتی خود ایشان سلامتیاش را برای این کار گذاشت و گرفتار کرونا هم شد و این نشان میدهد هیچ خبری از کمکاری و غفلت در سلامت مردم از طرف دکتر و کادر درمان نبوده است.»
یک دست صدا ندارد
دکتر مهروری میگوید یک دست صدا ندارد و بسیاری از ارگانها در این دوران کرونایی دست به دست هم، فعال هستند: «ستاد کرونا روزهای اول خیلی پای کار بود. در اسفندماه که ما کلا سریع دو هفته تعطیل کردیم و جلوتر از کل کشور بودیم. ولی یک جایی انگار همه بریدند و انگشت اتهام به سمت ما بود در حالی که ما به کارمان ادامه میدادیم. نظارتها و تستها و بیماریهای واگیر، با دقت رصد میشد اما کسی که در سیستم نباشد کمبودهایی مثل کمبود نیرو و امکانات را نمیداند و توقع بیش از واقعیت ایجاد میشود. همین الان تفکرات خود من نسبت به سیستم خیلی با قبل فرق کرده است. یک دست صدا ندارد. یک سری از افراد کمی کمکاری کردند اما با تذکر فرمانداری به روال برمیگشتند. چون اگر همهی ارگانها دخیل بودند در حیطهی خودشان و همهی بار بر دوش علوم پزشکی نبود کسی خسته نمیشد و تقسیم وظایف و کار صورت میگرفت اما شاید در برخی مقاطع کوتاه، عدم توجه و صبوری برخی از مردم و برگزاری مراسمها و توجه کمتر برخی ارگانها که همراه خستگی و دلسرد شدند باعث شد شهرستان چند بار در وضعیت قرمز قرار بگیرد. گاهی حتی ماشین یا راننده کم داشتیم. چون نظارتها شدید بود امکانات بیشتری میخواستیم و برای همین از دیگر ارگانها کمک میگرفتیم.»
مطب یا بیمارستان، مساله این است
ظاهرا هنوز با وجود دایر شدن مطب دکتر مهروری و اطلاعرسانی، مراجعات بیماران کم است و خیلیها هنوز نمیدانند او در مطب هم مشغول است. او دربارهی تبلیغات برای مطباش هم میگوید:« از مهر نود و هشت شروع کردیم. یک ماه بیلبورد زدیم و بیشتر از این مدت، نظام پزشکی اجازه تبلیغ نمیدهد. همه جا تبلیغ کردیم. چند روز قبل چند تا مریض داشتم که میگفتند نمیدانستند من اینجا هستم و به دکتر لار مراجعه کردهاند. در فضای مجازی تبلیغ کردیم. در بیمارستان و حتی داروخانهها تبلیغ کردیم و کارت ویزیت در خیلی جاها پخش کردیم. اما باز هم خیلیها نمیشناسند. شاید به دلیل اینکه زیاد مطب نیستم، هنوز مردم کمتر اینجا را میشناسند. برای تقویت و جا افتادن مطب باید وقت بیشتری اینجا باشم به خصوص برای کسانی که از اطراف گراش میآیند و تا حالا به خاطر مشغلههای زیادم در شبکه و مطب نتوانستهام بیش از این وقت بگذارم. »
نقش پدر در قبول پست مدیریت دختر
دکتر مهروری تاثیر پدرش و مهروری بودن را عامل اصلی در انتخابش به عنوان معاون درمانی دانشکده علوم پزشکی میداند و میگوید: «شاید از اول یک پیشزمینهای از مهروری بودن در ذهن وجود داشت که این مسئولیت به من پیشنهاد شد. افراد دیگری بودند که میتوانستند به آنها پیشنهاد دهند اما با توجه به شناخت آنها از پدرم، قطعا تاثیر ایشان در این پیشنهاد بیتاثیر نبوده است. البته قبل از آن در بیمارستان مسئول بخش بودم اما کار چندان سختی نبود. کسی شناخت کاملی از من نداشت اما شاید چون طرحم را در بیمارستان گذرانده بودم، قاطعیتها و جلسات و نظمی که داشتم، همراه با شناخت از پدرم باعث پیشنهاد به من شد. چون پدرم قبلا مدیریتهای متفاوت داشتند، چیزهایی را دیده و یاد گرفته بودم. مثلا بسیار دقت میکرد که کارمندهایش وظایف خودشان را درست انجام دهند و نظم و انضباطی که برای ایشان مهم بود و من هم به ارث بردهام.. همین موارد شاید آن وقتها برایم مهم نبود ولی اینها هنوز در ذهنم مانده است.»
