هفتبرکه – ابراهیم مهرابی:
پیشبیان: خوشبختانه تحلیلها و مقالات متعددی پیرامون انتخابات اخیر نوشته و منتشر شده و خواهد شد. اینبار اما بنده سبک نوشتارم را عوض کردهام تا (همهخوان) شود.
هوالمُعِزّ
استقلال و پیروزی.
مهندس جان، سلام. انتخاب شدنت و روز مهندس را بهت تبریک میگویم. به همهی مردم نجیب منطقه نیز تبریک میگویم.
وقتی آمدم درهی هایقِر فیروزآباد و پای دکل حفاری، در کسوت یک مرد و مدیر توانمند و صادق دیدمت، به دلم برات شد تا برایت کاری کنم کارستان! بعدا در جلسهای خصوصی، استراتژیام را برایت گفتم و به جد پیگیرش بودم و بهش وفادار ماندم. اوجش در جلسه اجماع رخ داد و تیزبینان متوجه فرآیندِ خوشایند اجماع شدند. انشاء الله که آماده شوی برای خدمت بیشتر به ایران اسلامی و
_ ملی بیاندیشی،
_ استانی برنامهریزی کنی
_ و منطقهای عمل کنی.
بالاخره انتخاب شدی، آن هم چه انتخابی! همهی خوبیهای این انتخاب یک طرف، اینکه مردم نجیب ما، گولِ غولِ شهرتها (رییس کمیسیون امنیت ملی! رییس کمیسیون فرهنگی! نماینده مجلس! مسئول اداره اطلاعات و فرماندار! و …) را نخوردند هم یک طرف! مردم آگاهانه به شهرتها پشت کردند و صداقت را برگزیدند. مردم ثابت کردند شهرت، ضرورتا محبوبیت و مقبولیت را به دنبال ندارد! اعلام تدریجی نتایج شمارش آراء و قد کشیدن درخت اقبال شما، نفسها را در سینهها حبس و شیفتگانِ افرادِ شهره را مبهوت میکرد!
مهندسِ جان! از اینجا به بعد با کارهایت سعی کن تا اعتماد به «صداقت» ضربه نبیند. گرچه به زیرکی و تیزهوشی شما اعتقاد دارم، ولی اولین گام این است که توسط کسانی که شب قبل از اجماع، علیه ساز و کار اجماع اعلامیه دادند و یا با تماس تلفنی، معتمدین را از شرکت در اجماع منع میکردند و نیز گروهی که تا ۳ روز قبل از رایگیری با دو سه نامزد غیرگراشی بسته بودند ولی دمدمای پیروزی به اردوگاه شما آمدند، مصادره نشوی! گرچه لازم است از توانشان بهره ببری، ولی نگذار توانت را تحلیل ببرند. بدان کسی که در مقصد به تو پیوست، احتمالا بدقصد است!
مهندس جان، یادت نرود که؛
_بی شک لطف خدا شامل حالت بود؛
– پشت سرت، خروار خروار، خوبی و نجابت بود؛
– پیرزنها و پیرمردها برایت نذر نماز و روزه کردند؛
– جوانترها (کامیکازههای* بصیرت) دور هم نشستند و با پشتکار، قصهی اجماع را نوشتند. اسمشان را گذاشتم «عشرهی مُبَصّره». ده عزیزی که در دستانشان ده تا حَسنه را میشد به عینه دید؛ «فکر، برنامه، پول حلال خودشان، صداقت، پشتکار، خدمت بیمنت و نامشروط، همت، تحلیل درست، برآورد درست و بالاخره موضع درست».
– آنهایی که خیلی جوانتر بودند هم آمدند پای کار. اسمشان شد «جمعیت جوانان گراش». بعضیهاشان آنقدر کمسن بودند که هنوز سبیل نداشتند، ولی خداییش قد چند تا مرد کارکشته، کاربلد بودند! مگر ولکن بودند اینها! همین حیدر، امیرحسین، محسن و… من را با حضور، تماس و پیام مکرر خود، عاصی کرده بودند! اصلا چسبِ چسب (مَ وِل شو اَکِه!).
