نماد سایت هفت‌برکه – گریشنا

بازماندگان شهدای بندی فراموش شده‌اند

هفت‌برکه – گریشنا: «در خانواده‌ی شلوغ ۱۱نفره بزرگ شده بودم و چیز زیادی از تنهایی نمی‌دانستم. ۱۵ساله بودم که در آن ظهر تابستانی، پدر و مادر و خواهر و برادرانم را در آن سانحه هواپیمایی از دست دادم و از آن روز به بعد بود که فقط خواهرم زینب برای من ماند و من برای زینب.

«دو سال بعد از حادثه، عازم دبی شدم تا کار پدرم را از سر بگیرم. اما ۷ سال طول کشید تا نداشتن شادی و هیاهوی خانه‌‌‌ای را که زمانی شلوغ بود، باور کنم و با زخم تنهایی خو بگیرم. در این مدت من و خواهرم فرازونشیب‌های زیادی را پشت سر گذاشته‌ایم.

«حالا من ۴ دختر دارم که یکی از آنها ازدواج کرده است و ۳ دختر دیگرم هنوز مجرد هستند. خواهرم دو پسر و ۳ دختر دارد. شش، هفت سال قبل، وقتی خواهرم به همراه همسر و دامادش در راه رفتن به شیراز بودند، تصادف می‌کنند و از آن روز به بعد، زینب قطع نخاع شد. حالا زندگی برای خواهرم بسیار سخت و دشوارتر از گذشته است و کارهای روزمره‌ی خانه‌ش را دختر و عروسش انجام می‌دهند.

«زندگی برای من هم بارها از صفر آغاز شده است و من هر بار با هر سختی مجبور به ادامه‌ی مسیر بوده‌ام. آخرین باری که به نقطه‌ی صفر برگشتم، همین ۴ سال پیش بود که از دبی کنسل شدم و به ایران برگشتم. حالا به عنوان نانوا، در نانوایی خودم کار می‌کنم.»

این سرنوشت بازمانده‌های خانواده‌ی بندی است، بعد از گذشت ۳۲ سال از حادثه‌ی هولناک پرواز ایرباس تهران- بندرعباس- دبی.

حاج علی بندی در دفتر نشریه‌ روبه‌روی ما نشسته است و صحبت‌هایش را این‌طور ادامه می‌دهد: «من تا چهار، پنج سال قبل مقیم دبی بودم و از زندگی‌ام راضی بودم و شغل پدرم را دنبال می‌کردم. ولی حالا از دبی کنسل شدم. اسمم در لیست سیاه رفت و مغازه را هم که در طرح بود، خراب کردند و جابه‌جایی هم به ما ندادند. مجبور شدیم برگردیم ایران.»

دو سال بیکاری و نبود شغل مناسب برای حاج علی در سن ۴۷ سالگی، روزهای سختی را برای او رقم زد: «برای پیدا کردن شغل مناسب در گراش تلاش زیادی کردم. به چند اداره که مراجعه کردم، گفتند چون سنت زیاد است، کار دولتی شاملت نمی‌شود. من هم بعد از یک سال بیکاری، به مدت یک سال در نانوایی پسرخاله‌ام به عنوان شاگرد کار کردم و حالا ۲ سالی می‌شود که خودم یک نانوایی را در کمربندی تحویل گرفته‌ام و در نانوایی خودم مشغول به کار هستم. من شغل نانوایی را انتخاب کردم ولی شغل خیلی سختی را انتخاب کردم به خصوص در جنوب و روزهای تابستانی آن، واقعا شغل سختی است.

«بعضی‌ها می‌گویند آقای بندی، شما خانواده شهدا هستی و مسئولین باید به فکر شما باشند و کاری به شما بدهند و خودم هم واقعا انتظار بیشتری از مسئولین دارم که با من همکاری کنند. مثلا درخواستی که چند وقت پیش از مسئولین داشتم، حمایت برای خرید دستگاه نانوایی پیشرفته بود که به سرانجامی نرسید. از درآمدی که دارم راضی هستم، اما درآمدی که حالا دارم قابل مقایسه با درآمدی که در دبی داشتم، نیست.»

حاج علی پولی را که از آمریکایی‌ها گرفت خرج انجام کارهای خیر و عام‌المنفعه کرد، او تعریف می‌کند: «آن زمان ما را خیلی آدم باشخصیت‌ حساب می‌کردند. چند وقت پیش دختر سومم که مریض شد، با خودم و خدا عهد کردم اگر خدا به دخترم شفا بدهد، دارایی‌ام را صرف انجام کارهای خیر کنم. چند نفری مخالفت کردند و گفتند آقای بندی، این کار را نکن، دارایی‌ات را نده. ولی من جواب دادم: پول چرک کف دست است. بارها اتفاق افتاده که صفر شدم و هیچی نداشتم؛ ولی الحمدالله دوباره برگشتم به سر جای خودم. دخترم خدا را شکر شفا پیدا کرد و الان هم هیچ مشکلی ندارد و من دارایی‌ام را بخشیدم. البته خانواده‌ام هم ناراحت بودند و می‌گفتند حاج علی این کار را نکن. ولی من گفتم قول دادم. خیلی سختم بود ولی انجام دادم.