کارنامهی درخشان جذب کمک خیرین
معاونت درمان دانشکده در زمینهی جذب کمک از خیرین، عملکرد تحسینبرانگیز و موفقی داشته است. دکتر مهروری در اینباره میگوید: «جذب کمک از خیرین هم به پشتوانهی پدرم است. حاج کریم جعفری که خیر شناخته شدهای است و در مرکز بهداشت همیشه کمک میکند. قبل از کرونا برنامه این بود که حداقل ماهی یک بار هیئت امنا خیرین را دور هم جمع کنم چون خیرین درمان خیلی فعال هستند. از نظر مالی بخش درمان خیلی حمایت میشود اما بخش بهداشت اینطور نیست. با اینکه بخش بهداشت و پیشگیری بسیار مهم است و حتی مقدم بر درمان است. از اول در نظر داشتم مرکز آزمایشگاه سل را راهاندازی کنیم که الان در لار شروع کردهایم. باید یک مرکز بیماریهای رفتاری هم راهاندازی کنیم که خیلی مورد نیاز است و بیماران زیادی دارد و از اطراف گراش هم زیاد مراجعهکننده داریم و در این موارد کمک خیرین لازم است. اما چون کرونا آمد همهی هزینهها به این سمت رفت. بعد از آن تک تک با خیرین محترم جلسه داریم و خیلی وقتها پدرم تماس میگیرد چون ایشان را میشناسند. ما هر بار به آنها رو زدیم، دست ما را رد نکردند و همهی شهر مدیونشان هستیم.»
همسرم؛ همراهم
مهروری نقش همسرش را در موفقیتهایش بیتردید و طی این مسیر سخت را بدون حمایت او ناممکن میداند. او میگوید: «از همسرم یک تشکر ویژه دارم که همراه همیشگیام است. از سال ۹۱ که ازدواج کردیم و دوران طرح من در فداغ شروع شد کلا از هم دور بودیم و همسرم به خاطر تحصیل من به طور مرتب بین مشهد و گراش و بندرعباس در رفت و آمد بود. و حالا مهرسا سه سال و شش ماهه است. خانوداهی همسرم کلا مشهد هستند. اما از اول تا آخر حمایت ایشان باعث شده تا الان در کارم دوام بیاورم. جالب است که باز هم مرا تشویق میکند تا دورهی فوق تخصص را بگذرانم. وقتی میپرسم یعنی خسته نشدهای؟ جواب میدهد خب پشت سر هر زن موفق یک مرد موفق است! و واقعا به ایشان مدیونم و اگر نبود، من قطعا در جایگاه الانم نبودم. اوایل دوران رزیدنتی مهرسا با پدرش به مشهد رفت ولی کمی که بزرگتر شد، خیلی شبها که برای امتحان ارتقا میخواندم و مشهد نبودم، مثلا برایم فیلم میفرستاند که ادرار سوختگی دارد و برایم قابل تحمل نبود با وجود اینکه مادرش هستم و تخصصم هم اطفال است از او در آن شرایط دور باشم. گریه میکرد و من هم از اینجا گریه میکردم. دوریهای اینطوری را خیلی تحمل کردهام. الان کمی عاقلتر شده است. با او صحبت میکنم و برنامهام را توضیح میدهم و خوشبختانه با حمایت خانوادهی همسرم و خواهرهایم مهرسا و من تا اینجا رسیدهایم.»
گراش و توابع همه یکسان هستند
دکتر مهروری فعالیت و نظارت دوران کرونا را برای گراش و توابع آن یکسان و منصفانه میداند و میگوید: «روزهای اول که بحث تبسنجی برای کرونا بود، همهی روستاها و فداغ و مرکز ارد؛ هر چیزی برای گراش تصمیمگیری میشد به سرعت به بخشها اطلاعرسانی میشد. و برای هر بخش یک مسئول مجزا برای نظارت تعیین شده بود. در صورت کمبود اقلام بهداشتی نظیر ماسک و ضدعفونی سریع از سوی خیرین تهیه و توزیع میشد. برای ما فرقی نداشت و کل شهرستان برایمان مهم بود. حتی برای نمونهگیری کرونا که در فداغ گزارش دادند یک نفر تست مثبت شده و از ما خواستند تستها را در همان جا بگیریم چون مراجعات زیاد شده بود. تا جایی که دستورالعملها و قوانین اجازه میداد، کوتاهی نکردیم. پیگیریها برای نظارت و قرنطینه و درمان کامل بود.»
دلتنگی و بازگشت به آرامش
از علایق دیگر دکتر مهروری میپرسم و میخندد و جواب میدهد: «دیگر به علایق دیگر فکر نمیکنم. دلم برای کمی دورهمی، یک شادی و یک جشن تنگ شده است. چون در این مدت، خودم کرونا گرفتم و بیماری پدرم که قبل از عید درگیر بودیم و خیلی برایم سخت بود و همزمان با کرونا بود. و یکی دیگر از بستگانمان که در ابتدا گفتند یک بیماری بدخیم دارد و بعد خلاف این ثابت شد که به نظر من معجزه بود و اینها خیلی مرا تحت تاثیر قرار داد. در این مدت خدا چند بار با بیماری عزیزانم ما را امتحان کرد و خیلی روی روحیهام اثر کرد. دلم برای درس خواندن تنگ شده البته بدون استرس و مسافرت خوبی هم اگر امکانش بود، برایم لازم است.»
دکتر مهروری کمتر از چند ماه دیگر از سمت معاونت دانشکده استعفا میدهد اما تصویری که از او در ذهن بسیاری از مردم گراش و همکاران و بیمارانش مانده است، تصویر زن جوان پرتلاشی است که میتوانست سالهای جوانی را در کنار خانوادهاش با آسایش و آرامش بیشتری بگذارند، اما مسیر سخت خدمت به مردمش را انتخاب کرد و با موفقیت به پایان میبرد.