اینها ثابت کردند اگر مسنترها پشت و جوانترها جلوی خاکریز باشند، با چاشنی همدلی، وحدت و گذشت، میشود کارهای نشدنی را شدنی کرد. نمونهاش همین فقره اخیر!
بزرگترها هم، از هر قوم و قبیله، حزب و دسته آمده بودند وسط یا کنارهی میدان و تمام توان و نفوذ خود را به کار میگرفتند تا با تنگی وقت، اتفاق خوبی را رقم بزنند.
بعضیها آخرِ کار با ماموریتِ خاص سر رسیدن و مشروط و با طمع، وارد ستادت شدند و خواستند با کت و شلوارِ دیگران داماد انتخابات بشوند! مثل همانهایی که بعد از سیری شیر، به گِرد شکار جمع میشوند تا از گرسنگی دلی از عزا در بیاورند! مواظب اینها باش. همانهایی که خیلی باهات عکس میگرفتند و حضورشان را مشروط کرده بودند به یک سِری چیزها! اینها پیشتر در چند مرحله با دو سه نامزد غیرِ گراشی قرار و مدار بسته و آمده بودند تو را زمین بزنند. ولی خدا، آره خدا، تو را نجات داد!
دیگر نامزدها، با تمکین به رای معتمدین، متواضعانه، شربت اجماع را به شوق یا طوق، بالاخره سر کشیدند و بعد از اجماع، خودشان شدند مبلغ و سفیر شما. مرحبا به هر چهارتایشان. من که مخلصشان شدم و ارادتم به اینها زیادتر شد.
تلفنها و پیامهای زیادی رد و بدل شد و همه، آشنایان خود در دیگر شهرها و روستاها را به روز دوم اسفند حواله میکردن.
پیش از اجماع، رایزنیهای فشردهای رخ داد و جایجای این چهار اقلیم، محل نشستهای پنهانی برای معرفی فرزند احتمالی اجماع بود. از درههای اطراف شهرستان گرفته تا سبزپوش، کورده، دُرز، شرفویه و…
خیلی از مردم شهرمان که در جاهای دیگر زندگی میکردند نیز خود را به صندوقها رساندند تا شما برنده بشوی. پیرزنها و پیرمردها و رای اولیها هم هجوم آوردند پای صندوق. مردم سنگ تمام گذاشتند. حس و حرص تاکسی و ماشیندارها که عصر جمعه به حاشیه شهر میرفتند و مردم بیوسیله را مجانی به پایگاههای اخذ رای میرساندند واقعا دیدنی و ستودنی بود!
مهندس جان، همه تلاش کردند تا در تنگنای زمانیِ تبلیغات، تخم پیروزی را بپاشند و دیدیم که با صداقت خودت، چه خوب و زود آبیاری و سبز شد. مردم حالا منتظر گل دادنش میمانند. شما نیز در آینده سعی کن گلهای خدمت را به مردم هدیه بدهی، به همه؛ چه آنهایی که بهت رای دادند و چه آنهایی که بهت رای ندادند. حالا دیگر فقط فرزند گراش نیستی، بلکه نمایندهی چهار شهرستان سخاوتمندی؛ گراش مُدبّر، لارستان کهن، خنج پویا و اوز فرهنگی.
مهندس جان! استقلالت را حفظ کن تا همچنان پیروزی برایت بماند. مواظب گرگ درون و گرگهای کت و شلواری و طمّاع بیرونی باش! و سخن آخر این که سه چیز را هرگز فراموش نکن: «خدا، قانون، مردم».
منطقه نیازمند گامهای بلند است.
د. ابراهیم مهرابی
۵ اسفند ۹۸
__
* اصطلاحی ژاپنی که بر خلبانان پیشقراول و جانفدا اطلاق شد.
کامیکازهها (عشرهی مبصره)ی ما: مهندس سلمان مهرابی / مهندس حامد عبداللهی / دکتر مسعود غفوری / دکتر مهدی نوروزی/ مهندس مهدی قنبری / مهندس غلامرضا آرمانمهر / مهدی وفاییفرد / محمد خواجهپور / مهندس مهدی عالمی / حسین فولادی