با این حال، سالهاست که در شهرستان گراش شاهد کشوقوسهای فراوانی از سوی چهرههای سیاسی و فعالان اجتماعی هستیم که تلاش میکنند در مواقع مطلوب از شعار «بومی بودن مدیران» به عنوان ابزاری مفید در جهت نیل به اهداف خود استفاده نمایند؛ که حاصل آن در اغلب موارد، چیزی جز ناکامی فضای اجرایی شهرستان و دامن زدن بیشتر بر اختلافات نبوده است.
از اینرو به نظر میرسد یک بار برای همیشه باید این موضوع در نزد افکار عمومی و جریانهای سیاسی–اجتماعی گراش به روشنی تبیین شود: هدف از طرح موضوع بومی بودن یک مدیر چیست؟ و این امر چه تاثیری میتواند در میزان موفقیت یا عدم موفقیت یک مدیر شهرستانی داشته باشد؟ برای نیل به این هدف هم، به نظر میرسد بهترین بستر، همین رسانههای اجتماعی هستند.
همانطور که توضیح دادیم، «بومی» بودن هیچ مزیت یا ویژگیِ قابل توجهی برای یک مدیر نیست؛ اما اتخاذ شیوه «مدیریت بومی» بدون شک میتواند یک امتیاز خارقالعاده باشد که از قضا بسیاری از مدیران ما فاقد آن هستند. اساسا در شهرستان ما، مدیران به سه دسته کلی تقسیم میشوند:
یک دسته آنهایی هستند که تنها بر اساس نسبتهای فامیلی یا همجواری با جریانهای سیاسی، بی آنکه خود بدانند و یا بخواهند، تکلیف بزرگ مدیریت بر دوششان نهاده شده و لاجرم بر بخشی از سیستمها و ساختارهای جامعه گراش مدیریت میکنند. متاسفانه تعداد این افراد کم نیست.
دسته دوم که تعدادشان کمتر است، مدیران لایق و شایستهای هستند که براساس شیوههای علمی در تلاشاند تا سازمان تحت مدیریت خود را هدایت کنند که در مواردی به موفقیتهایی نسبی هم دست مییابند.
و اما دسته سوم را مدیرانی تشکیل میدهند که همانند دسته دوم بر اساس شایستگی و لیاقت علمی و تجارب عملی انتخاب شدهاند اما با شناخت دقیق از ویژگیهای محل ماموریت خود و چشماندازهای پیش رو، سعی میکنند تا با نگرشی علمی اما برپایه «الزامات بومی»، سازمان تحت مدیریت خود را به پیش ببرند. متاسفانه تعداد این افراد به دلایل ساختاری بسیار کمتر است. این مدیران در صورت فراهم آمدن شرایط مقدماتی لازم و همسویی دستگاههای مرتبط در جهت نیل به اهداف کلانِ منطقهی محل ماموریت، اغلب به دستآوردهای بی نظیری نائل میشوند.
در واقع رمز موفقیت این مدیران، نه بومی بودن، بلکه «بومی نگریستن» و در یک کلام «مدیریت بومی» است. به عبارت روشنتر «مدیریت بومی» یک شیوه و نگرش در مدیریت است و به هیچ عنوان معادل «مدیر بومی» نیست.
البته شکی نیست که این امکان وجود دارد که یک مدیر بومی نیز از این قابلیت برخوردار باشد، لیکن تنها تکیه بر بومی بودن مدیر بدون توجه به اصل شایستهسالاری و لزوم شایستهگزینی، امری غریب است که بارها در همین شهرستان تجربهی تلخ آن را از سر گذراندهایم. موضوع اصلی در انتخاب یک مدیر باید برخورداری او از ویژگیهای لازم یک مدیر موفق و برنامههای او، متناسب با اقتضائات بومی باشد. از اینرو این مهم نیست که یک مدیر اهل کدام استان یا شهر باشد، مهم این است که استان یا شهر و یا سیستم تحت مدیریت خود را چقدر میشناسد و شیوههای مدیریت او تا چه حد متناسب با نیازها، اولویتها، ارزشها و فرهنگ آن استان یا شهرستان باشد.
در این یادداشت نمیخواهم داغهای کهنه را تازه کنم و یا متهم به طرفداری از جریانی خاص شوم، وگرنه کوچکترین رجوع به حافظه تاریخیمان کافیست تا مدیران بومی بسیاری را به یاد آوریم که از قضا در پروژهها و اقدامات خود به هیچ وجه اولویتهای بومی را لحاظ نکردند؛ و در عوض مدیران غیر بومی بسیاری را هم به یاد داریم که شهر و استان ما را همانند خانه خود میشناختند و با آگاهی از تمام نیازها و ظرفیتها، بهترین افق را برایش ترسیم کردند. مهندس الماسی، مدیر اسبق آبفا گراش، نمونهای از این مدیران بود که با فعالیت بنیادی و اساسیِ تعویض شبکههای فرسوده در بافت قدیم و بسیاری از محلههای شهر، نام نیکی از خود به یادگار گذاشت. دیگر مدیر غیر بومی اما دلسوز و محبوب شهر، مهندس زارع، شهردار اسبق گراش بود که با احداث مسیر دسترسی به بام کلات، نوسازی و سنگفرش پیادروهای سطح شهر، احداث اکوپارک، انعقاد قرارداد طرح تفصیلی جهت حل مشکلات طرح جامع، اعتمادسازی بین شهرداری و شهروندان که منجر به مشارکت خیرین در احداث پارک و توسعه معابر گردید، ادامه بلوار خلیج فارس تا پلیس راه و نصب المانهای ورودی شهر، نوسازی ناوگان و ماشینآلات شهرداری، و در نهایت، ایجاد تحول در سیستمهای یکپارچه شهرسازی و سایر واحدها، تحولی در شهرداری گراش ایجاد کرد.