«مدتی زندگی سخت بود و هیچ کسی هم از زندگی من باخبر نبود و می‌گفتند آقای بندی چه مال و ثروتی دارد! ولی من سایپایی داشتم که فروختم و سرمایه‌ی دستم کردم و الحمدالله به برکت خون شهدا زندگی‌ام را سر پا نگه داشتم.»

او از کمک‌ها و پروژه‌هایی حرف می‌زند که با دارایی او در گراش به سرانجام رسیده است: «واقعیتش این است که زیاد حضور ذهن ندارم و این طور نبوده که کارهایی را که انجام داده‌ام لیست کنم و یا جایی ثبت کنم. اما تا جایی که خاطرم هست در شبکه لوله‌کشی پشت خیابان پرواز، کوچه اول و دوم و سوم، همکاری داشتم. با اداره آب هماهنگی کردم و کل شبکه‌های آنجا را عوض کردیم و پروژه سنگینی بود. روبه‌روی خیابان پرواز پل زدیم و متاسفانه پل هم به درد نخورد؛ هر چند هزینه سنگینی کردیم. من آن موقع به مسئولین گفتم این جا پل نزنید، هزینه نکنید که به درد نمی‌خورد. ولی شهرداری قبول نکرد و پل را زدند ولی هیچ فایده‌ای نداشت. در آسفالت خیابان پرواز همکاری داشتم و کارهای خرد و ریز دیگری برای کمک به شهرداری و مردم انجام دادم. به خانواده‌هایی که به صورت شخصی مراجعه می‌کردند و تقاضای کمک داشتند هم کمک می‌کردم و برای ازدواج جوانان به صورت قرض‌الحسنه به آن‌ها پول قرض می‌دادم. حالا هم درست است که درآمد کمی دارم اما اگر کمکی از عهده‌ام بر بیاید، حتما برای مردم انجام می‌دهم. این خصلت پدرم بود و او من را اینطور تربیت کرده است تا حتی اگر شده در حد دادن یک قرص نان به مردم کمک کنم.» حاج علی مشارکت در ساخت بلوار شهیدان بندی را به همین راحتی از قلم می‌اندازد!

حاج علی از درد دل‌هایش می‌گوید: «بنیاد شهید دیگر مثل سابق نیست. خیلی رسیدگی نمی‌کنند. هر چند می‌دانم الان خیلی زحمت می‌کشند برای تعمیرات گلزار شهدا و واقعا دستشان تنگ است و بنیاد شهید بودجه زیادی ندارد. اما بنیاد شهید باید یادی از خانواده شهدا کنند. الان بعد از یک سال فقط همین دو سه روز یادبود یادی از شهدا می‌کنند و بعد فراموش می‌کنند تا سال بعد. سال‌های قبل تقاضا می‌کردم که سالگرد بگیرند و یا خودشان یادبود می‌گرفتند، ولی الان به خاطر بیماری کرونا نتوانستیم مراسم بگیریم. ان‌شاالله تا سال آینده مشکلات مردم برطرف شود.»

حادثه‌ی تلخ پرواز تهران- اوکراین برای حاج علی، یادآور خاطرات تلخ از سرگذرانده‌ی خودش بود، او می‌گوید: «برای دلجویی و عرض تسلیت پیش دکتر سعادت رفتم. او به من گفت: آقای بندی، شما خانواده شهدا هستید. واقعا آن زمان چه احساسی کردید و چطور تحمل کردید؟ و من در جواب به او گفتم: فقط باید صبر کرد. حادثه‌ی سال گذشته واقعا اشتباه بزرگی بود و ما در آن حادثه ضربه‌ی سنگینی خوردیم. ولی اتفاق پیش می‌آید و نمی‌شود پیش‌بینی کرد.»

 

⭕️مجموعه گزارش‌های هفت‌برکه از بازماندگان گراشی فاجعه ایرباس

✈️خانواده خدادادی، ۲۹ سال بعد از آن موشک لعنتی
گزارش فاطمه یوسفی از خانواده شهید حاج محمدعلی خدادادی

✈️روزی که خانواده‌ام پرواز کرد
گفتگو با علی بندی بازمانده خانواده بندی

✈️خانواده شهید بندی با پول آمریکایی‌ها چه کرد؟
علی و زینب بازماندگان خانواده شهید بندی از سرنوشت غرامت می‌گویند

✈️شهناز بندی، شهیدی شاخص برای دانش‌آموزان فارس
زندگی‌نامه کوتاه شهید شهناز بندی

✈️ گفتگو کوتاه با علی بندی در شماره ۳۱ رادیو هفت‌برکه

✈️یادمانی برای یازده شهید هواپیمایی
پیش‌نهاد صادق رحمانی برای گرامی‌داشت شهدای هواپیمایی

✈️زخم آمریکایی بر تن ۱۲ پرنده از گراش
یادداشت مجید محبی

خروج از نسخه موبایل